نکته ها از کتابها

۵ عامل لذت از زندگی

استاد مصطفی ملکیان
۵ عامل لذت از زندگی
کسانی گفته‌اند اگر انسان اعمالی را در زندگی‌اش در پیش گیرد می‌توان زندگی‌ای داشته باشد که بیشتر با لذت باشد تا با الم و حتی، بالاتر از این، با انجام این اعمال می‌توان طوری زیست که لذتی که انسان در هر لحظه می‌برد عمیق‌تر از لحظه پیش باشد. هرچند این ادعا عجیب است و نمی‌گویم که با انجام این اعمال حتماً می‌توان به چنین زیستی رسید، اما لااقل می‌توان در آن جهت قرار گرفت. سهمی که فیلسوفان و عارفان و عالمان در روشن شدن این نکته‌ها داشته‌اند را نمی‌توان دقیقاً تعیین کرد، اما می‌توان گفت که رگه‌های این طرز تلقی را معمولاً به اپیکور بازمی‌گردانند، البته اپیکور تاریخی با اپیکوری که ما فکر می‌کنیم همه‌اش دنبال لذات است فرق می‌کند. طرز تلقی اپیکور در جهان اسلام به متفکری به تمام معنا دوست‌داشتنی، اخلاقی، انسان‌گرا و با زیستی متعالی رسید که در عین حال غریب مانده و نزد ما خیلی ناشناخته است ــ و معلوم است چرا، چون اگر آثارش به فارسی ترجمه شود مجوز نشر نمی‌یابد ــ و او ابوالعلاء معری است، که به نظر من اندکی جنبه بودایانه به پیام اپیکور داد، از این نظر هم متهم به داشتن افکار بودایی شد. بعد از ابوالعلاء این افکار به شاگرد باواسطه‌اش عمر خیام رسید که در شصت تا شصت و چهار رباعی قطعی او، از میان چهارصد رباعی منتسب به او، انعکاس یافته است. بعدها این افکار به طور شکسته‌بسته و ناسازگاری به حافظ رسید، که البته او خیلی مقید به آنها نیست و از این رو آن سازواری‌ای را که نزد ابوالعلاء و خیام دارد نزد حافظ ندارد. در فرهنگهای دیگر نیز می‌توان این افکار را استکشاف کرد. این افکار را در پنج نکته می‌توان خلاصه کرد:

