گرایشهای جدید در جامعه شناسی آموزش و پرورش فرانسه
جامعه شناسی آموزش و پرورش فرانسه از آغاز دههء ۱۹۸۰ میلادی تحت تأثیر مکتبهای جدید جامعه شناسی،با ظهور گرایشهای نوینی مواجه شد.به اذعان نویسندهء این مقاله،با پا گرفتن گروههای پژوهشی جدید،تحول و پویایی بیسابقه ای در فضای دانشگاهی فرانسه شکل گرفت.
این مقاله ضمن معرّفی مهمترنی عوامل مؤثر در پیدایش این گرایشهای نوین،دو حوزهء کار پژوهشی را به عنوان دو نمونه از تجربهها و گرایشهای نوین در جامعه شناسی آموزش و پرورش فرانسه مورد بررسی قرار داده است.
از نگاه این مقاله،عوامل ظهور گرایشهای پژوهشی نوین در جامعه شناسی آموزش و پرورش فرانسه عبارتاند از:
-گسترش کمّی همه جانبهء نظام آموزشی و همگانی شدن آموزش در سطوح متوسطه و عالی و راهیابی اقشار و طبقات پایین جامعه به دبیرستان و دانشگاه که جامعهء فرانسه را با مسائل جدیدی مواجه ساخت.
-وقوع تحوّلات مهمّی که در دهه های اخیر در ارتباط با جایگاه و موقعیت فرد در جامعه و پیدایش پدیدهء خودمختاری-به مثابهءیک رویکرد رفتاری و تربیتی-در جوامع غربی شکل گرفت و نسل جدید را راهی مراکز آموزشی کرد:
-تأثیر پژوهشهای جامعه شناسانهء آمریکای شمالی و انگلستان بر محیطهای دانشگاهی و پژوهشی فرانسه و گسترش گرایشهای نوین جامعهشناسی در کنار گرایشهای سنتی فرانسه که در سالهای پیش از دههء ۱۹۸۰،بیش و کم در محدودهء سنّت دورکیمی و جامعهشناسی اثباتگرا قرار داشت.
عوامل یاد شده،موجبات ظهور گرایشهایی را در جامعهشناسی آموزش و پرورش فرانسه فراهم آورد که از آن میان،دو تجربهء جدید به عنوان موضوع اصلی این مقاله مورد تحلیل و بررسی قرار گرفتهاند:۱-جامعهشناسی تجربهء آموزشی دانشآموز و ۲-رابطهء دانشآموز با دانستهها.
گرایشهای جدید در جامعهشناسی آموزش و پرورش فرانسه
نوشتهء دکتر سعید پیوندی
معرفی مقاله
جامعهشناسی آموزش و پرورش فرانسه از آغاز دههء ۱۹۸۰ میلادی تحت تأثیر مکتبهای جدید جامعهشناسی،با ظهور گرایشهای نوینی مواجه شد.به اذعان نویسندهء این مقاله،با پا گرفتن گروههای پژوهشی جدید،تحول و پویایی بیسابقهای در فضای دانشگاهی فرانسه شکل گرفت.
این مقاله ضمن معرّفی مهمترنی عوامل مؤثر در پیدایش این گرایشهای نوین،دو حوزهء کار پژوهشی را به عنوان دو نمونه از تجربهها و گرایشهای نوین در جامعهشناسی آموزش و پرورش فرانسه مورد بررسی قرار داده است.
از نگاه این مقاله،عوامل ظهور گرایشهای پژوهشی نوین در جامعهشناسی آموزش و پرورش فرانسه عبارتاند از:
-گسترش کمّی همه جانبهء نظام آموزشی و همگانی شدن آموزش در سطوح متوسطه و عالی و راهیابی اقشار و طبقات پایین جامعه به دبیرستان و دانشگاه که جامعهء فرانسه را با مسائل جدیدی مواجه ساخت.
-وقوع تحوّلات مهمّی که در دهههای اخیر در ارتباط با جایگاه و موقعیت فرد در جامعه و پیدایش پدیدهء خودمختاری-به مثابهء
یک رویکرد رفتاری و تربیتی-در جوامع غربی شکل گرفت و نسل جدید را راهی مراکز آموزشی کرد:
-تأثیر پژوهشهای جامعه شناسانهء آمریکای شمالی و انگلستان بر محیطهای دانشگاهی و پژوهشی فرانسه و گسترش گرایشهای نوین جامعهشناسی در کنار گرایشهای سنتی فرانسه که در سالهای پیش از دههء ۱۹۸۰،بیش و کم در محدودهء سنّت دورکیمی و جامعهشناسی اثباتگرا قرار داشت.
عوامل یاد شده،موجبات ظهور گرایشهایی را در جامعهشناسی آموزش و پرورش فرانسه فراهم آورد که از آن میان،دو تجربهء جدید به عنوان موضوع اصلی این مقاله مورد تحلیل و بررسی قرار گرفتهاند:۱-جامعهشناسی تجربهء آموزشی دانشآموز و ۲-رابطهء دانشآموز با دانستهها.
-جامعهشناسی تجربهء آموزشی دانشآموز
این گرایش بر محور مطالعات و دیدگاههای”فرانسوا دوبه” شکل گرفته است.او ضمن انتقاد از جامعهشناسی کلاسیک و اثباتگرا که-به زعم او به دنیای ذهنی فرد اهمیت چندانی نمیدهند-سه کارکرد مهم نظام آموزشی را مورد تأیید قرار میدهد. این کارکردها عبارتاند از:درونی کردن هنجارها از طریق عضویت در گروه اجتماعی،هدایت دانشآموزان به سوی رشتههای مختلف تحصیلی و مشاغل اجتماعی و انتقال میراث فرهنگی یک کشور به نسل جدید.”دوبه به این کارکردهای شناخته شده،بعد دیگری را نیز میافزاید و از آن به عنوان”کارکرد پرورشی”یاد میکند و آن را کارکردی میداند که غالبا از دیدهها پنهان میماند.کارکرد پرورشی نظام آموزشی ناظر بر ارتباط فرد با دنیای پیرامون براساس تجربههای فردی است و در تغییرات اجتماعی نقش مهمی دارد.
