دکتر مسعود کنزی
در جوامع متمدن، نظام آموزشی، یکی از مهمترین بنیادهای پیشرفت و تعالی آناست. در گذشتهِ سنتیِ ایران تا شکلگیری مقدمات جنبش مشروطیت، آموزش در کشور، بهصورت «خردهروایتهای» دانش و به شکل پراکنده بود.۱ آموزش عام، عموما بصورت شفاهی از نسلی به نسلی دیگر منتقل میشد. نمایش، نقالی، تعزیه، منابر، تکیهها، مساجد، بازار، هیأتها و… از مهمترین نهادها و ابزارهای انتقا
آسیبشناسی نظام آموزشی کشور
دکتر مسعود کنزی
در جوامع متمدن، نظام آموزشی، یکی از مهمترین بنیادهای پیشرفت و تعالی آناست. در گذشتهِ سنتیِ ایران تا شکلگیری مقدمات جنبش مشروطیت، آموزش در کشور، بهصورت «خردهروایتهای» دانش و به شکل پراکنده بود.۱ آموزش عام، عموما بصورت شفاهی از نسلی به نسلی دیگر منتقل میشد. نمایش، نقالی، تعزیه، منابر، تکیهها، مساجد، بازار، هیأتها و… از مهمترین نهادها و ابزارهای انتقال دانش عام بودند. علمای عام به ظواهر عام و خاص میپرداختند و پیشبرنده دانش عمومی بودند. آموزش عمیقتر بوسیله مکتبخانهها و علمای خاص انجام میگرفت که آنها نیز علوم تخصصی را بهصورت دقیقتر آموزش میدادند. اما از آنجا که این مکاتب وابسته به اشخاص بود و بویژه نام و شهرت خود را از افراد صاحبنام درگذشته بهارث میبردند، بنابراین امکان اینکه از آن بهعنوان نظام (System) آموزشی نام برد، بسیار دشوار است. چون دولت نقش چندانی در تدوین دروس و تأسیس این مکتبخانهها نداشت و بنابراین نظارتی نیز نمیتوانست داشتهباشد، هیچگاه نظام آموزشی به معنای امروزی آن در دوران سنتی شکل نگرفت.
در ایران با آغاز نخستین رویارویی ایرانیان با اسباب ترقی غربی و شناخت عقبماندگی خود، از امیرکبیر تا میرزا حسن رشدیه و… تاکنون تلاشهایی برای تأسیس یک نظام آموزشی جدید، پایدار و کارآمد شکل گرفت و البته موفقیتهای چشمگیری نیز عاید شده است. اما از همان آغاز یک مشکل اساسی پیداشد. در غرب، کلیت نظام آموزشی و سیاستگذاری در حوزههای کلان آن، توسط دولت انجام میشد، اما جزئیات اجرای این نظام، بدلیل قدرت چشمگیر ساختارهای اقتصادی مستقل از دولت و نیازمندیهای آن، به بخش خصوصی و بویژه حوزههای تولیدی واگذار شد. در واقع، «در قرن نوزدهم بود که تولید دانش تخصّصی به عنوان «علم» به تثبیت رسید». سرمایهداران و مدیران کارخانههای نوپا، نیاز به متخصصانی داشتند که با استفاده از آن بتوانند بر محیط انسانی و مادی کنترل و احاطه داشته باشند و بر میزان تولید خود بیفزایند.۲ بنابراین، توسعه و پیشرفت دانشهای تجربی، کمّی و انسانی را در درجه اول میتوان پاسخی برای مشکلات موجود در دنیای متمدن صاحب صنعت دانست. بنابراین، به خاطر واقعیات زمینهای، نیاز به شکلگیری صنعت دانش پیدا شد. روند دانش تکزمینهای متوقف شد و با توجه به کاربردی شدن علم و نیازهای بازار، ساختار انفکاک علمی و دانش، تشکلی شبکهای یافت.