برای ارزیابی سطح مطالعه در جامعه، نقد ما باید فراتر از «شکل» و به سمت «محتوا» رود. متأسفانه در تغییر نظام ترجیحات ارزشی، مطالعه و کتابخوانی جایگاه خاصی را به خود اختصاص نمیدهد؛ چراکه این حوزهها پرسشی را ایجاد نمیکنند تا افراد به دنبال آن، به کنکاش و کتابخوانی متمایل شوند و به همین دلیل فرد هیچگونه خبری را هم پیگیری نمیکند و در نتیجه رسانه هم به دنبال اهداف سرگرمکننده و فراغت مخاطب میرود و سعی میکند این نیاز او را برآورده کند؛ مثل همان نظریه بوردیو در خصوص تلویزیون و مصرف کننده بودن مخاطب. اگر بخواهیم با توسل به آمار و ارقام «کمیگرایانه» نشان دهیم که جامعه در مقوله کتابخوانی تا چه حد آسیب دیده است، خواهناخواه به نتیجهگیریهای کمّیگرایانه کشیده میشویم و چنین اظهارنظر خواهیم کرد: «از آنجا که تیراژ کتاب پایین است، بنابراین میزان کتابخوانی پایین آمده است» در حالی که در نتیجهگیری خود، میزان مطالعهای را که افراد از طریق کتابهای الکترونیک، فضای مجازی و رسانههای اجتماعی داشتهاند لحاظ نکردهایم.
سیاستگذاری درست باعث میشود جامعه راه خود را پیدا کند. به عنوان مثال، دهه چهل در ایران، دهه رشد سینما در ایران است. آن زمان دوران اوج فیلمهای فارسی بود و بسیاری عقیده داشتند که سینما باعث شده تا کتاب کنار گذاشته شود. در همین خصوص تدبیری اندیشیده شد و «کتابهای جیبی» طراحی شد با این هدف که افراد بتوانند به همان اندازهای که برای یک بلیت سینما هزینه میکنند، یک کتاب قابلحمل بخرند. در این پروژه، فقط به «قطع» و «قیمت» کتاب هم اکتفا نشد، بلکه محتوا هم دگرگون شد و کتابهایی ارائه شد که به زبان مصرف مخاطبانش نزدیکتر بود. این کتابهای جیبی زبان سادهتری داشت و کمکم همین زبان به زبان ژورنالیسم و رمان نزدیک شد. در نتیجه کتابهای جیبی از پدیده کتاب و مطالعه در برابر سینما دفاع کرد و در برابر آن قرار نگرفت. ولی به دلیل اینکه آن کنشگری لازم در جامعه وجود نداشت، این ایده خیلی موفقیت طولانی نداشت.
با رواج رسانههای اجتماعی همچون تلگرام، لاین و… افراد به شیوه «تلخیص» و «اختصارخوانی» متمایل شدهاند به طوری که کسی وقت و انگیزه خواندن مطالب طولانی را ندارد. در این میان، سرنوشت کتاب که نیاز به زمان بیشتری برای مطالعه دارد، چه میشود؟
فکوهی: برای تحلیل این بحث از دیدگاه «ادگار مورن» استفاده میکنم که اصل آن مبتنی بر عدم قطعیت و پیچیدگی است. «ادگار مورن» دیدگاه خود را در سالهای ۱۹۷۰ مطرح کرد و امروز تازه میفهمیم او چه میگوید. ۵ قرن پیش، یعنی زمانی که گوتنبرگ ماشین چاپ را اختراع کرد، کلیسا ماشین چاپ را «دستگاه شیطان» خواند و معتقد بود که این دستگاه، کتاب الهی را نابود خواهد کرد؛ چرا که آن را در مقابل کتابهای خطی و نسخه های دستنویس میدید. به همین خاطر کلیسا، گوتنبرگ را به خاطر این اختراعش و اینکه باعث شد کتابهای زیادی تکثیر شود، تکفیر کرد. بتدریج از قرن ۱۹ به بعد، با رشد و توسعه مطبوعات و بالا رفتن سواد مردم و روزنامهخوان شدن آنها، روزنامه نیز یک «ساز و کار شرور و شیطانی» تلقی شد! بعدها این موضعگیری در قرن بیستم نسبت به رادیو هم وجود داشت، به عنوان مثال بسیاری از افراد سنتی در جامعه ما تا مدتی نسبت به رادیو و تلویزیون موضع داشتند و آن را خطر تلقی میکردند. این مسأله در مورد سینما و اینترنت نیز تکرار شد. به این ترتیب، آنچه در موارد مذکور ثابت به نظر میرسد، این نکته است که در جامعه ما، به هر نوع فناوری در بدو ورودش با یک نگاه «تدافعی» و «تقابلی» نگریسته میشود.