-رابطهء دانشآموز با دانستهها
دو گروه پژوهشی بزرگ مطالعات خود را بر رابطهء دانشآموز با
دانستهها و علوم متمرکز کردند و بر این اساس گروههای گوناگونی از دانشآموزان را مورد بررسی و تحقیق قرار دادند.آنها با مطرح کردن سؤالهایی از این قبیل که”چرا دانشآموزان دچار شکست تحصیلی میشوند”،فصل جدیدی در برخورد با مشکلات درسی دانشآموزان گشودند که اساس آن متکی به رابطهء دانشآموز با دانستهها و علوم است.این گرایش پژوهشی،دانش را نوعی رابطهء فرد با خویشتن و نیز دنیای پیرامون میداند و آموزش را نه انباشت حجم انبوهی از مطالب ذهنی،بلکه فرضیهسازی برای ارتباط شاگرد با دانستهها تلقی میکند.
هریک از دو گرایش یاد شده از نظر زمینههای شکلگیری، تحلیل دیدگاههای متضادّ آنها،تأثیر در نظام آموزشی و تحلیل ابعاد گوناگون موضوعات،در مقالهء حاضر بررسی شدهاند.
فصلنامهء تعلیم و تربیت از نویسندهء محترم که مقاله را از فرانسه برای درج در ویژهنامهء جامعهشناسی آموزش و پرورش به فصلنامه ارسال کرده است،سپاسگذاری میکند.
«فصلنامه»
مقدمه
جامعهشناسی آموزش و پرورش در فرانسه از دههء ۸۰ میلادی به اینسو شاهد رشد گرایشهایی است که عرصهها و چشماندازهای جدیدی را در پژوهشهای مربوط به دانشآموزان و محیطهای آموزشی گشودهاند.این گرایشهای پژوهشی بهطور عمده تحت تأثیر چند عامل مهّم شکل گرفتهاند:
-نخست،گسترش کمّی همه جانبهء نظام آموزشی و همگانی شدن آموزش در سطوح متوسطه و عالی و راهیابی اقشار و طبقات پایین به دبیرستان و دانشگاه،که جامعه را در برابر مسائل جدیدی قرار داده است.در گذشته آموزش متوسطه دبیرستانی و عالی بیشتر به فرزندان خانوادههای مرفه و طبقه متوسط شهری که از فرهنگ و سنت خانوادگی آموزشی و نیز امکانات مالی و مادّی مناسبی برخوردار بودند،اختصاص داشت.از دههء ۷۰ میلادی به بعد،ابتدا دبیرستانها و سپس دانشگاهها،پذیرای آن بخش از گروههای اجتماعی شدند که پیشتر به این سطح از آموزش دست نمییافتند و از همان دورهء راهنمایی درس را رها میکردند یا با طی دورههای کوتاهمدت فنی و حرفهای روانهء بازار کار میشدند.
رشد کمّی بیسابقهء نظام آموزشی در کنار تحولات اساسی در ترکیب اجتماعی و فرهنگی دانشآموزان،به ویژه حضور فرزندان خانوادههای مهاجر(کشورهای عرب و مسلمان افریقای شمالی و کشورهای افریقایی فرانسوی زبان)،مدارس را با پدیدههایی مانند افت تحصیلی،قضاوتهای فرهنگی و غیره درگیر کرده است.کندی تغییرات و اصلاحات در ساختار سنتی آموزشی و دیرپایی سنتهای آموزشی که بیشتر به نظام محدود و نخبهگرا در گذشتههای دورتر مربوط میشود،بر مشکلات و پیچیدگی شرایط جدید میافزاید.
-عامل دوم در شکلگیری گرایشهای جدید،تحول مهمّی است که در دهههای اخیر در جوامع غربی در جایگاه و موقعیت فرد و خودمختاری او به وقوع پیوسته است.فرد اجتماعی جدید از همان اولین سالهای زندگی و در جریان روندهای جامعهپذیری با پدیدهء خودمختاری خو میگیرد و با نگاهی به فرهنگ،تجربه،توقعات و دورنماهای متفاوت نسبت به نسلهای گذشته،به محیطهای آموزشی پا میگذارد.به همین دلیل است که توجه به فردیت و خودمختاری دانشآموز به یکی از محورهای اصلی روشهای تربیتی جدید تبدیل شده است.از سوی دیگر،بسیاری از دگرگونیهای ژرف این دوره از جمله فنّاوری نوین و ارتباطات و اطلاعات،کارکرد نهادهای سنتی جامعه-مانند آموزش-را شدّت دچار تحول کرده است.
در کنار این دو عامل،باید به تأثیری اشاره کرد که پژوهشهای جامعهشناسانه در
امریکای شمالی و انگلیس در محیطهای دانشگاهی و تحقیقی فرانسه بر جا گذاشتهاند. بسیاری از گرایشهای کیفی یا نوین جامعهشناسی از جمله در بخش آموزش و پرورش هر چند با تأخیر امّا به تدریج وارد فرهنگ پژوهشی فرانسه شده و توانستهاند جای خود را در کنار مکتبهای دیگر باز کنند.در سالهای قبل از ۱۹۸۰،جامعهشناسی آموزش و پرورش کموبیش از حوزهء سنت دورکیمی و جامعهشناسی اثباتی(Positivisme)پا فراتر نمیگذاشت و پژوهشهای خود را بر روی چند محور مهمّ مانند باز تولید نابرابریهای اجتماعی از طریق نظام آموزشی،تحرک اجتماعی،عوامل اجتماعی افت تحصیلی و غیره متمرکز کرده بود؛درحالیکه در امریکا از زمان شکلگیری مکتب شیکاگو،جامعهشناسی شاهد زایش و گسترش گرایشهای کیفی بسیاری بوده است که به تدریج به صورت ابزار مؤثر مشاهده و درک مسائل پیچیدهء محیطهای آموزشی درآمده و مفاهیم اساسی این حوزه را غنا بخشیدهاند.