عامل اول
 انسان در زندگی باید میان خواسته‌ها و نیازهایی که اگر برآورده شوند سیری می‌آورند و خواسته‌ها و نیازهایی که اگر برآورده شوند نه‌تنها سیری نمی‌آورند بلکه گرسنگی بیشتر می‌آورند تفکیک کند.
خواسته‌ها و نیازهایی را که انسان در زندگی دارد به اعتباری می‌توان به دو قسم تقسیم کرد: آنهایی که وقتی انسان به دنبال برآورده‌ کردنشان می‌رود وقتی برآورده می‌شوند انسان از آنها سیر می‌شود، مثل خوردن، نوشیدن، خوابیدن، غریزه جنسی، هرچند که سیری از هرکدام در مدت زمان متفاوتی حاصل می‌شود. اما بعضی خواسته‌ها و نیازها هستند که هرچه بیشتر ارضا شوند بیشتر گرسنگی می‌آورند و به تعبیر اپیکور به آب شور می‌مانند، مثل قدرت، ثروت، جاه و مقام، شهرت، محبوبیت، حیثیت اجتماعی و علم.
بنابراین، یکی از خطاهایی که اپیکور از آن بازمی‌داشت این بود که انسان همه خواسته‌ها و نیازهایش را مثل خوراک و نوشاک سیری‌پذیر تلقی کند. اما جالب اینجاست که اپیکور می‌گفت انسان اگر به جستجوی لذت متراکم است باید به دنبال خواسته‌ها و نیازهایی برود که هرقدر بخواهد سیر نمی‌شود، چون انسان به آن دسته خواسته‌ها و نیازهای دیگر را هرچه بیشتر برآورده کند کمتر لذت می‌برد و بنابراین نه‌تنها با برآوردن آنها لذتش متراکم نمی‌شود، بلکه کمتر و کمتر می‌شود.
اما این لذتهای سیری‌ناپذیر دو قسم‌اند: آنها که در عین اینکه لذت انسان را تراکم می‌بخشند هزار مشکل هم به وجود می‌آورند، مثل قدرت، ثروت، جاه و مقام، حیثیت اجتماعی و شهرت؛ و آنها که در عین اینکه لذت انسان را تراکم می‌بخشند آن مشکلات را هم در پی ندارند، مثل حقیقت‌طلبی، علم‌طلبی، جمال‌طلبی و عدالت‌طلبی. این لذات مثل سیر و سلوک معنوی‌اند که هرچه انسان پیش می‌رود و پاک‌تر می‌شود بیشتر طالب پاکی می‌شود و مثلاً اگر ابتدا در پی راست گفتن بود حالا می‌خواهد سخن نادقیق نگوید بعد می‌خواهد سخن مبهم نگوید، بعد اصلاً کم بگوید، بعد جز به ضرورت نگوید، بعد اصلاً اگر می‌تواند به‌جای گفتن بنویسد و بعد کلاً تراپیست شود و حتی بالاتر.
اپیکور واقعاً داستان شگفتی از زندگی انسان را تصویر می‌کند که اگر فقط به همین نکته ساده توجه می‌کرد چه لذات متراکمی در او جمع می‌شد، که مجال تحلیل آن نیست.
عامل دوم
گیرد تراکم لذت بیشتری حاصل می‌شود. این نکته را بودا و نیز شوپنهاور در قرن نوزدهم هم بر آن تأکید می‌کردند. چون اساساً مادیات انسان را به زیگزاگ درد و رنج و ملال می‌کشانند؛ تا انسان چیزی را ندارد از نداشتنش دچار درد و رنج است و وقتی آن را به دست آورد دچار رنج ملال می‌شود و بنابراین هیچ‌گاه با مادیات لذت متراکم حاصل نمی‌آید. اپیکور در نامه‌ای به شاگردش می‌نویسد: امروز نبودی سه دانه انجیر تازه خوردم! یعنی از خوردن سه دانه انجیر آنقدر لذت می‌برد که در نامه‌اش به آن اشاره می‌کند و این نشان می‌دهد که حتی به خوردن انجیر هم دید متعالی دارد.