در حال حاضر هم، کتابهای الکترونیک با این موضعگیریها روبهرو است. خواندن و حمل کتابهای الکترونیک بسیار آسان است با حمل یک دستگاه کوچک، میتوان چند هزار کتاب را با خود به همراه داشت و این تنها بخشی از امکانات کتابهای الکترونیک است. بخشی دیگر از امکانات این کتابها به امکان سرچ و جستوجو در این فضا برمیگردد به طوری که برای جستوجوی یک کلمه در فرهنگ لغت، دیگر لازم نیست زمان زیادی را به جستوجو در دیکشنریهای قطور اختصاص دهیم و صرفاً با تایپ واژه موردنظر میتوان به اطلاعات لازم دست یافت.
چاپ کتاب کاغذی چالشهای زیستمحیطی را هم با خود به همراه دارد. رواج کتابهای مجازی از قطع بیرویه درختان جلوگیری کرده و به حفظ محیطزیست کمک بسیار میکند. لذا در برخورد با فناوریهای جدید باید بکوشیم تا خود را با این فناوریها تطبیق دهیم و این نکته را مدنظر داشته باشیم که به وجود آمدن یک فناوری به معنای از میان رفتن فناوری قبلی نیست به شرط اینکه این هوشیاری وجود داشته باشد که از فناوری قبلی استفاده شود؛ برای مثال، رادیو با آمدن تلویزیون از بین نرفت. تعداد فرکانسهای رادیویی در حال حاضر به چندین ایستگاه رسیده است و این ایستگاهها بر شبکههای اینترنتی منتقل شدهاند یعنی در واقع از فناوری جدید در پیشبرد و گسترش خود بهره بردند. کتاب نیز همین وضعیت را دارد و تا ۲۰ سال آینده، کتاب به شکل کاغذی باقی نخواهد ماند.
امروزه نوع خوانش و نوع نوشتار تغییر کرده است و وقتی از میزان مطالعه یک جامعه بحث میکنیم باید به این نکات توجه داشته باشیم. امروزه نوع خوانش علمی اینگونه نیست که یک کتاب ۸۰۰ صفحهای را مقابل خود بگذاریم و تا آخر آن را بخوانیم. از همین رو است که در پایان کتابهای علمی، نمایههایی ارائه میشود تا افراد بر اساس نیازهایشان به کتابهای علمی رجوع کنند. این در حالی است که در سیستمهای اینترنتی براحتی این امکان رجوع برای مخاطب فراهم شده است. امروزه هیچ دانشمندی نیست که همچون قرن نوزده یا حتی نیمه قرن بیستم کار کند. برای هر کار علمی حداقل افراد به سی- چهل منبع نیاز دارند، حال سؤال این است که چه فضایی دسترسی به این چهل منبع را بهتر و آسانتر فراهم میکند؟ در سیستم آموزش،کنش و تألیف «پراکنش» وارد شده است. ما درکی از نوشتار پراکنده در سیستم دانشگاهی نداریم.