آنچه گرایشهای جدید کیفی را در حوزهء جامعهشناسی آموزش و پرورش به هم مربوط میکند،توجه خاص آنها به دانشآموز به عنوان فردی خودمختار و خودویژه و نه فقط عضو یک جمع بزرگتر یا عضو نهادهایی مانند خانواده و مدرسه و نیز تلاش برای مشاهده و توضیح این فرد اجتماعی از درون و از زاویهء فرهنگ،تمایلات و تجربههای فردی اوست.در سنت جامعهشناسی مثبتگرا(اثباتی)همهء نگاهها متوجه دادههای قابل مشاهده از بیرون است(شغل پدر،وضعیت خانواده،کارنامه تحصیلی،سن،جنسیت و غیره)است و به ذهنیت و حس دانشآموز و دنیای ذهنی او و نگاهی که به دنیا و محیط پیرامون و مدرسه و درس دارد،کمتر توجه میشود.
نکتهء دیگری که در سنت جامعهشناسی آموزش و پرورش مثبتگرا طی دهها سال مورد بیاعتنایی قرار گرفته بود،نقشی است که روندهای یادگیری و خود آموختهها و علم و دانش میتوانند در تکوین شخصیت و دگرگون کردن فرهنگ و دنیای حسی و ذهنی کودکان ایفا کنند.
از آغاز دههء ۱۹۸۰ میلادی با ورود مکتبهای جدید جامعهشناسی مانند روششناسی مردمی۱یا مردمنگاری۲و طرح مجدد گرایشهایی مانند کنش متقابل نمادین۳،گروههای پژوهشی جدیدی پا گرفتند که با طرح مسائل در چهارچوب و مفاهیم جدید،تحول و پویایی بیسابقهای در فضای دانشگاهی فرانسه ایجاد کردند.از میان این گرایشها به ویژه (۱)- Ethnomethodology
(۲)- Ethnography
(۳)- Symbolic interactionism
میتوان به دو حوزهء کار پژوهشی اشاره کرد که توجه بسیاری را در فرانسه به خود جلب کرده است.این دو تجربهء جدید،یکی جامعهشناسی تجربهء آموزشی و دیگری در رابطه با آموختههای دانشآموزان است.
۱-جامعهشناسی تجربهء آموزشی دانشآموز
فرانسوا دوبه۴از جمله جامعهشناسان فرانسوی دانشگاه بوردو و نیز مدرسهء عالی مطالعات اجتماعی پارلیس و گروه پژوهشی “CADIS” است.او در پژوهشهای وسیع خود دربارهء دانشآموزان-به ویژه دبیرستانیها-،تأکید ویژهای بر چگونگی شکلگیری تجربهء آموزشی دانشآموزان در جریان تحصیل با تکیه بر فضای ذهنی آنها دارد.از نظر”دوبه”، جامعهشناسی نباید و نمیتواند فقط به دادههای عینی مربوط به دانشآموز و موقعیت اجتماعی و خانوادهء او بسنده کند.به اعتقاد او موضوع کار جامعهشناسی،تجربهء اجتماعی از جمله دنیای بازیگران(Acteurs)است.انتقاد اصلی نویسنده به جامعهشناسی کلاسیک و مثبتگرا،توجه ویژهء آن به کارکردهای اجتماعی،هنجارها،ارزشها و منافع افراد در داخل جامعه است.
در اینجامعهشناسی،دنیای ذهنی فرد اهمیت چندانی ندارد؛زیرا فرد اجتماعی کاری جز درونی کردن هنجارها و ارزشها انجام نمیدهد و ذهنیات او قابل مشاهده جامعه شناسانه نیست.
بسیاری از جامعهشناسان بر سر این نکته توافق دارند که نظام آموزشی،دارای سه کارکرد مهم است:نخست آنکه،دانشآموز در مدرسه وارد روندهای جامعهپذیری میشود و از طریق عضویت در گروه اجتماعی به درونی کردن هنجارها میپردازد و بخش مهمی از رفتارهای اجتماعی و هنجاری را میآموزد.
به این ترتیب،مدرسه فردی را تربیت میکند که با هنجارها و ارزشهای جامعه همساز است.از سوی دیگر،روندهای جامعهپذیری فرد در درون مدرسه،در عمل به بازتولید الگوهای فرهنگی مسلط منجر میشود.فرد در مدرسه،نقش اجتماعی خود را میآموزد و یاد میگیرد که در درون یک نظم اجتماعی و با توجه به ساختارهای موجود عمل کند و برای آیندهء خود طرح و برنامه داشته باشد.
مدرسه همچنین وظیفهء هدایت دانشآموزان به سوی رشتههای مختلف و سازماندهی موقعیتهای آموزشی را به عهده دارد.بدین ترتیب،نظام آموزشی کسانی را به صورت (۴)- Dubet
کارگر ماهر،فن ورزد(تکنسین)،مهندس،پزشک،وکیل و سیاستمدار،مدیر،روزنامه نگار تحویل جامعه میدهد.از این طریق،مدرسه در تحرک و پویایی اجتماعی مشارکت میکند و در تداوم نابرابریها یا دادن بختهای جدید به گروههای جامعه نقش مهمی به عهده میگیرد.
سرانجام اینکه مدرسه در انتقال میراث فرهنگی یک کشور و نیز علم و دانش و آموختهها به نسل جدید مؤثرترین نهاد جامعه به شمار میرود.
فرانسوا دوبه به این کارکردهای شناخته شده،بعدی را میافزاید که از نظر او دارای اهمیت فراوانی است.پژوهشگر،مدرسه را دارای کارکرد”پرورشی”مهمی قلمداد میکند که در موارد بسیاری از دیدهها پنهان میماند.محیط آموزشی،کودکان را به دنیای علم و دانش و اندیشه میبرد و به آنها تفکر انتقادی را میآموزد.این بدان معناست که هر فرد با تکیه بر تجربهء فردی خود با دنیای پیرامون خویش تماس میگیرد و با آن ارتباط برقرار میکند.به همین دلیل،فردی که محصول نظام آموزشی است در موارد بسیاری با معیارهای از پیش تعیین شده والگوهای مورد علاقهء نظام به آسانی کنار نمیآید.دانشآموز هنجارها و ارزشها را فقط به حافظه نمیسپارد بلکه در مورد آنها میاندیشد و با نگاه و تجربهء شخصی خود با آنها برخورد میکند.شکلگیری فردیت و ظرفیت نقد در دانشآموز به وی امکان کسب تجربهء ویژهای را میدهد.دانشآموز و دانشجو از طریق فردیت و توانایی نقد به مدرسه و دانشگاه امکان میدهند تا از ساختارها و هنجارهای موجود و فرهنگ روزمرهء جامعه فاصله بگیرند و به یکی از موتورهای تغییرات اجتماعی تدریجی تبدیل شوند. “دوبه”این کارکرد ناپایدار و ظرفیت آموزش را عامل مهمّ تغییرات اجتماعی از طریق انسانهایی میداند که با تکیه به بر تجربهء آموزشی خود،مستقل شدن و گاه مخالفت با نظم موجود یا ناهمسازی با هنجارها و ارزشها را میآموزند.
