مشاهیر تعلیم وتربیت

علامه سید محمدحسین طباطبایی، فیلسوف و مفسر آشنای عصر ما

علامه سید محمدحسین طباطبایی، فیلسوف و مفسر آشنای عصر ما، خود در روزگار اساتید بزرگ و بی‌بدیل، روزگار تلمذ و تعلم را گذرانید

استوانه‌های فقه و فلسفه و اصول که هر یک صاحب سبک و مشرب خاص خویش بودند و محل رجوع هزاران شاگرد مجتهد یا نزدیک به اجتهاد. علامه طباطبایی گذشته از حس قدرتمند زمان‌شناسی و درک ژرف گذشتگان، هنر بزرگش رهایی از سایه سنگین آن بزرگان بود که البته جز به مدد ژرفای اندیشه و وسعت فکر برای او میسر نشد. او از اساتید بنام و مشهور خویش فقط فلسفه و عرفان و فقه و اصول را فرا نگرفت، از ایشان صرف اندیشه را به میراث نبرد، بل اندیشیدن اندیشه، تراث گرانبهای او بود. فکرکردن فکر و تفلسف فلسفه بود که علامه را در چشم شاگردانش بی‌بدیل و برای چشندگان مکتب فکری‌اش رفیع ساخت.

 سهند صادقی‌بهمنی: علامه سید محمدحسین طباطبایی، فیلسوف و مفسر آشنای عصر ما، خود در روزگار اساتید بزرگ و بی‌بدیل، روزگار تلمذ و تعلم را گذرانید

استوانه‌های فقه و فلسفه و اصول که هر یک صاحب سبک و مشرب خاص خویش بودند و محل رجوع هزاران شاگرد مجتهد یا نزدیک به اجتهاد. علامه طباطبایی گذشته از حس قدرتمند زمان‌شناسی و درک ژرف گذشتگان، هنر بزرگش رهایی از سایه سنگین آن بزرگان بود که البته جز به مدد ژرفای اندیشه و وسعت فکر برای او میسر نشد. او از اساتید بنام و مشهور خویش فقط فلسفه و عرفان و فقه و اصول را فرا نگرفت، از ایشان صرف اندیشه را به میراث نبرد، بل اندیشیدن اندیشه، تراث گرانبهای او بود. فکرکردن فکر و تفلسف فلسفه بود که علامه را در چشم شاگردانش بی‌بدیل و برای چشندگان مکتب فکری‌اش رفیع ساخت.

تلاش آن بزرگمرد هم همین راستا را نشانه رفته بود. بدایه‌اش، به‌راستی آغاز آموختن اندیشه بود و نهایه‌اش پایان آن و تعلیقاتش بر اسفار و بحار خود آغاز سفری طول و دراز در دریاهایی بود که پیشینیان به سلامت از آن بازنگشته بودند. نوشته‌های فارسی او نیز چنین بود. «اصول فلسفه و روش رئالیسم» که استاد شهید مطهری، یکی از شاگردانش آن را به خواست و اراده استاد شرح کرد، تکرار مکررات نبود، بل آغاز و سنگ‌بنای معرفت‌شناسی و ارائه آموزه‌های نوین و ناب فلسفه اسلامی بود که البته چنان که گفته آمد حاصل حس قوی زمان‌شناسی او بود در عصر و زمانه‌ای که ماتریالیسم دیالکتیک و منطق علمی که از فلسفه هگل بازتولید شده بود، فضا را برای تنفس خداباوران، سخت آلوده کرده بود. به هر روی در این جستار که به مناسبت سالروز بزرگداشت آن بزرگمرد اندیشه فراهم آمده، تلاش داریم تا بارقه‌ای از اندیشه ژرف او را بیان کنیم.