باید بکوشیم با تألیف متنهای کوتاه، امکان گفتوگو را فراهم کنیم. تألیف متنهای کوتاه، سالها است که در رسانهها اتفاق میافتد اما این اتفاق اخیراً به دانشگاهها هم کشیده شده است. کشورهای «آنگلوفون» و کشور فرانسه دو سنت دانشگاهی متفاوت دارند؛ کشورهای انگلیسی زبان از سالهای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ ژانری با عنوان «reader» طراحی کردند. بر اساس این ژانر، مجموعهای از مقالات در رابطه با یک موضوع مشخص، کنار هم آورده میشود و هر یک از متفکران راجع به موضوعی خاص، مطلبی را مینویسند و این یک reader را تشکیل میدهد. در برخی از سیستمهای دانشگاهی همچون دانشگاههای فرانسه، این ژانر پذیرفته نشد و در مقابل آن مقاومت صورت گرفت. فرانسویها این ژانر را عامل سطحی شدن تلقی میکردند و معتقد بودند که هر نویسندهای باید مثل کانت «نقد خرد محض» یا همچون هگل «پدیدارشناسی روح» بنویسد. به همین خاطر وقتی بزرگان اندیشه در فرانسه همچون فوکو، بوردیو، دریدا و… از بین رفتند، بتدریج دچار افت شدند چراکه نتوانستند خود را با سیستم جدید انطباق دهند. شاید به همین دلیل باشد که امروز فرانسه در برابر شخصیتهایی همچون ژیژک، چامسکی و… نتوانسته است شخصیتهای برجستهای را به عالم فکر عرضه کند.
واقعیت این است که انگلیسیها سیستم جدید را فهمیدند و به آن ورود کردند. به زعم آنها، اینگونه موضعگیری در برابر سیستمهای رسانهای نوعی «موضعگیری اشرافی» است که پایههای آن در قرن نوزدهم گذاشته شده است؛ اینکه عدهای از استادان دانشگاههای ما یا نخبگان و روشنفکران ما چنین اظهارنظر میکنند که ما در روزنامهها نمینویسیم و فقط در دانشگاهها و تریبونهای خطابه سخن میگوییم، یک تیپ منسوخ شده است که ریشه در همین دیدگاه دارد.
امروزه متن جدید علمی، متن خالص از نوع «کلمه» نوشته شده یا چاپ شده نیست. وقتی متن را با صدا و تصویر و سایر اشکال حسی همراه میکنیم، تأثیرگذاری را بالا میبریم. سیستمهای فکری خلاق امروزه اینگونه حرکت میکنند، اما سیستمهایی که همچون ما در رکود هستند، همواره میکوشند تا شیوههای قرن نوزدهمی را تقلید کنند تا به قرن بیست و یک برسند به همین جهت هم به جای قرن بیست و یک به قرن شانزدهم میرسند! این یک واقعیت است.
خانیکی: وقتی فناوریهای جدید و رسانههای جدید را به عنوان یک «امکان» در نظر گرفتیم آنوقت میتوان قابلیتهای جدیدی را تعریف و همان قابلیتها را در جامعه ایجاد کنیم و به تعبیری «مطالعه» را به «کنشگری» بدل کنیم. به این معنا که یک کتاب موضوعی شود برای یک گروه، تا دور هم جمع شوند و پیرامون آن گفتوگو کنند. به تعبیری، در چارچوب یک ژانر، فرصت تازهای فراهم میشود تا گروههای اجتماعی وارد کنشگری شده و با هم تعامل کنند. اگر هدف اصلی مطالعه را «انتقال مفاهیم سخت» بگیریم، فناوریهای جدید میتوانند به شکلگیری ابعاد تازهای از ساز و کارهای مطالعه کمک کنند؛ برای مثال، ارائه همزمان صوت، تصویر و متن.