در جامعهشناسی تجربهء آموزشی دوبه،عامل اساسی دخالت دارند.
نخست،چند و چون یگانگی اجتماعی۵دانشآموز در محیط آموزشی و زندگی؛یعنی دانشآموز عضو جامعهای است با هنجارها و ارزشهای شناخته شده امّا کنش متقابل فرد با محیط پیرامون و میزان یگانگی او با جامعه و مدرسه بهطور یکسان عمل نمیکند. دانشآموز یاد میگیرد که در این محیط دارای راهبرد(استراتژی)باشد و کاکرد مدرسه و روابط درونی آن را به درجات مختلف بشناسد.دوم،فرد در کنار دیگر بازیگران اجتماعی به ناچار وارد رابطهء متقابل رقابتی میشود.در این چارچوب،منطق بازار کار و موقعیت و (۵)- Integration
جایگاه اجتماعی مطرح است و هرکسی باید برای خود جا و موقعیتی بجوید و وارد دنیای پر از رقابت زندگی حرفهای و اجتماعی شود.برخورداری از طرح حرفهای یا آموزشی برای آینده در این چهارچوب معنا دارد؛یعنی فرد اجتماعی امروز یاد میگیرد که برای آیندهء خود دارای برنامه باشد و منطق وجود یک برنامه(آموزشی،حرفهای و شغلی و یا فردی)به یکی از محرکهای مهمّ فرد برای دستیابی به مراحل مختلف آموزشی تبدیل میگردد.در حقیقت،فرد از این طریق به تدریج صاحب یک راهبرد آموزشی شغلی میشود.
اهمیّت این بعد در تجربهء آموزشی به ویژگی سنی دانشآموز و دانشجو نیز برمیگردد؛ زیرا آنها باید به ناچار از دورهء نوجوانی به مرحلهء جوانی و بزرگسالی گام نهند.در جریان این گداز مهم،فرد در ذهن خود صاحب برنامه و طرحی برای آیندهء خود نیز میشود و یاد میگیرد به فرافکنی دست بزند و تصویری از شغل و جایگاه و موقعیت آینده در ذهن خویش ایجاد کند.در برنامههایی که فرد برای آیندهء خود در نظر میگیرد،تحصیل جای مهمّی را به خود اختصاص میدهد.
انتخاب فرد در نظام آموزشی میتواند از منطقهای مختلفی پیروی کند.منطق مفید بودن رشتهء تحصیلی(برای مثال،توجه به بالا بودن درآمد پزشک به هنگام انتخاب رشتهء پزشکی یا آسان بودن کاریابی در رشتهء کامپیوتر…)و نیز منطق توانایی علمی برای موفقیت در یک رشته یا منطق علاقهمندی فردی به این یا آن زمینهء علمی،علمی یا فنی.
برخورداری از پروژهء تحصیلی یا شغلی-آنگونه که شاید در وهلهء نخست به نظر میآید-چندان آسان هم نیست.دانشآموز شاید صاحب واقعی طرح خود نباشد و برپایهء تمایل و اصرار خانواده به این یا آن رشتهء تحصیلی رضایت دهد یا حتی به دلیل احساس نوعی خلأ و بیهودگی،طرح خاصی را برای آینده تدارک نبیند.در این حالت،بسیاری از دانشآموزان با مسأله پروژه،برخوردی روزمره یا مرحله به مرحله دارند؛یعنی به فردای دورتر فکر نمیکنند بلکه بیشتر به امتحان یا سال تحصیلی موجود میاندیشند که پیشروی آنهاست.
وجود پروژههای فردی به نوعی فصل مشترک مدرسه و جامعه نیز به شمار میرود. موقعیت اجتماعی هر دانشآموز در شکلگیری این طرح نقش مهمی ایفا میکند.مسأله بر سر دورنماهایی است که هر دانشآموز قادر است برای خود در نظر گیرد و براساس آن، تحصیلات خود را سمت و سود بخشد.
عامل سومی که در شکلگیری تجربهء آموزشی فرد نقش مهمّی ایفا میکند،نظام فرهنگی است که در آن بازیگر اجتماعی به نوعی داوری فردی نسبت به دروس و
فعالیتهای آموزشی دست مییابد؛برای مثال علاقهمند بودن به ریاضیات،کارهای فنی و عملی،دروس ادبی و هنر و زیستشناسی،در شکلگیری مسیر آیندهء حرفهای دانشآموز تأثیر فراوانی دارد.در اینجا سخن بر سر شکل گرفتن فرد اجتماعی به مثابهء شناسا۶است. رابطهء دانشآموز با آموختهها و دانش فقط در چهارچوب مفید بودن آن مطرح نیست و آن مفصل ذهنی که رابطه با علم به وجود میآورد،به صورت فعال در دگرگون کردن او دخالت میکند و در یک جمله،بر ذهنیت و تلقی او تأثیری جدی دارد.
علاقهمند بودن به برخی دروس میتواند معناهای مختلفی داشته باشد.کارایی دانشآموز در کلاس درس یکی از انگیزههایی است که به علاقهء او معنا میدهد.از نظر دانشآموز،معلم خوب به تسلط او بر درسهای تربیتی و آموزشی کمک میکند تا از سطح علمی خوبی برخوردار شود.بعد دیگری که در رابطه با درس برای دانشآموز مطرح است، تأثیر موفقیت در درس بر موقعیت فردی و ذهنی دانشآموز است.دانشآموز از راه علاقهمندی به درسی خاص به فردی صاحبنظر در این زمینه تبدیل میشود و رضایت اجتماعی و روانی حاصل از این موفقیت به یادگیری و پیشرفت او کمک میکند.سرانجام، باید در این چهارچوب به بعدی اشاره کرد که به روابط دانشآموز با دنیای بیرونی-به ویژه معلمان و دوستان او-برمیگردد.
