نظام آموزشی ما بیسوادپرور است
![](https://eduarticle.me/wp-content/uploads/2017/05/Freydou-Sadighi-300x207.jpg)
کوروش شیرازیان: فریدون صدیقی، روزنامهنگاری قدیمی است و در دانشگاه همین رشته را تدریس میکند. او از جمله افرادی است که دلایل وضع کنونی اقبال به کتاب در جامعه ایرانی را در یک تابع چندوجهی بررسی میکند و معتقد است مجموعه این عوامل وضع کنونی را رقم زدهاند. صدیقی درعینحال مشکل اصلی را در شیوه نگاه به کتاب و کتابخوانی در نظام آموزشی میداند و میگوید: «تا زمانی که کتاب خواندن جایگاه خودش را در نظام آموزشی پیدا نکند، (از مهد کودک تا دانشگاه) انتظارها چندان روا و بجا نیست». با او درباره سرانه مطالعه مطبوعات و کتاب در ایران، عوامل ایجادکننده وضع کنونی و نقشی که فضای مجازی میتواند در این میان بازی کند، گفتوگو کردهایم:
میزان مطالعه به شیوه سنتی در جامعه ایران چه در بخش مطبوعات و چه در مورد کتاب، وضع چندان مناسبی ندارد. این وضع را باید یک وضع بغرنج به حساب بیاوریم یا دورهگذاری بدانیم از مصرف یک کالای فرهنگی از نوع سنتی به نوع مدرن آن؟
همه این موارد و چیزهای دیگر. یادمان باشد در سالهای بسی دورتر که تیراژ کتاب دو هزار بود، عناوین کتابها معدود و محدود بود. الان اما آن عناوین تبدیل به سرشاخهها شدهاند و زیرمجموعههایی یافتند؛ بنابراین بخشی از آن عناوین در زیرمجموعهها و زیرشاخههای خودشان تقسیم شدهاند؛ بهویژه در حوزه علوم انسانی این اتفاق خیلی زیاد میافتد. پس یک بخش از مسئله به تکثر عناوین مربوط میشود. بخش دیگر هم مربوط به فرار و گریز مخاطب برای تأمل بر پیشخوان مطبوعات و ویترین کتابفروشیها. دلایل گریزپایی به نظر میرسد دلایل آشنایی است برای اینکه کتاب میخوانیم برای اینکه با خواندن به دانش، آگاهی و دریافت و درک برسیم تا با استفاده از همه اینها کارآفرینی کنیم از یک مسیری بشود این دانش و سواد و معرفت را تبدیل به کار کرد. حالا فرض کنید قاعده بازی از اینجا شروع شود که ابتدا جوانی کتابهای درسی و دانشگاهی خودش را خواند و صاحب مدرکی هم شد و بعد آمد دید کاری برایش وجود ندارد. به نظر چنین آدمی از خواندن و به درک و دریافت نو به نو رسیدن زده میشود یا درواقع ناامید میشود چون باوجود سالهایی که خوانده، گمان میکند ره به جایی نبرده؛ بنابراین از نظر او دانش، نه یک شعله فروزان بلکه خاکستری نشسته برزمین است و وارد کارهای دلالی میشود و خودش را در موقعیتهای ناروا و نابجا مییابد و احساس میکند کار همین است چون دانشی که پیشازاین داشت، هیچ کارکردی ندارد. بخشی از مسئله هم البته مربوط به ضرورتهای جهانیشدن ارتباطات است. در جهانی که دسترسی به اطلاعات در آن سهل و آسان شده، دیگر زیادخوانی و مفصلخوانی و پیوستهخوانی جایش را به پیامهای کوتاه میدهد. مینیمالها پا به میدان میگذارند و گاهی پاسخ بخشی از نیازها را میدهند. نکته دیگری هم البته هست. در ابتدای دوران اصلاحات (حدود ۲۰ سال پیش) که جامعه ما وارد دوران تازهای از روزنامه خوانی و کتابخوانی شد، برخی از دوستان تعریف تازهای از نشر روزنامه و هفتهنامه و ماهنامه به دست دادند که کتابخوانی را تا حدودی دستکاری کرد. یعنی روزنامه درمیآوردند، درحالیکه هفتهنامه بود، هفتهنامه درمیآوردند، درحالیکه ماهنامه بود، ماهنامه درمیآوردند درحالیکه فصلنامه و سالنامه بود؛ بنابراین موضوعات زیادی داخل روزنامهای ریخته شد که اصلا مجال خواندنش هم نبود و فرصتی برای تأمل هم وجود نداشت. بخشی از این مطالب درواقع خلاصهشده کتابهاست. کتابها را خلاصه میکنیم و تحت عنوان بررسی منتشر میکنیم. ازسویدیگر، مباحثی که جایشان در کتابهاست، میآید داخل مصاحبههای مفصل ۱۰ صفحهای یا میزگردهای ۲۰ صفحهای عنوان میشود. درنتیجه خواننده جوان و کمحوصله را که خیلی حوصله کند و علاقهمند به خواندن هم باشد، ارضا میکند. حالا جوان ممکن است فکر کند همین مقدار خواندن کافی است و برایش این سؤال ایجاد شود که ضرورت خواندن کتاب چیست؟ میخواهم بگویم چنین اتفاقی در کنار فضای مجازی و شبکههای اجتماعی مفاهیم را دستکاری کردند. از نظر من که کتابخواندن را راهی برای دانشافزایی و نه سرگرمی میدانم (چون اگر قرار باشد کتابخواندن برای سرگرمی باشد یا ضرورتی ندارد یا دارای یک ضرورت حداقلی است) ممکن است اینطور به نظر برسد که دانشافزایی کارا نیست زیرا خیلی زود مهر ابطال میخورد.