نکته دیگر کاهش فاصله میان «مکانهای تولید اندیشه» با «فضای عمومی» است؛ به این اعتبار که حالت اشرافیت را در تولید متن یا مصرف متن به وضعیت عمومیتری تغییر میدهد و به همین دلیل هم هست که چون زبان ساده میشود، تحولی هم در تولید اندیشه و انتقال اندیشه به وجود میآید.
دکتر فکوهی به سبک reader اشاره کرد و من به «فعالیتهای ادیتوریال» (editorial activities) فرهنگ جدید علمی اشاره میکنم؛ به جای اینکه هر نویسندهای یک کتاب داشته باشد، نویسنده تبدیل میشود به «ساماندهنده»؛ او ویراستاری میشود که هر بخشی را به «دیگری» میسپارد. آنچه این روزها در محافل آکادمیک جهانی اعتبار پیدا کرده این است که هر چه در تولید یک متن افراد بیشتری مشارکت داشته باشند، آن متن اعتبار بیشتری دارد تا متنی که صرفاً توسط یک نفر تهیه شده باشد.
نمایشگاه کتاب به عنوان یک رخداد فرهنگی چقدر میتواند به گردهم آوردن اهالی فکر و قلم کمک کند و این فضا به «حال و روز کتاب» در کشور چه کمکی میکند؟
فکوهی: نمایشگاه کتاب بیشتر برای من جنبه نمایشی و مناسکی دارد. و اغلب افرادی که به نمایشگاه میروند با هدف سرگرمی و پرسهزدن این کار را انجام میدهند. من مخالف نیستم که افراد با هدف تفریح و پرسهزنی در نمایشگاه حضور یابند بلکه مقصودم از این حرف این است که خود این افراد حداقل آگاه باشند که در حال تفریح هستند نه اینکه فکر کنند چون به نمایشگاه کتاب رفتهاند، فعالیت فرهنگی انجام دادهاند. نمایشگاههای کتاب ما گاهی صرفاً برای این بوده که نشان دهیم چه تعداد کتاب چاپ کردیم و اگر کشورهای دیگر نمایشگاه دارند ما هم داریم؛ ما هم مثل آنها جایزه میدهیم و فرش قرمز میاندازیم!
«گاه» یعنی جایی که نمایش میدهند. نمایشگاه کتاب هم جنبههای مثبت و ارزشمند آن که خود نیز تلاش میکنم در آنها مشارکت کنم(مثلا برنامههای سخنرانی) از نظر من «گاه»ی است (مکان و زمانی است) که یک نمایش به اسم «ارائه کتابهای جدید» اجرا میشود؛ در این میان هم، اغلب و البته نه همیشه نه جدیدی در کار است و نه فکری و نه کتابی.
خانیکی: اینکه آیا فعالیتهایی از جنس «نمایشگاه کتاب» میتواند در گردهم آوردن اهالی فکر و قلم نقش داشته باشد و به بالا بردن کیفیت کتاب و اندیشه کمک میکند، شدنی است و دور از ذهن نیست. از یکسو نمایشگاه کتاب در تبدیل کتاب به عنوان یک موضوع میتواند بسیار مؤثر باشد ولی ضعفهای دیگری که در جامعه وجود دارد، گاه بر این فضا سایه میاندازد و مانع از تبدیل شدن نمایشگاه به یک «مکان گفتوگو» میشود.
کتاب، تولید اندیشه، بالا رفتن مطالعه؛ اینها پدیدههایی اجتماعی هستند. نقاط قوت و ضعفشان از ضعف و قوتهای اجتماعیشان برمیخیزد. اگر نمایشگاه کتاب مبتنی بر ارتباطات افقی و مشارکتجویانه باشد، ظرفیتهای فرهنگی جامعه را بالا میبرد. اگر مبتنی بر روابط یکسویه و عمودی از بالا باشد، چندان نتیجه مثبتی حاصل نمیشود. واقعیت این است که تنها مادامی یک فعالیت به تحول منجر میشود که با «مشارکت» همراه باشد.