۳ به این طریق، ارتباط میان سه ضلع صنعت، جامعه و دانشگاه به صورت نظاممند (Systematic) برقرار شد و این ارتباط، سنتی را در غرب ایجاد کرد که هنوز پایدار است. دولتها به عنوان هماهنگکننده فرابخشی، به سیاستگذاری در حوزه کلان کشور میپرداختند و در امور اجرایی دخالت نمیکردند. مسئله این بود که در ایران، برخلاف غرب، آن بنیادهای اقتصادی قوی در بخش خصوصی وجود نداشت و با نخستین آگاهیها و تلاش برای تأسیس زیرساختهای تولیدقدرتمند، پیداشدن منابع معدنی و بویژه نفت، همه برنامهها را نقش برآب کرد. با شکلگیری دولتهای قدرتمند رانتیر (Rentier) متکی بردرآمدهای نفتی، دولتها در ایران معاصر، همه ساختارها و از جمله نظام آموزشی را به انحصار خود درآوردند. از این طریق، نظام آموزشی به بزرگترین ابزار تبلیغی در دستان قدرتمند دولت تبدیل شد و از سوی دیگر، سود فراوان آن نیز نصیب دولتها شد و نه بخش خصوصی. تاریخ به ما نشان داد که دولت هیچگاه متولی خوبی بویژه در امور تخصصی و بهطور خاص در اجرای نظام آموزشی نبوده است. بنابراین، در ایران، امکان ارتباط سیستماتیک میان سه ضلع جامعه، صنعت و دانشگاه برای همیشه ازمیان رفت و این اضلاع نتوانستند از امکانات همدیگر برای تقویت خود استفاده کنند. برای نمونه امروزه با سیل عظیم تحصیلکردگان دانشگاه مواجهیم که به دلیل عدم پایش علمی دقیق و نیازسنجی اولیه متناسب با وضعیت صنعت و اجتماع، بیکار هستند یا شغل مورد علاقه و متناسب تحصیلات خود را پیدا نمیکنند. در این میان، مراکز و افراد وابسته و نزدیک به قدرت دولتی، توانستند حداکثر استفاده را از این آشفته بازار نظام آموزشی ببرند. کسانی که دارای رانت دولتی بودند توانستند دریچههای منفعتجویی نظام آموزشی کشور را بیابند و چنانچه میدانیم از این حفرهها سودهای کلانی نصیب خود کنند. منافذ کسب سود شامل موارد بسیاری از تأسیس مدارس غیردولتی، مراکز آموزش عالی تا دانشگاه و موسسات آموزشی خصوصی تا تألیف کتب و برگزاری آزمونهای دورهای آزمایشی است. متأسفانه موضوع سودجویی امروزه به حدی رسیده که مسئولین متولی آموزش در کشور از «وجود مافیا در نظام آموزشی کشور» سخن میگویند۴. بنا به شواهد و اظهارات موجود، حضور این مافیا محدود به دوره یا دولتی خاص نیست، بلکه میتوان گفت که همیشه بوده و روبه افزایش است.
واقعیت این است که، بهخاطر حفاظت از شأن دانشگاه و نظام آموزشی کشور و نیز حمایت از عموم مردم و بویژه استعدادیابی و سنجش و پذیرش متناسب دانشجو در دانشگاهها و مهمتر از همه «عدالت آموزشی»، طرح برگزاری آزمون متمرکز وروردی دانشگاهها نخستین بار در سال ۱۳۴۸ اجرایی شد.۵ بعد از انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷، علیرغم تغییرات بنیادین در دانشگاهها و نظام آموزش عالی کشور، به دلیل فقدان الگوی جایگزین، برگزاری کنکور تداوم یافت. عدالت آموزشی و ارزشیابی یکسان و کنترل شده، مهمترین دغدغه مسئولین در آن دوره برای تصویب و اجرای چنین طرحی بود. مدیران آموزش کشور، باتوجه به شرایط آن روز، این طرح را ادامه دادند که قطعا نتایج خوبی هم داشته است. حتی میتوان گفت باتوجه به افزایش میزان موالید در کشور، افزایش متقاضیان ازسویی و محدودیت کرسیهای دانشگاهی از سوی دیگر، این طرح در دهههایی موفق و مناسب هم بود.