تمام اندیشه نو و ژرف علامه که برخی از آن با عنوان حکمت نوصدرایی یاد کرده‌اند بر روش خاص ایشان در فلسفه استوار است. هرچند علامه پردامنه و گسترده به روش خویش نپرداخته اما بیان مختصر و مفید ایشان در ابتدای «نهایه‌الحکمه» را می‌توان به حد کفایت بیانگر این روش ابتکاری دانست. بنیان این روش بر نفی دو نوع از براهین رایج در فلسفه و کلام اسلامی استوار است؛ دو نوع برهانی که از آن با نام برهان انی و لمی یاد می‌کنند. در برهان نخست یعنی برهان انی، مستدل تلاش می‌کند تا از راه معلول، علت مورد نظر خویش را ثابت کند. اثبات خداوند در کلام از راه برهان علیت نمونه واضحی از این شیوه استدلال است.

به این لحاظ می‌توان از این بیان بهره جست که در این نوع از براهین، «اوسط» معلول «اکبر» ‌است برای وجودش در «اصغر». به عنوان مثال در برهانی‌ اِنّی: «این آهن منبسط است و هر آهنی که منبسط است حرارتش بالا رفته است و در نتیجه این آهن حرارتش بالا رفته است». حد وسط برهان یعنی «انبساط» معلول افزایش حرارت است. البته افزایش حرارت به نحو مطلق سبب انبساط نشده است بلکه سبب انبساط آهن که یک فلز خاص است شده است. بنابراین حد وسط در جهان خارجی حقیقتا معلول اکبر یعنی افزایش حرارت است؛ در نتیجه علت ثبوت آن نیست بلکه نشانه آن است. از این‌رو «اوسط» را در این نوع از براهین تنها واسطه در اثبات می‌دانند نه ثبوت.

در نگاه علامه استفاده از این نوع براهین در فلسفه و کلام که به ترتیب موضوعشان، هستی و ذات‌باری است، دارای اشکالات اساسی است زیرا اگر تلاش کنیم تا از معلول پی به این دو موضوع ببریم، باید این لازمه را پذیرا باشیم که در عین پذیرش ثبوت معلول لااقل در مرحله قبل از اثبات علت، در وجود علت موضوع شک و تردید داریم و قصد داریم تا از راه معلول براین شک و تردید فائق آییم. این امر از سویی، به واقع کاستن از جایگاه و شأن باری‌تعالی و هستی است و از سوی دیگر با یک تناقض آشکار منطقی روبه‌روست؛ چرا که پذیرش معلول در حال شک‌داشتن در علت، پذیرش چیزی تحت عنوان معلول را نیز ناممکن می‌سازد زیرا هیچ معلولی بدون وجود علت ثبوت ندارد. گذشته از آن مفهوم هستی یا ذات باری به عنوان موضوع قضیه آنچنان واضح و بدیهی هستند که اصولا اثبات آنها غیر مفید بل ناممکن است. این بداهت از نگاه علامه، علاوه بر مفهوم، شامل تصدیق هم می‌شود.

اشکال وارد بر براهین لمی، اما مقداری پیچیده‌تر است و به‌سادگی نمی‌توان بدان واقف شد. شاید به همین سبب است که بسیاری از فلاسفه بزرگ چون ابن‌سینا و فارابی و ملاصدرا از آن در فلسفه خویش بهره می‌گرفتند و البته در برخی وجوه برهان لمی نیز حق با ایشان بوده است.

تمرکز علامه بر برهان لمی مطلق است؛ برهانی که در آن از وجود علت به وجود معلول پی می‌بریم. این نوع از برهان به هنگام استعمال در فلسفه و کلام دارای یک اشکال اساسی است. به عنوان مثال در برهان لمی مطلق: «این آهن حرارتش بالا رفته است و هر آهنی که حرارتش بالا رود منبسط می‌شود؛ بنابراین این آهن منبسط شده است».

حد وسط یعنی «افزایش یا ارتفاع حرارت» علت خارجی انبساط یعنی اکبر به شمار می‌رود و سبب ثبوت آن در اصغر یعنی آهن نیز شده است. بنابراین در این نوع برهان حد وسط، هم علت ثبوت و هم علت اثبات اکبر برای اصغر است؛ هرچند علت فاعلی خود اصغر نیست بلکه تنها صفتی را در آن ثابت می‌کند. با این حال اگر هستی یا ذات باری به عنوان موضوع قضیه یا اصغر در نظر گرفته شود این اشکال وجود خواهد داشت که در صفتی از صفات خویش، معلول موجود دیگری هستند. بنابراین هستی را دیگر نمی‌توان قائم بالذات و باری‌تعالی را نمی‌توان واجب‌الوجود به شمار آورد که این البته با بدیهیات در تناقض است.