عامل سوم :
آهستگی در زندگی موجب تراکم لذت می‌شود و مواجهه باعجله با زندگی مانع لذت بردن از همه آن چیزهایی می‌شود که می‌توانند زندگی انسان را لذت‌بخش کنند؛ زندگی همواره در سکون لذت خود را نشان می‌دهد. یکی از رواقیون می‌گفت زندگی مثل تکه‌نانی است که در معرض آفتاب قرار گرفته است و به‌آرامی اندک‌اندک روغن نان به بیرون درز می‌کند و آن را تر می‌کند؛ لذت زندگی در حکم این روغن نان است که تنها در اثر روندی آرام و آهسته خود را آشکار می‌سازد. به فواید دیگر آهستگی (در فهم و در اخلاقی شدن انسان) کاری ندارم و اینجا فقط از منظر بعد زیبایی‌شناختی‌اش آن را مطرح می‌کنم. هر کاری را که دوست ندارید اگر با تمأنینه انجام دهید حتماً از آن لذت خواهید برد و هر کاری را که دوست دارید اگر با عجله انجام دهید از آن لذت نخواهید برد.
میلان کوندرا، نویسنده پست‌مدرن روزگار ما، رمان کوچکی دارد به نام آهستگی، که در آن تمام سخنش این است که انسان چون عجله می‌کند کل زندگی خود را عاری از لذت کرده است. از پیامبر اسلام هم نقل شده است که «التمأنینه من الرحمان و العجله من الشیطان». اینجاست که معلوم می‌شود چرا اپیکور از خوردن سه‌تا انجیر تازه آن همه لذت می‌برد. در ادبیات، مائده‌های زمینی آندره ژید نمونه خوبی است که می‌گوید وقتی زردآلویی را می‌خوری اول خوب در دهانت فشارش بده بعد لاشه آن را فروبده.
اگر دقت کرده باشید هرجا در کتابی نقلی از فرزانگان می‌شود سخن از آرامش آنهاست، چون آنها می‌خواهند هیچ چیز زندگی را از دست ندهند از این رو با آهستگی با زندگی مواجه می‌شوند. با آهستگی انسان مزه‌ها و رنگهای جدیدی کشف می‌کند و رنگها و مزه‌های قبل نیز زیباتر به نظر می‌آیند. از این‌رو، هر وفت اپیکور در باغش کسی را می‌دید که می‌دود نگهش می‌داشت و می‌گفت آهسته‌آهسته برود تا هم به آنجا رسی و هم به اینجا؛ هم لذت رسیدن به مقصد را بری و هم لذت ماندن در مبدأ را.
وقتی انسان عجله می‌کند جز از دست دادن تمرکز چیزی حاصل نمی‌کند. از مسلمات زندگی بودا این است که بعد از اینکه از آیین هندو منشعب شد و دین جدید بنا نهاد، بزرگان آیین هندو و مرتاضان هندو نزد او آمدند و یکی گفت من بر آب راه می‌روم و دیگری گفت من طی‌الارض می‌کنم و دیگری گفت فلان و بهمان و بعد رو کردند به بودا و گفتند تو چه می‌توانی بکنی؟ بودا گفت من کاری می‌توانم بکنم که هیچ کدام از شما نمی‌توانید بکنید و آن اینکه وقتی غذا می‌خورم فقط غذا می‌خوردم و وقتی استراحت می‌کنم فقط استراحت می‌کنم و وقتی سخن می‌گویم فقط سخن می‌گویم.
عامل چهارم
هر کس باید از زندان خود بیرون آید. تا وقتی کسی در زندان هست هرچه برای او بیاورند از آن لذت نمی‌برد. اگر زندانبان انسان خودش باشد هیچ وقت نمی‌تواند از زندان خود بگریزد.
این سخن را با ترمینولوژی هربرت نید، فیلسوف و روانشناس اجتماعی قرن بیستم، در کتاب خیلی عالیش با عنوان Self and Society، بیان می‌کنم. هربرت نید می‌گوید تصوری که انسان از خود نزد دیگران ایجاد کرده در واقع زندانبانی است که خود او را زندانی کرده است. یعنی به این دلیل بسیار کمتر از آنچه باید لذت ببریم لذت می‌بریم که تصویری در ذهن دیگران از خود ایجاد کرده‌ایم که هر وقت خود واقعی انسان می‌خواهد از چیزی لذت ببرد وجود این تصویر مانع می‌شود، مبادا این تصویر در ذهن دیگران مخدوش شود. بنابراین، انسان نمی‌تواند لذت بالقوه‌ای را که زندگی در اختیارش نهاده است به فعلیت برساند.
اپیکور می‌گفت در باغ من، که باغ لذت است، هیچ کس زندانی نیست و کسانی را که با خود زندانبان آورده‌اند (اصطلاح زندانبان از هربرت نید است)، یعنی حیثیت اجتماعیشان بر آرامش فردیشان رجحان دارد به اینجا راه نیست.
عامل پنجم
انسان باید بکوشد به لذت ناب دست یابد. گاه انسان فقط به بعد لذت‌بخشی امور خیره می‌شود و به درد و رنجهایی که برمی‌انگیزند بی‌توجه است و تنها وقتی از آنها لذت برد کم‌کم درد و رنجهایشان آشکار می‌شود، به قول معروف بعد از هر مستی‌ای بالاخره خمار و درد سری هم هست. به تعبیر علی‌بن ابیطالب: «اذکروا انقطاع اللذات و بقاء التبعات». اپیکور می‌گفت انسان باید به دنبال لذاتی باشد که المی در پی ندارند، چون زمان الم پس از لذت را دیگر نمی‌توان با لذت پر کرد و بنابراین لذت متراکم حاصل نمی‌شود. جرمی بنتام و جیمز میل و جان استوارت میل این لذت را لذت ناآمیخته با الم می‌گفتند.
از اینرو، در باغ اپیکور غذاهایی که از به‌هم آمیختن چند غذا تهیه می‌شد خبری نبود، چون گرچه این غذاها خوشمزه‌تر بودند، اما دردسرهای همه آن چند غذا را هم داشتند و اپیکور می‌گفت اجازه دهید همه چیز به بساطت خود بماند. ابوالعلاء هم می‌گفت چیزهایی را که از خوردنشان لذت می‌برید جداجدا بخورید.