اما به زعم نویسنده، یکی از مشکلات اساسی امروزی در نظام آموزشی کشور، خلاءهایی است که همین الگوی سنجش و پایش علمی ـ آموزشی از طریق کنکور بوجود آورده است. واقعیت این است که این مدل برگزاری متمرکز و یکباره کنکور امروزه پاسخگو نیست و حتی معضلات فراوانی نیز ایجاد کرده است، چنانچه بسیاری از مسئولین گذشته و کنونی کشور به آن واقف بوده و بارها بهآن اقرار کردند. مهمترین مشکلات موجود عبارتنداز؛
۱) دانشآموز مدت ۱۲ سال در مقاطع مختلف مدرسه تلاش میکند، آموزش میبیند و کامیابی و ناکامیهای زیادی را کسب میکند. اینکه نتایج همه این ۱۲ سال را نادیده انگاریم و تنها به یک سال آخر آنهم با تجمیع آن در یک روز خاص (کنکور) اکتفاء کنیم، اجحاف بزرگی است و معیار مناسبی برای ارزیابی نیست. ممکن است دانشآموز در هر سال خاص، نبوغ و استعدادی را در یک حوزه و رشته خاص از خود نشان دهد که همه اینها نادیده انگاشته میشود و به حفظیات یک سال پایانی توجه میشود. درحالی که روش درست این است که پایش برای استعدادیابی بهصورت مداوم و در طی طول تحصیل صورت پذیرد.
۲) واقعیت دیگر این است که امروزه نوعی کنکور محوری، تمام بخشهای آگاهی و حتی ناخودآگاه فرزاندان این مرزو بوم را از روزهای نخست مدرسه تا دانشگاه احاطه کرده است. بهنحویکه خانوادهها مجبورند برای موفقیت فرزندشان در کنکور، از همان مقطع دبستان او را در مراکز آموزش خصوصی و تستزنی ثبتنام کنند تا فرزند درپایان هرسال و پایان مدرسه، یک تستزن حرفهای باشد. با تأسف فراوان باید گفت؛ با این روش، عملا تمام نقشهای تربیتی (معنوی و مادی)، آموزش شغلی، فرهنگی و اقتصادی مدارس برای دانشآموزان ازبین رفتهاست.
۳) امروزه ما با دانشآموزانی مواجهیم که بهجای همکاری و آموزشهای دستهجمعی و گروهمحور برای بروز خلاقیتهای خود جهت پیشرفت و ترقی کشور، وارد طاقتفرساترین و سختترین رقابتهای فردگرایانه و خودمحور در آزمونها شدهاند که تنها راه موفقیت خود را در عبور، پشتسرگذاشتن، و حتی حذف دیگر همنوعان خود میبینند.
۴) اما بحران واقعی و گستردهتر روانی و اجتماعی نزد خانوادههایی است که دارای فرزندان پشت کنکور هستند. قریب یک میلیون خانواده هرساله با بیشترین میزان استرس و اضطراب ممکن، لحظه به لحظه زندگیشان تحت تأثیر وحشت از غول کنکور طی میشود. این بیشترین اضطراب است، اما واقعیت این است که کل خانوادههای دارای دانشآموزدر همه مقاطع از همان روز نخست دبستان بهصورت روزافزونی دچار این اضطراب هستند. قطعا این میزان از اختلال و حتی بیماری روانی در جامعه آنهم تنها به وسیله یک عامل کنکور، بسیار مخرب و خطرناک است.
بنابه شرایط فوق، بهنظر نویسنده، یافتن راهعلاج فوری برای این وضع، یکی از اولویتهای اصلی کنونی کشور است. اینروزها مانند همیشه از حذف کنکور سخن گفته میشود، اما واقعیت این است که هنوز میزان موفقیت این طرحها و امکان اجرایی بودن آنها چندان مورد توجه قرار نگرفته است. پیشنهاد اصلی نگارنده این است که اقدام برای یافتن راهحل باید شامل دو بخش منفک ازهم باشد؛ الف) استراتژی بلندمدت ب) تاکتیکها و عملیات اجرایی کوتاهمدت.