شیوه پیشنهادی علامه، روش ملازمات عامه است که در آن حد وسط، رابطه عینیت با اصغر و اکبر دارد؛ یعنی حد وسط هرچند به لحاظ مفهومی با اصغر و اکبر متفاوت است اما مصداقا با آن دو عینیت در وجود دارد؛ به سخن دیگر حمل آن حمل شایع صناعی است. براین اساس علامه تلاش می‌کند تا ساختار فلسفه خویش را بر ملازمات عامه استوار سازد و مسائل فلسفی را از دل این شیوه حل‌وفصل کند. یکی از این مسائل که البته مهم‌ترین آنها نیز به شمار می‌رود مسئله «اثبات واجب» ‌است؛ مسئله‌ای که هر یک از فلاسفه تلاش کرده تا با روش خاص خویش به مصاف آن رود؛ ابن‌سینا تلاش می‌کند تا از راه «امکان» آن را حل کند و ملاصدرا از حد وسط «فقر وجودی» برای پاسخگویی به آن بهره جسته است.

علامه اما براساس روش خاص خود تلاش می‌کند تا آن را بدیهی و بی‌نیاز از علت و استدلال نشان دهد. در واقع استفاده از ملازمات عامه، علامه را قادر ساخته تا اثبات واجب را بی‌حد وسطی که مصداقا خارج از ذات باری باشد، برای همیشه حل‌وفصل کند. ایشان از این طریق، این امر را که شیخ‌الرئیس بر آن پای می‌فشرد- که مسئله «اثبات واجب» از نظریات است نه بدیهیات- نیز مخدوش می‌سازد. شیخ‌الرئیس در ابتدای فصل اول مقاله اولی الهیات شفا بر این امر که ممکن نیست واجب تعالی موضوع فلسفه باشد، اینگونه استدلال می‌کند که «وجود خدا نه بین و بدیهی است بنفسه و نه از اثبات آن مأیوس و ناامید هستیم؛ بنابراین نظری است، چرا که ما بر آن دلیل داریم؛ بنابراین چون موضوع هر علمی مسلم است و وجود خدا مسلم نیست نمی‌تواند موضوع این فن یعنی مابعدالطبیعه باشد»(الهیات شفا، ص۶).

براین اساس ابن‌سینا تلاش می‌کند تا از طریق یک امر امکانی به ضمیمه امتناع و استحاله دور و تسلسل امر واجب را ثابت کند. در واقع او از شیوه‌ای استفاده می‌کند که علامه آن را نوعی برهان اِنّی می‌داند و استعمال آن را در فلسفه جایز نمی‌شمرد. برهان امکان و وجوب شیخ البته مورد انتقاد فلاسفه بعدی هم قرار گرفت. ملاصدرا تلاش کرد تا حد وسط برهان را از امکان به فقر وجودی تغییر دهد؛ زیرا در دستگاه فلسفی او امکان صفت ماهیت خالص بود و او اصولا اعتقادی به اصالت ماهیت نداشت؛ بنابراین از وجود و فقر برخی وجودات یعنی وجودهای معمول بهره گرفت. این برهان البته تفاوت صوری با برهان سینوی نداشت؛ چراکه حد وسط آن، آن را به یک برهان انی مبدل می‌ساخت. صدرالمتألهین نام برهان خود را که در همان ابتدای جلد اول اسفار اربعه مطرح شده، به تبعیت از تسمیه شیخ‌الرئیس، برهان صدیقین نامید و برهان صدیقین در نظر او، برهانی بود که در آن از نفس وجود بر وجود ره برده می‌شد؛ البته در وجود معلولی به وجود علی. علامه اما چندان به این دو نوع برهان که هر دو هم در نظر او انی بودند، رضایتی نداد.