اینها پنج توصیه اپیکور بودند که بعضی را نزد بودا و بعضی را نزد کنفسیوس هم می‌توان یافت، اما هر پنج‌تای آنها در سخنان اپیکور هست. البته همه این توصیه‌ها فرع بر یک پیش‌فرض است و آن اینکه انسان بخواهد زندگی کند، والا اگر کسی از اصل زندگی کردن لذت نمی‌برد توصیه اپیکور به او این است که خودکشی کند. از این‌رو خود اپیکور در پایان عمرش گفت دیگر از زندگی لذت نمی‌برم و خودکشی کرد، چون خود زندگی هم تابع این اصول است.
اما اینکه آیا اصول این اصول در مقام عمل ممکن هستند یا خیر سخن دیگری است، ولی به نظر من لااقل وضوح نظری دارند. به نظر من خود اپیکور و کسی مثل ابوالعلاء معری چنین زندگی‌ای داشتند (از زندگی خیام بی‌خبرم).
منبع : درسگفتار روانشناسی اخلاق

Mahmoud Hosseini

من یک معلم هستم. سال ۱۳۸۸ بازنشسته شد‌ه‌ام. با توجه به علاقه فراوان درزمینه فعالیتهای آموزشی و فرهنگی واستفاده از تجربه های دیگران و نیز انتقال تجربه‌های شخصی خودپیرامون اینگونه مسایل درمهر ماه ۱۳۸۸ وبلاگ بانک مقالات آموزشی وفرهنگی را به آدرس www.mh1342.blogfa.com   راه‌اندازی نمودم. خوشبختانه وبلاگ با استقبال خوبی مواجه شد و درهمین راستا به صورت مستقل سایت خود را نیز با آدرس http://www.eduarticle.me فعال نمودم. اکنون سایت با امکانات بیشتر و طراحی زیباتر دردسترس مراجعه کنندگان قرار گرفته است. قابل ذکر است کلیه مطالب و مقالات ارایه شده در این سایت الزاما مورد تایید نمی‌باشدو تمام مسؤولیت آن به عهده نویسندگان آنها است.استفاده ازیادداشتها و مقالات شخصی و اختصاصی سایت با ذکرمنبع بلامانع است.مطالبی که در صفحه نخست مشاهده می‌کنید مطالبی است که روزانه به سایت اضافه می گردد برای دیدن مطالب مورد نظر به فهرست اصلی ،کلید واژه‌های پایین مطلبها و موتور جستجو سایت مراجعه بفرمایید.مراجعه کنندگان عزیز در صورت تمایل می توانند مقالات و نوشته های خود را ارسال تا با کمال افتخار به نام خودشان ثبت گردد. ممکن است نام نویسندگان و منابع  بعضی از مقاله ها سهوا از قلم افتاده باشد که قبلا عذر خواهی می‌نمایم .در ضمن باید ازهمراهی همکار فرهنگی خانم وحیده وحدتی کمال تشکر را داشته باشم.        منتظرنظرات وپیشنهادهای سازنده شما هستم. 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

دکمه بازگشت به بالا