استراتژی بلندمدت این است که دولت، همچنان سیاستگذار کلان حوزه آموزش باقی بماند، اما از هرگونه تصدیگری در اجراء اجتناب کند. بخشهای مختلف جامعه، صنایع و حِرف و دانشگاه باید ارتباط تنگاتنگی باهم پیداکنند. از این طریق، نیازهای مداوم حوزههای اجتماعی و صنعتی سنجیده میشود و با ابلاغ آن به دانشگاهها، متناسب با آن دانشجو پذیرش و تربیت خواهد شد. برای نمونه، تأسیس پارکهای علم و فناوری و مراکز رشد و کارآفرینی دانشگاهها درچند سال اخیر، گامهایی بود در همین راستا که مهمترین رسالت را در ایجاد این نسبت و برقراری این ارتباط دارند.
اما از آنجا که اجرا و موفقیت این استراتژی بلندمدت زمان زیادی میبرد و مسیر بسیار دشواری تا رسیدن به اهداف در آن وجود دارد، برای برونرفت از بحرانهای فردی و اجتماعی کنونی، باید راهکارهای کوتاهمدت و میانمدت را نیز در دستور کار قرار داد. راهکار فوری و قابل اجرا این است که به جای تمرکز بر سال آخر مدرسه و آنهم بر یک روز خاص کنکور، میتوان برنامه سنجش و پایش دانشآموزان را طی دوره تحصیل و بویژه در ۳ ساله آخر مدرسه انجام داد. به این صورت که سازمان سنجش آموزش کشور و وزارت آموزش و پرورش، امتحانات سه ساله آخر تحصیلی مدارس را در پایان هر نیمسال و یا پایان هرسال بهصورت کشوری برگزار کنند. در پایان دوره تحصیل مدرسه، نمره میانگین دانشآموزان به همراه ریزنمرات خام آنها بهصورت شفاف برای دانشگاهها مشخص شود. دانشگاهها نیز باتوجه به رشتههای موردنیاز خود و میانگین نمرات و تراز علمی ۳ ساله دانشآموز، اقدام به گزینش و پذیرش دانشجو کنند. چنانچه میدانیم طی چندسال گذشته، سازمان سنجش، میانگین نمرات دروس دهگانه یکسال قبلاز کنکور را که بهصورت کشوری برگزار شدهاند را با تأثیر ۲۵ % در کارنامه نهایی کنکور اعمال کرده است. به زعم ما، همین الگو را میتوان گسترش داد و با شجاعت و دقت بیشتری اجرایی کرد. با این نحوه برگزاری آزمون، نتایج زیر قابل دستیابی است.
۱) گزینش و پذیرش دانشجو در دانشگاهها، الگوی منصفانهتری پیدا میکند و همه استعداد و تواناییهای مختلف دانشآموزان طی چندین سال پایش میشود، از این طریق، «عدالت آموزشی»که از اهداف عالیه هرکشور پیشرفته و متمدن است، محقق خواهد شد.
۲) استرس و اضطراب متمرکز و عمیقی که خانوادهها و فرزندان در سال آخر تحصیل و تا روز کنکور متحمل میشوند، کاهش فراوانی مییابد و یا حداقل با تقسیم آن درطی چندین سال، تخفیف یافته و تحت کنترل در میآید.
۳) به میزان زیادی از کنکورمحوری در نظام آموزشی کشور کاسته میشود و نقشهای تربیتی (معنوی و مادی)، فرهنگی و اجتماعی مدرسه نیز برجسته و احیاء خواهد شد. به یک معنا، مدرسه، نقش انسانسازی خود را برای جامعه دوباره پیدا خواهدکرد.