رابطهء مثبت یا منفی با آموختهها میتواند در پیوند با عامل روابط دانشآموز با اطرافیان هم توضیح داده شود.
سه نظام یاد شده از نظر”دوبه”،هریک از منطق درونی خود پیروی میکنند و در زندگی نوجوانان و جوانان حضوری همزمان دارند و دانشآموزان باید رابطهء خود را با همهء این نظامها تنظیم کنند.فرد اجتماعی،ارزشها را از طریق نقشهایی که به عهده میگیرد، درونی میکند.او در مسیر رقابت با سایر بازیگران اجتماعی در مجموعهء فعالیتهای اجتماعی به سر میبرد امّا خود نه یک عامل بیاراده و تابع هنجارها و ساختارهای اجتماعی بلکه یک شناساست که نباید با نقشها و منافع او یکی قلمداد شود.
بدین ترتیب،وحدت فرد دادهای نیست که از پیش وجود داشته باشد؛این وحدت در جریان کنش متقابل این نظامها شکل میگیرد و در هر موقعیت،روایت جدیدی از خود ارائه میدهد.از دیدگاه”دوبه”دانشآموز به عنوان بازیگر اجتماعی به ناچار باید منطقهایی را که به هریک از این نظامها مربوط میشوند،با یکدیگر همساز کند.پویایی خاصی که در این رهگذر به وجود میآید،در حقیقت ذهنیت فعال بازیگر اجتماعی را (۶)- Subject
میسازد؛ذهنیتی که هم نتیجهء این پویایی در کنش متقابل میان نظامهای سهگانهء پیش گفته است و هم خود بر چند و چون این کنش متقابل تأثیر میگذارد.
تجربهء اجتماعی و آموزش)،به این ترتیب ترکیب ذهنی فعالیتهای مختلف اجتماعی است که به گونهای سازمند(ارگانیک)باهم در ارتباطاند و فقط در جریان این تحرک و پویایی ذهنی است که فرد به یک بازیگر اجتماعی با ذهنیت مستقل تبدیل میشود.به نظر “دوبه”،مدرسه مانند هر نهاد اجتماعی دیگر باید به صورت نظامی در نظر گرفته شود که منطقهای مختلف عمل و فعالیت اجتماعی را یکجا اداره میکند.مدرسه هم باید محل جامعهپذیری دانشآموزان باشد و به آموزش آنها همت گمارد و هم آنان را برای مشاغل آینده آماده سازد.بدین ترتیب،به مدرسه نباید به صورت نهادی ثابت و از پیش تعیین شده نگریست.هر مدرسه از طریق فعالیت و مشارکت دانشآموزان خود،سمت و سو و فرهنگ خاص خویش را پیدا میکند و دارای هویت میشود.
از نظر پژوهشگر،آموزشگاهها در سطوح مختلف به تدریج در شکلگیری تجربهء آموزشی دانشآموزان مشارکت میکنند.در مدرسهء ابتدایی،روندهای جامعهپذیری بر فعالیتهای ذهنی دانشآموز سنگینی میکند و شخصیت مستقل کودک از طریق مجموعه اموری که وی آنها را نمیپذیرد،خود را نشان میدهند.در دورهء راهنمایی،تجربهء آموزشی با فضای خاص و نقشهایی که در محیط مدرسه ایجاد میشود ارتباط دارد. نوجوان یاد میگیرد که چگونه فعالیتهای ذهنی خود را سروسامان دهد و به تدریج به خودمختاری دست یابد.
در دورهء دبیرستان از شدت نقشها کاسته میشود و ابعاد مختلف تجربهء آموزشی با یکدیگر همسازتر میشوند و آشتی میکنند.بدین ترتیب،دانشآموز دبیرستانی جایگاه شناسا(سوژهء اجتماعی)را پیدا میکند و به مؤلف آموزش خود تبدیل میشود.در جریان این دگرگونیهای اساسی شخصیتی و روانی،دانشآموز از تجربه و نقش اجتماعی خود فاصله میگیرد و نسبت به آن نگاهی انتقادی پیدا میکند و در مواردی هم که مدرسه به عامل بازدارند،در استقلال فرد تبدیل شود،در برابر آن میایستد.
“دوبه”به همراه همکار خود،”مارتوسلی”۷چهار چهره از دانشآموزان دبیرستان ارائه میدهد که به نظر این دو در انواع متنوع آموزشگاهها(دبیرستانهایی با سطح آموزشی بسیار خوب،دبیرستانهای خوب،دبیرستانهای معمولی و غیره)خود را نشان میدهند.
اوّلین چهره،دانشآموزی را در برمیگیرد که ذهنیگرایی فعال وی در حقیقت،ادامهء (۷)- Martucelli
روندهای جامعهپذیریاش به شمار میآید.او کسی است که باید تلفیقی از دو رفتار گاه متضاد را یاد بگیرد؛یعنی،هم باید در درس و تحصیل خود موفق شود و هم بتواند به علایق و نیازهای روحی خود جواب دهد.
دومین مورد در طبقهبندی دوبه و مارتوسلی،دانشآموز از خود بیگانه(alie?nation) است؛یعنی،دانشآموز قادر به تبدیل شدن به شناسا(سوژه)نیست،احساس ناتوانی شخصی،پوچی و بیهودگی میکند و از مدرسه و درس دوری میجوید.
مورد سوم،دانشآموزی دبیرستانی است که فردیت خود را در خارج از مدرسه یا در قالب نقشهایی میسازد که بهطور مستقیم با تحصیل او ارتباطی ندارد؛برای مثال میتوان از دانشآموزانی نام برد که در حین تحصیل برای امرار معاش به کارهای کوچکی رو میآورند یا کسانی که در کلاس به عنوان نمایندهء شورای مدرسه برگزیده میشوند و وارد روندهایی از جامعهپذیری میشوند که از روابط درونی مدرسه و آموزش فراتر میرود.
