لزوم گنجاندن قصهخوانی در سیستم آموزشی کودکان
لزوم گنجاندن قصهخوانی در سیستم آموزشی کودکان
گرگی که خودش را گوسفند جا میزد
صدف فاطمی: «آن در گرین گیبلز» که بعضیها آن را با ترجمه «آن در شیروانی سبز» میشناسند، اولین جلد از مجموعه داستانهای هشت جلدی آنی شرلی است. این کتاب به ۲۰ زبان زنده دنیا ترجمه شده و حالا یکی از کتابهای مرجعی است که در مدرسهها تدریس میشود. آنطور که سامانتا الیز، خبرنگار گاردین میگوید: «کتاب «آن در گرین گیبلز» امروزه یکی از مهمترین کتابهایی است که بچهها در مدرسه با آن آشنا میشوند. به اعتقاد روانشناسان حتی اگر روزی مربیان آموزشی در مدارس ناچار شوند فقط یک کتاب را به دانشآموزان خود آموزش دهند، آن کتاب بدون شک باید کتاب «آن در گرین گیبلز» باشد اما دلیل این همه تأکید و اهمیت چیست؟ نمونه کتابهایی که قصهپردازیهای بسیار خوبی هم دارند در دنیا بسیار زیاد است و بدون شک، این کتاب باوجود تمام نکات مثبتی که دارد، اولین و تنهاترین رمان زیبایی نیست که خواندنش نفسگیر است.»
جویی ریموند، روانشناس بریتانیایی در صحبت با روزنامهنگار گاردین میگوید: «یکی از مهمترین دلایل برجستگی این کتاب در مقایسه با دیگر آثار ادبی و قصهها نکات آموزنده بسیاری بوده که در خطبهخط داستان گنجانده شده است. بچهها با خواندن این کتاب یاد میگیرند دخترها هیچ تفاوتی با پسرها ندارند و بهاینترتیب دیدگاههای برابری جنسیت در ذهنشان نقش میبندد. وقتی درخواست ماریلا و متیو از یتیمخانه با اشتباه روبهرو میشود، آنها آن را نگه میدارند و بهزودی در طول قصه اعتراف میکنند که داشتن آن در مقایسه با یک پسر، بهمراتب آنها را شادتر کرده است. آن در مدرسه بهخوبی با پسرهای دیگر ارتباط برقرار میکند و به دیگران یاد میدهد که تفاوتهای جنسیتی هیچ دلیلی برای برتری نیست. او در طول قصه بارها دعا میکند که لطفا اجازه دهید وقتی بزرگ شدم، دختر زیبایی شوم. روزهای اول با رنگ موی غیرطبیعی خود مسئله دارد و از ککمکهای صورتش بدش میآید اما رفتهرفته یاد میگیرد که میتواند از هوش و استعدادش برای محبوبیت استفاده کند. آن، شعاری دارد که بارها در طول قصه تکرارش میکند؛ به اعتقاد او اگر شما ذهنتان را روی چیزهایی که دوست دارید، متمرکز کنید، میتوانید همیشه از چیزهای مختلف لذت ببرید زیرا در هر اتفاقی بخش جالبی وجود دارد که باید آن را پیدا کرد. او به دیگران یاد میدهد که دوستی باارزشترین چیزی است که باوجود تفاوتها باید برای نگهداشتنش تلاش کرد. با تحلیل قوی و بیحدومرزی که دارد به دیگران یاد میدهد با تخیل بیشفعال میتوان جهان را تغییر دارد. او با رفتار، طرز فکر و نوع نگاهی که به زندگی دارد به مخاطبش یاد میدهد که همهچیز از ذهن آدمها برمیآید و اتفاقات اطراف، چیزی جز تصویری که در ذهنشان نقش بسته، نیست. درنهایت، آن شرلی به تمام کسانی که قصهاش را میخوانند، درس امید به زندگی، تلاش برای رسیدن به آرزوها، بخشندگی، مهربانی، سخاوت، برخوردهای برابر با دیگران و حرکت در مسیر رؤیاها را میدهد؛ چیزی که شاید صدها یا حتی هزاران روانشناس با انواع جملات امیدوارکننده و تمرینهای رواندرمانی نتوانند به خورد آدمها بدهند و این قدرت قصه و داستان است؛ اینکه بدون نیاز به تأکید، تکرار یا نوشتن جملات امیدوارکننده روی کاغذ و چسباندن آنها روی در یخچال و دیوارها به آدمها یاد میدهد چطور درست در نقطه ناامیدکنندهای که برای آن شرلی یتیمخانه بود، خودشان را به جایی که دوست دارند، برسانند.»
الیز، خبرنگار گاردین میگوید: «شاید و البته حتما آن شرلی، شروع خوبی است برای اینکه روال آموزش از طریق قصهخوانی در مدرسهها باب شود. مسئله مهمتر اما این است که مربیان آموزشی در مدارس از همان روزهای ابتدایی ورود بچهها به کلاس درس، ساعتی را برای قصهخوانی برایشان تعریف کنند و از خلال این قصهخوانی، دیدگاههای درست و موشکافانه کتابخوانی را به بچهها یاد بدهند. حتی قصه گرگی که خودش را جای مادر گوسفندان جا میزند هم پیام اخلاقی دارد. باید این قصهها را همراه کودکان خواند و درسهایشان را در قالب همان قصه برای کودکان مرور کرد تا یاد بگیرند چطور از دل قصهها آنچه لازمه زندگی است، بیرون بکشند.»
به اعتقاد ریموند، هر قصهای بدون شک درسی دارد. اصلا اساس قصهنویسی همین است. کلمات و جملات کنار هم ردیف میشوند و توصیف ماهرانه نویسنده چاشنیشان میشود تا درسهای زندگی، بایدها و نبایدها و هزاران نکته ریزودرشت دیگر در قالب روایتی که خستهکننده و خشک نیست به مخاطب آموزش داده شود. کتابخوانبودن و کتابخوانکردن کودکان از سن بسیار کم، هنر بسیار بزرگی است و مهمتر اما این است که آدمها یاد بگیرند از خلال این خواندنها به چیزهایی برسند که بدون خواندن، آنها را از دست میدهند. اگر مربیان آموزشی در مدارس بدانند فقط یک ساعت مهارت قصهخوانی چه تأثیری بر زندگی و آینده کودکان میگذارد، حتما ریاضی و فیزیک را بیخیال میشوند و سراغ قصهها میروند زیرا اصل زندگی چیزی است که در قصهها یک یا شاید صدها هزاربار برای شخصیتهای مختلف اتفاق افتاده است. آنجاست که آدمها میتوانند از تجربیات شخصیتهای داستانی استفاده کنند و راههای نرفتهشان را با آگاهی انتخاب کنند. وقایع اتفاقیه