پینویس:
۱. برای تفصیل درخصوص دانش روایی سنتی و تفاوت آن با نظام دانش مدرن مراجعه کنید به؛ لیوتار،ژان فرانسوا، وضعیت پست مدرن (گزارشی درباره دانش)، ترجمه حسینعلی نوذری، تهران، گام نو، ۱۳۸۱
۲.Jacobs,Keith, Waterfront Redevelopment: A Critical Discourse Analysis of the Policy-making Process within the Chatham Maritime Project, Urban Studies, Vol. 41, No. 4, 817-832, April 2004.
۳.Rossman, Parrker(2003) the future of higher life long education: A Holisitic View. New York: Basic Book.
۴. https://www.isna.ir/news/91111811181/
۵.https://www.donya-e-eqtesad.com/fa/tiny/news-3423094
کانال مقاله ها 🌺 @eduarticle
ل دانش عام بودند. علمای عام به ظواهر عام و خاص میپرداختند و پیشبرنده دانش عمومی بودند. آموزش عمیقتر بوسیله مکتبخانهها و علمای خاص انجام میگرفت که آنها نیز علوم تخصصی را بهصورت دقیقتر آموزش میدادند. اما از آنجا که این مکاتب وابسته به اشخاص بود و بویژه نام و شهرت خود را از افراد صاحبنام درگذشته بهارث میبردند، بنابراین امکان اینکه از آن بهعنوان نظام (System) آموزشی نام برد، بسیار دشوار است. چون دولت نقش چندانی در تدوین دروس و تأسیس این مکتبخانهها نداشت و بنابراین نظارتی نیز نمیتوانست داشتهباشد، هیچگاه نظام آموزشی به معنای امروزی آن در دوران سنتی شکل نگرفت.
در ایران با آغاز نخستین رویارویی ایرانیان با اسباب ترقی غربی و شناخت عقبماندگی خود، از امیرکبیر تا میرزا حسن رشدیه و… تاکنون تلاشهایی برای تأسیس یک نظام آموزشی جدید، پایدار و کارآمد شکل گرفت و البته موفقیتهای چشمگیری نیز عاید شده است. اما از همان آغاز یک مشکل اساسی پیداشد. در غرب، کلیت نظام آموزشی و سیاستگذاری در حوزههای کلان آن، توسط دولت انجام میشد، اما جزئیات اجرای این نظام، بدلیل قدرت چشمگیر ساختارهای اقتصادی مستقل از دولت و نیازمندیهای آن، به بخش خصوصی و بویژه حوزههای تولیدی واگذار شد. در واقع، «در قرن نوزدهم بود که تولید دانش تخصّصی به عنوان «علم» به تثبیت رسید». سرمایهداران و مدیران کارخانههای نوپا، نیاز به متخصصانی داشتند که با استفاده از آن بتوانند بر محیط انسانی و مادی کنترل و احاطه داشته باشند و بر میزان تولید خود بیفزایند.۲ بنابراین، توسعه و پیشرفت دانشهای تجربی، کمّی و انسانی را در درجه اول میتوان پاسخی برای مشکلات موجود در دنیای متمدن صاحب صنعت دانست. بنابراین، به خاطر واقعیات زمینهای، نیاز به شکلگیری صنعت دانش پیدا شد. روند دانش تکزمینهای متوقف شد و با توجه به کاربردی شدن علم و نیازهای بازار، ساختار انفکاک علمی و دانش، تشکلی شبکهای یافت.