مورد چهارم،دانشآموزانی را در برمیگیرد که در روندهای پویایی ذهنی خود در برابر مدرسه قرار میگیرند و با آنها به رویارویی برمیخیزند.این رویارویی میتواند اشکال منفعل و فردی(درس نخواندن)یا اشکال فعّال وجهی(پرخاشگری)را شامل شود.
همانگونه که در چهار الگوی رفتاری دانشآموزان و در تحلیلهای دیگری میتوان مشاهده کرد،محور اصلی اندیشه و یافتههای میدانی دوبه و گروه پژوهشی او،کنش متقابل میان موقعیت عینی دانشآموز و دنیای پویایی ذهنی اوست.در این نگاه،کوشش میشود رابطهء میان ساختارهای اجتماعی(گروه و قشر اجتماعی،نهادها و سازمانها و غیره)در رابطه با نقش فرد به عنوان بازیگری اجتماعی تبیین شود و چند و چون یافتههای شخصیت و ذهنیت و رفتارهای دانشآموز به عنوان شناسا(سوژه)ی اجتماعی مورد بررسی قرار گیرد.
یافتههای فرانسوا دوبه در برخورد با دانشآموزان دبیرستانی و محیط آموزش در پژوهشهای فرانسوی تازگی دارند.او توانست پیچیدگی هر واحد آموزشی،فرهنگ ویژهء آن و نیز روابط درهم تنیدهء بازیگران مختلف در آموزشگاه را به روشنی مورد بررسی قرار دهد.ارزش کار دوبه و همکارانش از جمله در نشان دادن خودمختاری و فردیت هر دانشآموز و ابعاد مختلف ذهنیت او در فضای اجتماعی جامعهء نوین است.یافتهء دیگری که در پژوهش دوبه برجستگی خاصی دارد،شکافی است که میان علاقهمندی به علم و آموختهها و مفید بودن آنها در زمان اجتماعی پیش آمده است.دانشآموزان در موارد بسیاری به ناچار یکی از این دو را فدا میکنند و به نوعی،به یک انتخاب دشوار دست میزنند.
پژوهش دوبه،همزمان از تفاوتهای فاحش موجود میان دبیرستانها پرده برمیدارد و
نشان میدهد که چگونه دبیرستانهای واقعی با سطح خوب علمی در ایجاد فرهنگ و ذهنیت دانشآموزان و هویت دادن به آنها و نیز به وجود آوردن حس وابستگی به آموزشگاه در آنان،نقش تعیینکنندهای باز میکنند.
۲-رابطه با دانستهها
گرایش دیگری که در دهه ۱۹۸۰ میلادی در فرانسه جایگاه ویژهای دارد،پژوهشهایی است که در مورد رابطهء دانشآموز با دانستهها صورت گرفته است.دو گروه بزرگ تحقیقی در دانشگاه پاریس ۸ ونسن و دانشگاه پاریس ۱۰ کار پژوهشی خود را بر این موضوع متمرکز کردهاند.گروه پاریس ۸ با مسئولیت برنارد شارلو۸بیشتر نگاهی جامعهشناسانه(با گرایش مردمنگاری)به رابطهء دانشآموزان با دانستهها و علم و دانش دارد و در دانشگاه پاریس ۱۰،پژوهشها بیشتر حوزههای روانشناسی و روانشناسی اجتماعی را در بر میگیرد.
گروه شارلو از سال ۱۹۸۰،گروههای مختلف دانشآموز را از دورهء کودکستان تا دورهء دبیرستان(رشتهای مختلف و علمی،فنی و علمی)مورد مشاهدهء همهجانبه قرار داده است و از طریق مصاحبههای حضوری،صحبت کردن و بحث با دانشآموزان و نیز استفاده از نوشتههای آنها،جنبههای مختلف رابطهء دانشآموزان را با آموختههای آنها بررسی میکند.
پرسش اصلی که از ابتدا ذهن این گروه پژوهشی را به خود مشغول کرده است،پیدا کردن علل عدم موفقیت درسی دانشآموزان بوده است؛چرا دانشآموزان دچار شکست تحصیلی میشوند؟چرا این شکست یا عدم موفقیت در میان فرزندان خانوادههای محروم و بیبضاعت بیشتر است و چرا با وجود همهء شرایط نامساعد،شماری از بچههای خانوادههای فقیر و محروم میتوانند مدارج تحصیلی را با موفقیت طی کنند؟اینها و پرسشهای مشابه،مسائلی هستند که گروه شارلو از همان ابتدا،آنها را در برابر خود گذاشت و کوشید از طریق بازخوانی انتقادی و نقد پژوهشهای سالهای ۶۰ و ۷۰ سرفصل جدیدی در برخورد با مشکلات درسی کودکان بگشاید.اساس این سرفصل را رابطهء دانشآموز با دانستهها تشکیل میدهد.
تولد در حقیقت گام گذاشتن به جهانی است که در آن همگی ناچار به آموختن هستند. یادگیری شامل چیزهای بسیار متعددی است که آنها را از راههای مختلفی میتوان آموخت. این چیزها میتواند همچنین دستور زبان،حوادث مربوط به جنگ جهانی دوم،گردش (۸)- Charlot
خون در بدن،تاریخ هنر و…باشد.یادگیری میتواند کارها و مهارتهای عملی و حتی روزمره(شامل شنا کردن،گره زدن طناب،کتاب خواندن،باغبانی،راندن دوچرخه و غیره)یا برقراری رابطه با دیگران(بازی کردن با دوستان،احوالپرسی با همسایه،رابطه با معلم…)را نیز در برگیرد؛بنابراین،مسألهء آموختن و یادگیری از دانستهها و علم و دانش به مراتب فراتر میرود.نوجوان از طریق آموختن میتواند دنیایی را که در آن زندگی میکند بشناسد،با دیگران رابطه برقرار کند،با آنها همزیستی داشته باشد،زندگی را تجربه کند و روی پاهای خود بایستد؛بنابراین،انسان به عنوان شناسا(سوژه)ی دانستهها با کثرت روابطی تربیت میشود که او را با دنیا مربوط میکنند.