او بحث خود را بر ارائه تصویر بداهت تصدیقی وجود باری براساس شیوه‌ ملازمات عامه مبتنی ساخت. علامه نخستین‌بار در حواشی و تعلیقات خویش براسفار که به احتمال فراوان در نجف فراهم آمده، به این بیان اشاره می‌کند؛«آن واقعیت که با آن، سفسطه دفع می‌شود و آن واقعیت که در ذی‌شعور [دارای فهم و آگاهی] ناگزیر از اذعان به آن است، عدم و بطلان را ذاتا نفی می‌کند؛ به این معنا که دارای وجوب ذاتی فلسفی و ضرورت ازلی(منطقی) است؛ چنان‌که از فرض بطلان آن، اثبات و اقرار به آن لازم می‌آید. بنابراین اگر به طور مطلق یا در زمانی خاص، بطلان واقعیت را فرض کنیم به این معنا که به بطلان واقعیت، واقعا معتقد شویم نه صورتا، ثبوت واقعیت را پذیرفته‌ایم» (حواشی و تعلیقات اسفار، ج۶، ص۱۴).
علامه همین بیان را در جلد پنجم «اصول فلسفه و روش رئالیسم» تکرار و تکمیل می‌کند.

عبارات ایشان در این کتاب اینگونه است: «واقعیت هستی که در ثبوت وی هیچ شک نداریم، هرگز نفی نمی‌پذیرد و نابودی برنمی‌دارد. به عبارت دیگر، واقعیت هستی بی‌هیچ قید و شرط [حتی شرط نفی موضوع قضیه] واقعیت هستی است و با هیچ قید و شرطی لاواقعیت نمی‌شود و چون جهان‌گذران و هرجزء از اجزای جهان، نفی را می‌پذیرد پس عین همان واقعیت نفی‌ناپذیر نیست بلکه با آن واقعیت، واقعیت‌دار و بی‌آن از هستی بهره‌ای نداشته و منفی است؛ البته نه به این معنا که واقعیت با اشیاء یکی شود یا در آنها نفوذ و حلول کند یا پاره‌هایی از واقعیت جدا شده و به اشیاء بپیوندد بلکه مانند نور که اجسام تاریک با وی روشن و بی‌ وی تاریک می‌باشند؛ در عین حال همین مثال نور در بیان موجود خالی از قصور نیست. و به عبارت دیگر: او (= ذات باری‌تعالی) خودش عین واقعیت است. و جهان و اجزای جهان با او واقعیت‌دار و بی‌او هیچ و پوچ می‌باشند.»(اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج۵، ص۷۷ و مجموعه آثار شهید مطهری، ج ۶، صص ۹۸۳-۹۸۲، بیان اول).

برای توضیح این برهان که پیش از علامه مورد استفاده هیچ‌یک از فلاسفه واقع نشده و در واقع از ابتکارات خاص فلسفی علامه است، تنها باید چند اصطلاح را بررسی کرد؛ چرا که این بیان در واقع قصد ارائه تصدیقی بدیهی از وجود واجب را دارد. اصل برهان را اینگونه می‌توان صورت‌بندی کرد: «واقعیت هستی واقعیت دارد.» منظور از موضوع یعنی «واقعیت هستی» ذات واجب است و واقعیت دوم وجود محمولی است. علامه با این بیان قصد دارد نشان دهد واقعیت هستی یا ذات واجب دارای ضرورت فلسفی است؛ یعنی وجود آن برایش ضروری است و محال است که وجودش از آن منتفی شود. اما رابطه میان موضوع و محمول در این قضیه، به بیان ایشان در حاشیه اسفار، ضرورت ازلی است.

ضرورت ازلی، اصطلاحی در منطق است که به بیان نوعی از ضرورت متعالی نسبت به ضرورت ذاتی می‌پردازد. در ضرورت ذاتیه، محمول تا زمانی که موضوع وجود دارد، چه در ذهن و چه در خارج وجود دارد؛ مانند «انسان حیوان ناطق است». در ضرورت ازلیه محمول حتی با فرض انتفاء موضوع نیز برای آن ثابت است! به این بیان که اگر ما واقعیت هستی را یعنی ذات واجب را که در واقع همان حاق واقع است انکار کنیم، باید اینگونه قضیه خود را صورت‌بندی کنیم: «واقعیت هستی، واقعیت ندارد.» در نتیجه واقعیت مورد تاکید واقع می‌شود؛ چرا که برای انکار آن نیاز به اثبات آن داریم!