۳ به این طریق، ارتباط میان سه ضلع صنعت، جامعه و دانشگاه به صورت نظاممند (Systematic) برقرار شد و این ارتباط، سنتی را در غرب ایجاد کرد که هنوز پایدار است. دولتها به عنوان هماهنگکننده فرابخشی، به سیاستگذاری در حوزه کلان کشور میپرداختند و در امور اجرایی دخالت نمیکردند. مسئله این بود که در ایران، برخلاف غرب، آن بنیادهای اقتصادی قوی در بخش خصوصی وجود نداشت و با نخستین آگاهیها و تلاش برای تأسیس زیرساختهای تولیدقدرتمند، پیداشدن منابع معدنی و بویژه نفت، همه برنامهها را نقش برآب کرد. با شکلگیری دولتهای قدرتمند رانتیر (Rentier) متکی بردرآمدهای نفتی، دولتها در ایران معاصر، همه ساختارها و از جمله نظام آموزشی را به انحصار خود درآوردند. از این طریق، نظام آموزشی به بزرگترین ابزار تبلیغی در دستان قدرتمند دولت تبدیل شد و از سوی دیگر، سود فراوان آن نیز نصیب دولتها شد و نه بخش خصوصی. تاریخ به ما نشان داد که دولت هیچگاه متولی خوبی بویژه در امور تخصصی و بهطور خاص در اجرای نظام آموزشی نبوده است. بنابراین، در ایران، امکان ارتباط سیستماتیک میان سه ضلع جامعه، صنعت و دانشگاه برای همیشه ازمیان رفت و این اضلاع نتوانستند از امکانات همدیگر برای تقویت خود استفاده کنند. برای نمونه امروزه با سیل عظیم تحصیلکردگان دانشگاه مواجهیم که به دلیل عدم پایش علمی دقیق و نیازسنجی اولیه متناسب با وضعیت صنعت و اجتماع، بیکار هستند یا شغل مورد علاقه و متناسب تحصیلات خود را پیدا نمیکنند. در این میان، مراکز و افراد وابسته و نزدیک به قدرت دولتی، توانستند حداکثر استفاده را از این آشفته بازار نظام آموزشی ببرند. کسانی که دارای رانت دولتی بودند توانستند دریچههای منفعتجویی نظام آموزشی کشور را بیابند و چنانچه میدانیم از این حفرهها سودهای کلانی نصیب خود کنند. منافذ کسب سود شامل موارد بسیاری از تأسیس مدارس غیردولتی، مراکز آموزش عالی تا دانشگاه و موسسات آموزشی خصوصی تا تألیف کتب و برگزاری آزمونهای دورهای آزمایشی است. متأسفانه موضوع سودجویی امروزه به حدی رسیده که مسئولین متولی آموزش در کشور از «وجود مافیا در نظام آموزشی کشور» سخن میگویند۴. بنا به شواهد و اظهارات موجود، حضور این مافیا محدود به دوره یا دولتی خاص نیست، بلکه میتوان گفت که همیشه بوده و روبه افزایش است.
واقعیت این است که، بهخاطر حفاظت از شأن دانشگاه و نظام آموزشی کشور و نیز حمایت از عموم مردم و بویژه استعدادیابی و سنجش و پذیرش متناسب دانشجو در دانشگاهها و مهمتر از همه «عدالت آموزشی»، طرح برگزاری آزمون متمرکز وروردی دانشگاهها نخستین بار در سال ۱۳۴۸ اجرایی شد.۵ بعد از انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷، علیرغم تغییرات بنیادین در دانشگاهها و نظام آموزش عالی کشور، به دلیل فقدان الگوی جایگزین، برگزاری کنکور تداوم یافت. عدالت آموزشی و ارزشیابی یکسان و کنترل شده، مهمترین دغدغه مسئولین در آن دوره برای تصویب و اجرای چنین طرحی بود. مدیران آموزش کشور، باتوجه به شرایط آن روز، این طرح را ادامه دادند که قطعا نتایج خوبی هم داشته است. حتی میتوان گفت باتوجه به افزایش میزان موالید در کشور، افزایش متقاضیان ازسویی و محدودیت کرسیهای دانشگاهی از سوی دیگر، این طرح در دهههایی موفق و مناسب هم بود.