شارلو از این زاویه،دانستهها را نوعی رابطهء فرد با خویشتن و نیز با دنیای پیرامون (محیط زیست،طبیعت،دوستان،خانواده و…)تلقی میکند.به این ترتیب،بعد ارزشی و معنایی که به دانسته داده میشود یا حسی که در رابطه با آن وجود دارد،در حقیقت به روابطی برمیگردد که در جریان یادگیری به وجود آمدهاند.از سوی دیگر،اگر دانستهها در چهارچوب رابطهء فرد با خود،با دیگران و با دنیای پیرامون در نظر گرفته شوند،در حقیقت، روندهایی که در جریان یادگیری این رابطه به وجود میآیند نیز موضوع کار آموزش خواهند بود.آموزش از این نگاه فقط انباشت حجم زیادی از مطالب و دانستهها در ذهن کودک نیست بلکه موقعیتهای یادگیری در مدرسه باید به دانشآموز کمک کنند تا با دانستهها رابطهء مناسبی برقرار کند.
از نظر شارلو یادگیری دارای اشکال زیر است:
-استفاده از ابزار و اشیایی که از طریق آنها میتوان با دانستهها و علم و دانش در تماس قرار گرفت(کتاب،برنامه رادیویی یا تلویزیونی،کاست فیلم و غیره).
-استفاده از اشیایی که باید طرز کار با آنها را آموخت.این اشیا شامل وسایل بسیار ساده و روزمره(مانند مسواک و دوچرخه و انبردست)تا ابزارهای پیچیدهتر(مانند رایانه یا دوربین عکاسی و…)است.
-فعالیتهایی که باید به آنها احاطه پیدا کرد؛مانند خواندن،شنا کردن،تمیز کردن یک دستگاه و غیره.
-موقعیتها و شرایطی که در آنها روابط بین افراد مطرح میشود(برخورد با پدر و مادر،رابطه با معلمان و دوستان و…).
بدین ترتیب،اشکال و زمینههای مختلف مربوط به آموختههای فرد از مدرسه و کلاس درس فراتر میروند و بخش مهمّی از آنها میتوانند در محله و خانواده هم آموخته شوند. به همین ترتیب،کسانی که در این روندهای یادگیری نقش ایفا میکنند بسیار متفاوتاند؛
پدر و مادر،خواهر یا برادر،دوستان و همبازیها و معلمان.
از نظر شارلو،اختصاصی و شخصی بودن تجربهء هر فرد در امر آموختن و در رابطه با دانستهها امری بسیار مهم است.برای دو تن دیگر از همکاران اصلی شارلو-یعنی روشکس۹و بوتیه۱۰-توجه به دو بعد دیگر نیز ضروری است؛بعد اول،بعد شناخت شناسا (Epistemologique)(چه چیزی را باید یاد بگیریم)و بعد دوم،مربوط به بعد هویتی (Identitaire)(چرا باید یاد بگیریم)است.
تازگی کار گروه شارلو،تلاش آنها برای توضیح موفقیت یا ناکامی دانشآموزان در تحصیل از طریق رابطهء آنها با دانستههاست.شارلو شکست آموزشی(مردودی،نمرات بد، ترک تحصیل،فرستاده شدن به رشتهای که مورد علاقهء دانشآموزان نیست)را فقط نتیجهء مشکلات مربوط به طبقهء اجتماعی یا خانوادهای که فرد بدان تعلق دارد نمیداند بلکه گذشته از این مشکلات،مسائلی که در سالهای تحصیلی در مسیر دانشآموز اتفاق افتاده است و تاریخ فردی خود دانشآموز را هم بسیار مهم تلقّی میکند.
تجربهء گذشتهء دانشآموز در خلأ به وقوع نمیپیوندد.تاریخ زندگی هر فرد در مجموعهای از روابط با دیگران و در چهارچوبهای اجتماعی و روابط میان افراد معنا پیدا میکند.از این زاویه،باید گفت که گذشتهء آموزشی دانشآموز،هم اجتماعی و هم فردی و شخصی است.اهمیت بعد شخصی تاریخ هر فرد نشان میدهد که دانشآموز در موقعیتهای آموزشی،موجودی بیاراده در دست معلمان و نظام آموزشی نیست بلکه از جایگاه شناسا(سوژه)برخوردار است و فعالانه در روندهای یادگیری دخالت و مشارکت میکند.از سوی دیگر،او در روند یادگیری،فقط به بازتولید آنچه به او گفته میشود نمیپردازد.بلکه با تجربه و نگاه شخصی خود آن را دوباره میسازد.
از نظر شارلو،دانشآموز را نباید فقط از طریق دادههای بیرونی(نمره،نتایج درسی و غیره)مورد بررسی و داوری قرار داد.این دادهها که به آسانی قابل مشاهدهاند،همهء واقعیاتها و ابعاد وجودی او را بیان نمیکنند.معنایی که دانشآموز در مدرسه،خانه و محله به تجربهء خود میدهد و احساس او نسبت به دانستهها و برداشت وی از فعالیتهای آموزشی و اجتماعی(نگاه از درون به شناسا)،بخشهای مهم دیگری از واقعیت هستند که بدون شناخت و درک آنها مشاهدهها ناقص و نارسا خواهد بود.
در جریان کار پژوهش بر روی دانشآموز،باید از لابهلای گفتهها و بیانات او و حتی با کندوکاو در تکالیف درسیاش(نوشتهها)مسائلی را بهتر فهمید و توضیح داد.این مسایل به روندهای مهم در تاریخ فردی و زندگی آموزشی وی مربوط میشوند یا در شکلگیری (۹)- Rochex
(۱۰)- Bautier
معنایی که او به این تجربه و تحصیل کردن میدهد،نقش دارند.شارلو برای رسیدن به این هدف به حوزهء اندیشه و روش کنش متقابل نمادین و نظریات”مید”۱۱تکیه میکند.بر اساس این نظریات،فرد با اشیا و پدیدهها آنگونه که هستند برخورد نمیکند بلکه آنگونه که فکر میکند آنها هستند(معنایی که به آنها میدهد)،نسبت به آنها به واکنش میپردازد.