علامه با این بیان، قصد ارائه یک برهان بر اثبات وجود باری را ندارند. بلکه تنها می‌خواهند نشان دهند که ضرورت موجود در قضیه مورد بحث، ازلی است و چون موفق به نشان دادن این امر می‌شود بداهت وجود خدا و محال‌بودن استدلال به او را ثابت می‌کند. تا این مرحله از بیان، ایشان وجود واجب را امری ثابت نشان می‌دهند اما در مرحله بعدی که در بیان اول «اصول فلسفه» آمده است و ایشان به بیان صفات واجب که عموما سلبی هستند می‌پردازند، به نظر از روش پیش‌گفته عدول می‌کنند. به عنوان مثال در بیان اینکه این «واقعیت هستی» مادی نیست، ایشان اینگونه استدلال می‌کنند که چون جهان متغیر است و متغیر، حادث، بنابراین آن واقعیت هستی که وجود برایش ضروری است، نمی‌تواند هیچ‌یک از اجزای این جهان گذران باشد. این نوع استدلال بی‌تردید بازگشت به استدلال‌های انی است که علامه- رضوان‌الله‌تعالی‌علیه- پیش از آن، انتقادهای تن‌خویش را نثار آنها کرده بود.

در هر صورت صرف ارائه این بیان را باید شاهکار فلسفه ایشان به حساب آورد چرا که فضل تقدم از آن ایشان است. علامه با این بیان وعده هزارساله فلاسفه‌ای را محقق ساخت که هیچ یک به‌رغم ادعای ارائه برهان صدیقین موفق نشده بودند آن را عملا نشان دهند. بی‌تردید میراث جاودان ایشان، چراغ راه آیندگانی است که با تاسی به روش ایشان، مسائل را بر این مبنا استوار خواهند ساخت. 

منبع: همشهری




سیره ‌تفسیری‌ صاحب ‌المیزان

سیدجواد میرخلیلی: یکی از آثار ماندگار و جاودانه علامه طباطبایی، کتاب شریف تفسیرالمیزان فی تفسیر القرآن است که آیت‌الله جوادی آملی درباره آن می‌فرماید: المیزان در میان تفاسیر چون کتاب قیم جواهر الکلام است در بین کتاب‌های فقه که هم کمبود گذشتگان را جبران نمود و هم زمینه تحقیق آیندگان را فراهم کرد. (شناختنامه علامه طباطبایی، ج ۲، ص ۷۳)