اما به زعم نویسنده، یکی از مشکلات اساسی امروزی در نظام آموزشی کشور، خلاءهایی است که همین الگوی سنجش و پایش علمی ـ آموزشی از طریق کنکور بوجود آورده است. واقعیت این است که این مدل برگزاری متمرکز و یکباره کنکور امروزه پاسخگو نیست و حتی معضلات فراوانی نیز ایجاد کرده است، چنانچه بسیاری از مسئولین گذشته و کنونی کشور به آن واقف بوده و بارها بهآن اقرار کردند. مهمترین مشکلات موجود عبارتنداز؛
۱) دانشآموز مدت ۱۲ سال در مقاطع مختلف مدرسه تلاش میکند، آموزش میبیند و کامیابی و ناکامیهای زیادی را کسب میکند. اینکه نتایج همه این ۱۲ سال را نادیده انگاریم و تنها به یک سال آخر آنهم با تجمیع آن در یک روز خاص (کنکور) اکتفاء کنیم، اجحاف بزرگی است و معیار مناسبی برای ارزیابی نیست. ممکن است دانشآموز در هر سال خاص، نبوغ و استعدادی را در یک حوزه و رشته خاص از خود نشان دهد که همه اینها نادیده انگاشته میشود و به حفظیات یک سال پایانی توجه میشود. درحالی که روش درست این است که پایش برای استعدادیابی بهصورت مداوم و در طی طول تحصیل صورت پذیرد.
۲) واقعیت دیگر این است که امروزه نوعی کنکور محوری، تمام بخشهای آگاهی و حتی ناخودآگاه فرزاندان این مرزو بوم را از روزهای نخست مدرسه تا دانشگاه احاطه کرده است. بهنحویکه خانوادهها مجبورند برای موفقیت فرزندشان در کنکور، از همان مقطع دبستان او را در مراکز آموزش خصوصی و تستزنی ثبتنام کنند تا فرزند درپایان هرسال و پایان مدرسه، یک تستزن حرفهای باشد. با تأسف فراوان باید گفت؛ با این روش، عملا تمام نقشهای تربیتی (معنوی و مادی)، آموزش شغلی، فرهنگی و اقتصادی مدارس برای دانشآموزان ازبین رفتهاست.
۳) امروزه ما با دانشآموزانی مواجهیم که بهجای همکاری و آموزشهای دستهجمعی و گروهمحور برای بروز خلاقیتهای خود جهت پیشرفت و ترقی کشور، وارد طاقتفرساترین و سختترین رقابتهای فردگرایانه و خودمحور در آزمونها شدهاند که تنها راه موفقیت خود را در عبور، پشتسرگذاشتن، و حتی حذف دیگر همنوعان خود میبینند.
۴) اما بحران واقعی و گستردهتر روانی و اجتماعی نزد خانوادههایی است که دارای فرزندان پشت کنکور هستند. قریب یک میلیون خانواده هرساله با بیشترین میزان استرس و اضطراب ممکن، لحظه به لحظه زندگیشان تحت تأثیر وحشت از غول کنکور طی میشود. این بیشترین اضطراب است، اما واقعیت این است که کل خانوادههای دارای دانشآموزدر همه مقاطع از همان روز نخست دبستان بهصورت روزافزونی دچار این اضطراب هستند. قطعا این میزان از اختلال و حتی بیماری روانی در جامعه آنهم تنها به وسیله یک عامل کنکور، بسیار مخرب و خطرناک است.
بنابه شرایط فوق، بهنظر نویسنده، یافتن راهعلاج فوری برای این وضع، یکی از اولویتهای اصلی کنونی کشور است. اینروزها مانند همیشه از حذف کنکور سخن گفته میشود، اما واقعیت این است که هنوز میزان موفقیت این طرحها و امکان اجرایی بودن آنها چندان مورد توجه قرار نگرفته است. پیشنهاد اصلی نگارنده این است که اقدام برای یافتن راهحل باید شامل دو بخش منفک ازهم باشد؛ الف) استراتژی بلندمدت ب) تاکتیکها و عملیات اجرایی کوتاهمدت.
استراتژی بلندمدت این است که دولت، همچنان سیاستگذار کلان حوزه آموزش باقی بماند، اما از هرگونه تصدیگری در اجراء اجتناب کند. بخشهای مختلف جامعه، صنایع و حِرف و دانشگاه باید ارتباط تنگاتنگی باهم پیداکنند. از این طریق، نیازهای مداوم حوزههای اجتماعی و صنعتی سنجیده میشود و با ابلاغ آن به دانشگاهها، متناسب با آن دانشجو پذیرش و تربیت خواهد شد. برای نمونه، تأسیس پارکهای علم و فناوری و مراکز رشد و کارآفرینی دانشگاهها درچند سال اخیر، گامهایی بود در همین راستا که مهمترین رسالت را در ایجاد این نسبت و برقراری این ارتباط دارند.