از میان کارهای پژوهشی گروه شارلو میتوان به کار میدانی اشاره کرد که دربارهء دانشآموزان دوره راهنمایی انجام گرفته است.این پژوهش از طریق مصاحبهء حضوری با دانشآموز و متنی که خود او دربارهء دانستههای خویش نوشته است،صورت گرفت.مبنای این دانستهها،متنی است که دانشآموز در آن توضیح میدهد که چه چیزهایی را میداند، این چیزها را از کجا یاد گرفته است و این دانستهها برای او چه اهمیتی دارند و انتظارات کنونی او کداماند.
دادههای مربوط به مصاحبهها و نوشتههای شخصی دانشآموزان نشان میدهند که هر دانشآموز دارای تاریخ شخصی ویژهای است که در آن میتوان موارد پیوستگی یا گسستگیهای متعددی را در لحظات مختلف زندگی وی پیدا کرد.در این تاریخ،لحظاتی وجود دارند(اختلافات خانوادگی والدین،برخورد با معلمان،دیدن یک فیلم و…)که گاه بر مسیر حرکت دانشآموز تأثیری بسیار جدی میگذارند.
جدا شدن از دوران بچگی،ورود به دوران نوجوانی،نگاه و توقع و نوع برخورد دانشآموزان راهنمایی را به تدریج دچار دگرگونی جدی میکند.دو بعد احساسی و فعالیت درسی و فردی و اجتماعی بر رفتارهای آنها تأثیر فراوانی میگذارد.از پاسخهای دانشآموزان مشخص میشود که سه گروه،تأثیر فراوانی بر روندهای یادگیری آنها دارند: والدین و برادرها و خواهرها،دوستان و همبازیها و سرانجام،معلمان.
پویایی روابط خانوادگی از طریق روندهای همانندسازی و الگوها و ضدّ الگوها در خانواده در کنار انتظارات پدر و مادر از بچهها در شکلگیری و سمت و سو دادن به رابطهء دانشآموز با دانستهها و دنیای بیرونی نقش مهمّی ایفا میکند.تأثیر والدین در مواردی چون آنچه خود آنها هستند(شغل،علایق فرهنگی و اجتماعی…)،رابطهء آنها با دانستهها، کار و زندگی،آنچه میگویند و میکنند و آنچه نمیگویند و نمیکنند و…را شامل میشود. یکی از دختران دانشآموز در مصاحبهء خود میگوید:”مادر بیسواد است امّا چیزهای فراوانی به من یاد داده است.”والدین همچنین با بیان خواست و انتظار خود از دانشآموز و از طریق بحثهایی که دربارهء زندگی،مدرسه و درس و آینده میکنند،بر کودکان تأثیر میگذارند.برادران و خواهران بزرگتر نیز نقشی خاصی در شکلگیری و تحول ذهنیت و (۱۱)- Mead
هویت بچهها به ویژه در رابطه با دانستههای آنها ایفا میکنند.
در کنار گروه همبازی و دوستان،دانشآموزان تأکید فراوانی بر نقش معلمان خود دارند.معلم خوبی که شوق یادگیری را در کودک به وجود میآورد،درس را به خوبی توضیح میدهد،بر سر او فریاد نمیکشد،به دانشآموزان گوش میدهد و با آنها به گفتوگو میپردازد و…گاه نقش تعیینکنندهای در تکوین رابطهء دانشآموز با دانستهها دارد.
در کنار بعدی که به روابط دانشآموزان با دنیای بیرونی میپردازد،فعالیت و کار شخصی او نیز اهمیت فراوانی دارد.در پژوهش فوق چهار نوع رابطه با کار و فعالیت آموزش در میان دانشآموزان مشاهده شده است.برخی از دانشآموزان(زرنگترینها) به وضوح و بهطور مستقل کار درسی خود را پیش میبرند.از نظر آنها،کار تحصیلی مانند طبیعت ثانوی آنهاست.گروه دوم،کار تحصیلی خود را با زحمت و تلاش زیادی به پیش میبرند.اینها شاگردانی هستند که با تلاش فراوان موفق میشوند از عهدهء مشکلات تحصیلی خود برآیند.گروه سوم کسانی هستند که به دلیل سطح نازل تحصیلی خود موفق به دنبال کردن درسها نمیشوند و با وجود خواست و علاقه به کار و درس خواندن،به دلیل ضعفهای گذشته از قافلهء کلاس عقب میمانند.سرانجام،باید به گروهی اشاره کرد که با مدرسه و کلاس رابطهء خوبی ندارند و با اکراه به مطالب درسی میپردازند.در میان دانشآموزان محلههای فقیر و حومهء شهر پاریس نگرش چهارم،بیشترین تعداد دانشآموزان را در برمیگیرد.آنچه در برخورد دانشآموزان با درس و دانستههای تحصیلی توجهبرانگیز است،رابطهء”سودجویانه”آنها با دروس است؛یعنی،مدرسه را کمتر محل کسب دانستهها و دانش و معرفت و شناخت بیشتر میدانند.از نظر آنها مدرسه بیشتر محلی برای گرفتن مدرک و رسیدن به مدارج بالاتر یا کسب تخصصی برای ورود به بازار کار است.برای معلمان و نهاد آموزش،یاد گرفتن و کار درسی و تحصیلی نوعی فعالیت ذهنی و روشنگرانه به شمار میرود که طی آن دانشآموز دانستهها را از آن خود میکند؛درحالیکه شاگردان،دروس و مطالب درسی و دانستهها را در موارد بسیاری اجبار،تکلیف و امری ناگزیر برای پیشرفت و دستیابی به مشاغل و حرفهها میدانند.
نکاتی که گروه ESCOL ،زیر نظر برنارد شارلو به آنها پرداخته بحثهای مفهومی و نظری زیادی را در جامعهشناسی آموزش و پرورش فرانسه دامن زده است.آخرین نوشتههای شارلو نشان میدهد که به تدریج ابعاد مختلف عملی و نظری خود و نیز ابزار مشاهده و روش مربوط به پژوهشهای میدانی را تکامل میبخشد.این تحول را میتوان در آخرین پژوهش او دربارهء دانشآموزان دبیرستانهای فنی و حرفهای مشاهده کرد که در سال ۱۹۹۹ منتشر شده است.