در یک زمانی سانسور برای نسل من این بود که اطلاعات را به رسانهها نمیدادند و دسترسی به اطلاعات خیلی کم بود، امروز سانسور سرریزشدن اطلاعات است. شما اصلا فرصت نمیکنید اطلاعات را پردازش کنید که بتوانید بعد از آن به تحلیل و جمعبندی برسید. بههمیندلیل هم هست که امروز دیگر روزنامههای ما خبری نیستند چون رادیو، تلویزیون و شبکههای مختلف این فرصت را از روزنامهها گرفتهاند.
آیا فضای مجازی حقیقتا میتواند جای مطالعه به روش سنتی را بگیرد؟ آخر خیلیها معتقدند این فقط هجرت از کاغذ به لپتاپ و کامپیوتر و… است.
نه، جای مطالعه به روش سنتی را نمیگیرد و اتفاقا بههمیندلیل هم خود من خیلی وارد فضای مجازی نمیشوم. چون مکث و بقلخوانی و لذت نوشتن را نمیخواهم از دست بدهم، منتها یادمان باشد که نسل چهارم و نسل پنجم موضوعات دیگری دارند. بعضی از آنها اصلا نمیدانند خودکار چیست؟! بنابراین نمیتوانیم به این شیوه به قضاوت قطعی برسیم که این آدمها نسل کمسوادی هستند. نه، من میگویم هر کسی سطح مخصوص به خودش را دارد. اینکه یک روزنامهنگار موظف است بخواند، ببیند، بشنود به خاطر کار اوست. در حوزه کتاب، اقتصاد، نقد و… میتواند تخصص ویژه شما باشد. دریغ و تأسف خوردن در مورد اینکه چرا بچههای این نسل اصلا به مکث و تعمیق و تأملها تن نمیدهند، دلایل دیگری دارد. مهمترین دلیلش این است که اصلا نظام آموزشی ما بیسوادپرور است. کتابخوانی باید از دوران دبستان آغاز شود. وقتی خود معلم کتاب نمیخواند و استاد دانشگاه که دارد ادبیات درس میدهد، همچنان در دوران بیهقی مانده است و با ادبیات معاصر سرو کار ندارد و در سبد کالایش کتاب نیست، طبیعی است دانشجوی رشته ادبیات هم کتاب نخواند. کتاب وقتی برای او معنی دارد که صاحب فرزند نشده باشد. برای فرزند اول البته به تعداد کافی کتاب میخریم و میخوانیم. به محض آنکه فرزند پایش را به مدرسه گذاشت، کتابها را جمع میکنیم برای اینکه با رفتن به مدرسه ممکن است کتابخواندن تبدیل به یک دردسر شود و میگوییم باید پای مشقش بنشیند. او را از دستزدن به روزنامه محروم میکنیم. خودمان هم کتاب و روزنامه نمیخوانیم تا او حواسش پرت نشود و بنشیند مشقش را بنویسد. مشکل ما از نظام آموزشی است. هیچ پدیده اجتماعیای را نمیشود به صورت فردی مورد بررسی قرار داد. تا زمانی که کتاب خواندن جایگاه خودش را در نظام آموزشی پیدا نکند (از مهد کودک تا دانشگاه) انتظارها چندان روا و بجا نیست. اگر شما و من و دیگری میخوانیم، بخشی از این میل به خواندن مرهون موقعیتی است که در آن قرار گرفتهایم. این موقعیت برای ۹۰ درصد وجود ندارد. به صورت اتفاقی ممکن است شما دایی داشته باشید که از کودکی شما را به این سمت سوق داده و شما هم به دنبال او رفتهاید. متأسفانه بیشتر ما هم محصول اتفاق هستیم. ما محصول سیستم نیستیم و نکته غمانگیز هم همین جاست.
رورنامه وفایع اتفاقیه