یکی از ویژگی‌های مهمی ‌که باعث برتری کتاب تفسیرالمیزان بر دیگر کتب تفسیری شده است، شیوه و سیره تفسیری علامه طباطبایی در سرتاسر این کتاب ارزشمند است که از آن به تفسیر قرآن به قرآن یاد می‌شود و در نوع خود، کم‌نظیر یا حتی به تعبیر برخی بی‌نظیر است. شیوه‌ای که علامه در تفسیر شریف المیزان از آن بهره گرفته، شیوه تفسیر قرآن به قرآن است یا همان تفسیر آیات به آیات. بدین معنا که قرآن را با خود قرآن تفسیر می‌کند. این شیوه هر چند میان مفسران چنان که گفته شد، کم‌نظیر یا بی‌نظیر است، اما با این حال در صدر اسلام و در دوران ائمه معصومین(ع)‌ سابقه داشته است؛ به گونه‌ای که پیامبر اسلام(ص)، اولین پرچمدار این روش بوده که در تفسیر بعضی آیات از آیات دیگر کمک می‌گرفته است یا حضرت علی(ع) نیز وقتی در نهج‌البلاغه قرآن را توصیف می‌کند، می‌‌گوید: بعضی از آیات به وسیله بعضی دیگر به سخن می‌آیند و بعضی بر بعضی دیگر شهادت می‌دهند و حتی بعدها نیز مفسّرانی همچون زمخشری، محکم‌ترین معانی قرآن را آن دانستند که از خود قرآن فهمیده شود؛ هر چند این راه، ادامه‌دار نبود، اما علامه در دوره معاصر و در طول حدود ۲۰ سالی که این تفسیر را نوشتند، این مساله را رعایت کرده و منهج ائمه معصومین(ع)‌ در به‌کارگیری این شیوه از تفسیر را رعایت کردند. اما پرسش مهم این است که چرا با توجه به این که پیش از علامه هم چنین شیوه‌ای از تفسیر رایج بوده یا در میان برخی مفسران وجود داشته است، علامه می‌گوید تفسیر من، قرآن به قرآن است؟ آیت‌الله استادی پاسخ روشن و قانع‌کننده‌ای برای این پرسش دارند. این که علامه طباطبایی، عنایت بسیار فراوانی روی این روش داشته است، اما در تفاسیر دیگر شاید چند مورد بیشتر پیدا نکنیم که از این روش استفاده کرده باشند. به تعبیر ایشان، بنای تفسیرالمیزان بر این است که در هر آیه، چنین روشی پیاده شود؛ بنابراین می‌توان گفت پایبندی علامه به این روش در طول تفسیرالمیزان باعث شده تفسیر ایشان به این عنوان، یعنی تفسیر قرآن به قرآن شهره گردد. به هر حال، می‌توان ادعا کرد که شاید اساس این شیوه، همان باشد که قرآن کریم نیز بدان اشاره می‌کند: آیات قرآن، محکمات و متشابهاتی دارد… . در نتیجه، این اسلوب ایجاب می‌کند که بعضی از قرآن، بعضی دیگر را تفسیر کند و یک مفهوم در مجموعه‌ای از آیات و مناسبت‌ها تعریف و تبیین شود.

علامه طباطبایی نیز این اسلوب زیبا و روش نمونه در تفسیر را اساس کار خود در بیان معانی آیات قرار داده و در این تفسیر به گونه‌ای، روش قرآنی را پیش گرفته که بیشترین استناد و استنباط از آیات و تعمق و تدبر در آنها برای کشف معانی قرآن و آگاهی از مضامین یا مفاهیم آن را داشته است. به گونه‌‌ای که خود علامه طباطبایی، روش خود در تفسیر را چنین بیان می‌کند: تفسیر آیات با تدبر و دقت در آنها و در آیات دیگر و با استفاده از احادیث، روش اساسی‌ای است که ما بدان تمسک جسته‌ایم و این همان روشی است که پیغمبر اکرم(ص) و اهل بیت او در احادیث خود بدان ترغیب نموده‌اند. (قرآن در اسلام، ص ۶۵) همچنین ایشان در جای دیگری و در مقدمه کوتاه خود بر کتاب شریف تفسیرالمیزان درباره روش تفسیری خود می‌نویسد: روشی که ما در پیش گرفته‌ایم، این است که قرآن را با قرآن تفسیر کنیم و آیه را با تدبر در نظیر آن روشن کنیم و مصادیق را به وسیله خواصی که خود آیات به دست می‌دهند، بشناسیم. در ادامه، ایشان با بیان آیه شریفه ۸۹ سوره نحل: انا انزلنا علیک الکتاب تبیاناً لکل شی می‌فرماید: چگونه می‌شود پذیرفت که قرآن، بیان همه چیز باشد و بیانگر خودش نباشد.