اما از آنجا که اجرا و موفقیت این استراتژی بلندمدت زمان زیادی میبرد و مسیر بسیار دشواری تا رسیدن به اهداف در آن وجود دارد، برای برونرفت از بحرانهای فردی و اجتماعی کنونی، باید راهکارهای کوتاهمدت و میانمدت را نیز در دستور کار قرار داد. راهکار فوری و قابل اجرا این است که به جای تمرکز بر سال آخر مدرسه و آنهم بر یک روز خاص کنکور، میتوان برنامه سنجش و پایش دانشآموزان را طی دوره تحصیل و بویژه در ۳ ساله آخر مدرسه انجام داد. به این صورت که سازمان سنجش آموزش کشور و وزارت آموزش و پرورش، امتحانات سه ساله آخر تحصیلی مدارس را در پایان هر نیمسال و یا پایان هرسال بهصورت کشوری برگزار کنند. در پایان دوره تحصیل مدرسه، نمره میانگین دانشآموزان به همراه ریزنمرات خام آنها بهصورت شفاف برای دانشگاهها مشخص شود. دانشگاهها نیز باتوجه به رشتههای موردنیاز خود و میانگین نمرات و تراز علمی ۳ ساله دانشآموز، اقدام به گزینش و پذیرش دانشجو کنند. چنانچه میدانیم طی چندسال گذشته، سازمان سنجش، میانگین نمرات دروس دهگانه یکسال قبلاز کنکور را که بهصورت کشوری برگزار شدهاند را با تأثیر ۲۵ % در کارنامه نهایی کنکور اعمال کرده است. به زعم ما، همین الگو را میتوان گسترش داد و با شجاعت و دقت بیشتری اجرایی کرد. با این نحوه برگزاری آزمون، نتایج زیر قابل دستیابی است.
۱) گزینش و پذیرش دانشجو در دانشگاهها، الگوی منصفانهتری پیدا میکند و همه استعداد و تواناییهای مختلف دانشآموزان طی چندین سال پایش میشود، از این طریق، «عدالت آموزشی»که از اهداف عالیه هرکشور پیشرفته و متمدن است، محقق خواهد شد.
۲) استرس و اضطراب متمرکز و عمیقی که خانوادهها و فرزندان در سال آخر تحصیل و تا روز کنکور متحمل میشوند، کاهش فراوانی مییابد و یا حداقل با تقسیم آن درطی چندین سال، تخفیف یافته و تحت کنترل در میآید.
۳) به میزان زیادی از کنکورمحوری در نظام آموزشی کشور کاسته میشود و نقشهای تربیتی (معنوی و مادی)، فرهنگی و اجتماعی مدرسه نیز برجسته و احیاء خواهد شد. به یک معنا، مدرسه، نقش انسانسازی خود را برای جامعه دوباره پیدا خواهدکرد.
پینویس:
۱. برای تفصیل درخصوص دانش روایی سنتی و تفاوت آن با نظام دانش مدرن مراجعه کنید به؛ لیوتار،ژان فرانسوا، وضعیت پست مدرن (گزارشی درباره دانش)، ترجمه حسینعلی نوذری، تهران، گام نو، ۱۳۸۱
۲.Jacobs,Keith, Waterfront Redevelopment: A Critical Discourse Analysis of the Policy-making Process within the Chatham Maritime Project, Urban Studies, Vol. 41, No. 4, 817-832, April 2004.
۳.Rossman, Parrker(2003) the future of higher life long education: A Holisitic View. New York: Basic Book.
۴. https://www.isna.ir/news/91111811181/
۵.https://www.donya-e-eqtesad.com/fa/tiny/news-3423094
روزنامه اطلاعات
کانال مقاله ها 🌺 @eduarticle