بنابراین می‌توان از فرمایش‌های علامه طباطبایی چنین برداشت کرد که نقطه اوج کتاب المیزان، شیوه تفسیر قرآن به قرآن موجود در آن است که علامه به شایستگی از عهده آن بر آمده است. علاوه بر این ویژگی ممتاز در تفسیر شریف المیزان، یکی دیگر از مختصات بارز آن، اهتمام و توجه گسترده به نقل احادیث و اخبار صحیح از پیامبر و ائمه معصومین(ع)‌ است، به گونه ای که در این تفسیر، پس از نقل آیات و توضیح لغوی و ادبی بیان مراد هر آیه با شیوه قرآن به قرآن، فصلی تحت عنوان بحث روایی دارد که علامه طباطبایی به نقل و نقد تیزنگرانه روایات در پرتوی قرآن پرداخته و از این راه به تبیین و تفسیر احادیث در پرتوی قرآن دست زده است. این ویژگی، چنان در این بزرگوار برجسته می‌نماید که یکی از شاگردان بزرگ علامه نقل می‌کند علاوه بر این که استاد بزرگوار ما در هر آیه به آیات مشابه استدلال می‌کرد، خداوند این خصیصه بزرگ را هم به ایشان عنایت فرموده بود که تأویل حدیث می‌کرد. گفتنی است خصیصه تأویل احادیث، یکی از معجزات حضرت یوسف صدیق است. تأویل حدیث، یعنی روایت و حدیث را به ریشه‌اش برگرداندن. به تعبیر شاگرد علامه، ایشان تأویل حدیث داشتند؛ یعنی روایاتی را که از بیت رسول‌الله صادر شده بود به قرآن باز می‌گرداندند و این کمال عجیبی بوده است که غیر از ائمه، در دیگر صلحا و فقها به حدی که علامه طباطبایی در این ارتباط علم داشت، کسی نداشته است.

از دیگر ویژگی‌های تفسیر قرآن به قرآن علامه طباطبایی می‌توان به مواردی همچون شناسایی آیات کلیدی و ریشه‌ای در قرآن اشاره کرد، به گونه‌ای که در پرتوی آن آیات کلیدی، درهای بسیاری از آیات دیگر گشوده و با شناخت آن آیات ریشه‌ای این شجره طوبی، تفسیر بسیاری از آیات شاخه‌ای روشن می‌شود، در ضمن جداسازی آیات ریشه‌ای که ظواهر را تغذیه می‌کند از آیات کلیدی که بواطن قرآن را می‌گشاید و همچنین شناسایی آیات زیربنایی و آشنایی با آیات روبنایی و کیفیت ظهور آن آیات پایه‌ای در این آیات و نحوه رجوع این آیات روبنایی به آن آیات. (آیت‌الله جوادی آملی در شناختنامه علامه طباطبایی، ج ۳، ص ۲۹۱ و ۲۹۲)

منبع: جام جم

Mahmoud Hosseini

من یک معلم هستم. سال ۱۳۸۸ بازنشسته شد‌ه‌ام. با توجه به علاقه فراوان درزمینه فعالیتهای آموزشی و فرهنگی واستفاده از تجربه های دیگران و نیز انتقال تجربه‌های شخصی خودپیرامون اینگونه مسایل درمهر ماه ۱۳۸۸ وبلاگ بانک مقالات آموزشی وفرهنگی را به آدرس www.mh1342.blogfa.com   راه‌اندازی نمودم. خوشبختانه وبلاگ با استقبال خوبی مواجه شد و درهمین راستا به صورت مستقل سایت خود را نیز با آدرس http://www.eduarticle.me فعال نمودم. اکنون سایت با امکانات بیشتر و طراحی زیباتر دردسترس مراجعه کنندگان قرار گرفته است. قابل ذکر است کلیه مطالب و مقالات ارایه شده در این سایت الزاما مورد تایید نمی‌باشدو تمام مسؤولیت آن به عهده نویسندگان آنها است.استفاده ازیادداشتها و مقالات شخصی و اختصاصی سایت با ذکرمنبع بلامانع است.مطالبی که در صفحه نخست مشاهده می‌کنید مطالبی است که روزانه به سایت اضافه می گردد برای دیدن مطالب مورد نظر به فهرست اصلی ،کلید واژه‌های پایین مطلبها و موتور جستجو سایت مراجعه بفرمایید.مراجعه کنندگان عزیز در صورت تمایل می توانند مقالات و نوشته های خود را ارسال تا با کمال افتخار به نام خودشان ثبت گردد. ممکن است نام نویسندگان و منابع  بعضی از مقاله ها سهوا از قلم افتاده باشد که قبلا عذر خواهی می‌نمایم .در ضمن باید ازهمراهی همکار فرهنگی خانم وحیده وحدتی کمال تشکر را داشته باشم.        منتظرنظرات وپیشنهادهای سازنده شما هستم. 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

This site uses Akismet to reduce spam. Learn how your comment data is processed.

دکمه بازگشت به بالا