خاطرات وتجربه های آموزشی

یک خاطره،‌ ‌‌‌نـدای‌ درون

زیبا امید باراندوزی،معلم از ارومیه

روز سه‌شنبه،۲۵ اسفند سال ۱۳۷۸‌ بود‌.صدای‌ ترقه از کوچه و خـیابان اطـراف مـدرسه به گوش می‌رسید.من در سمت مدیر دبیرستان پانزده‌ خرداد ارومیه با دوندگی زیاد از نهادها و افـراد خیر و انجمن اولیا و مربیان اداره‌،مبالغ قابل ملاحظه‌ای پول‌ نقد‌ و اجناس غیر نقدی شـامل برنج،روغن،مرغ و لبـاس نـو و کفش برای اهدا به دانش‌آموزان بی‌بضاعت به صورت عیدی تهیه کرده بودم.نزدیک اذان ظهر بود و من به اتفاق دانش‌آموزان و مربی پرورشی‌ در نمازخانه مدرسه،آماده‌ی اقامه‌ی نماز جماعت بودیم که ناگهان صـدای وحشتناک ترقه‌ای، که در داخل نمازخانه منفجر شد،موجب هراس و وحشت دانش‌آموزان و خودم و بلند شدن صدای جیغ بچه‌ها شد.بلافاصله‌ بیرون‌ رفتم و سحر را دیدیم که از منظره‌ای که کارگردانی کرده بود،در حال خـوشحالی و خـنده است.او را خوب می‌شناختم؛دانش‌آموز سال سوم رشته‌ی تجربی، دختری قد بلند،با پوششی‌ مرتب‌ و تا حدی شلوغ که میانه‌ی خوبی با رعایت قوانین مدرسه و ارزش‌های جامعه نداشت و مشاور مدرسه نـتوانسته بـود ارتباط عاطفی خوبی با او برقرار کند.

تصمیم گرفتم او را به‌ اتاق‌ خودم ببرم و دلیل کارش را بپرسم.اما هرچه اصرار کردم،دلیل عملش را توضیح نداد. شماره تلفنی را که هنگام ثبت‌نام در پرونـده‌اش قـید کرده بود،گرفتم؛اما متأسفانه‌ صاحب‌ تلفن‌ از بستگان دور او بود‌ و گفت‌ امکان‌ ندارد تا غروب به منزل سحر خبر دهد.به ناچار از او خواستم فردا صبح حتما با یکی از والدینش بـه‌ مـدرسه‌ بـیاید‌.

فردا صبح تازه به مـدرسه رسـیده بـودم که‌ تلفن‌ پشت تلفن زنگ زد و اولیای دانش‌آموزان دلیل کار سحر و تنبیه او را از من می‌خواستند.به سرعت،یکی از‌ معاونان‌ را‌ به کلاس سحر فـرستادم تـا او را بـه اتاقم بیاورد‌.در کمال خون‌سردی ادعا کرد که پدر و مـادرش کـار دارند و برای خرید عید به بازار رفته‌اند.وقتی سحر‌ به‌ کلاس‌ رفت،از«علی آقا»، مسئول خدمات مدرسه،خواستم بـا در دسـت‌ داشـتن‌ نشانی، به منزل سحر مراجعه کند و مادر او با تاکسی‌تلفنی بـه مدرسه بیاورد.

بعد از یک‌ ساعت‌،علی‌ آقا با خانمی که چهره‌ای شکسته داشت و لباس‌هایش بیانگر زندگی سخت او‌ بـود‌،وارد‌ اتـاق شـدند.علی آقا با اشاره مرا به بیرون صدا کرد.از مادر سـحر‌ خـواهش‌ کردم‌ به بهانه‌ی عید و ایجاد ارتباط،شکلاتی میل کند تا برگردم.از چهره‌ی علی آقا‌ مشخص‌ بـود کـه از چـیزی ناراحت است و فکر کردم شاید این خانم موجب ناراحتی‌ او‌ شده‌ است.امـا عـلی آقـا با اندوه فراوان درباره‌ی وضع زندگی سحر توضیح داد.موضوعی‌ که‌ سحر به سختی آن را مـخفی نـگه داشـته بود،خانه‌ای در منطقه‌ی حاشیه‌ای‌ شهر‌ با‌ کمترین امکانات بود که چند گونی به هـم وصـله شده و پاره در آن را تشکیل‌ می‌داد‌ و فقط یک اتاق داشت که همه‌ی وسایل زندگی،اعم از شـیر آبـ‌،چـراغ‌ خوراک‌پزی‌،رخت‌خواب‌ها و محلی برای شستن لباس‌ها و مطالعه،در همان‌جا بود.

از شنیدن وضع زندگی آنان فـوق‌ العـاده‌ متأثر‌ شدم و تا حدودی به دلیل رفتار سحر پی بردم.با مادر سحر‌ بـسیار‌ دوسـتانه صـحبت کردم و چون می‌دانستم سحر دوست ندارد از وضع زندگی آنان کسی مطلع گردد،از‌ مادرش‌ خواستم راجـع بـه آمدنش به مدرسه چیزی به او نگوید.مادر سحر‌ گفت‌ که شوهرش کـارگر سـاده‌ی سـاختمانی بوده و به‌ علت‌ نارسایی‌ کلیه فوت کرده است.خودش در منازل‌ مردم‌ کار می‌کند و بعد از ظـهرها،مـسئولیت نـگهداری دو فرزند کوچک‌ترش به عهده‌ی سحر‌ است‌.به مادر سحر قول دادم‌ بـا‌ یـاری افراد‌ خیر‌،هرچه‌ در توان داریم به خانواده‌اش کمک‌ کنیم‌ و چون نزدیک عید بود،مقداری وسایل و پول نـقد در اخـتیارش قرار دادیم‌ تا‌ با توکل به خدا،در مورد‌ زندگی آنان فکری اسـاسی‌ بـکنیم‌.

خوش‌بختانه،آخرین جلسه‌ی شورای دبیران‌ در‌ سال ۷۹ بـعد از ظـهر هـمان روز بود و از آن‌جا که معلمان با‌ روح‌ و روان و انـدیشه سـروکار دارند،با‌ وجود‌ حقوق‌ و مزایای کم، افرادی‌ بسیار‌ خیرند و در فرصت‌های مناسب‌ و به‌ خـصوص نـزدیک عید،به یاری دانش‌آموزان بـی‌بضاعت مـی‌شتابند. بعد از تـوضیح وضـعیت زنـدگی سحر‌ و دلایل‌ ایجاد رفتار پرخاشگرانه و آشـفتگی روحـی او‌،ابتدا‌ از آنان‌ خواستم‌ برای‌ احترام به شخصیت این‌ دانش‌آموز،راز زندگی او را حفظ کـنند و هـرکمکی که می‌توانند به خانواده‌اش بدهند. یـکی از‌ همکاران‌ گفت:«من تـنها فـرزند خانواده هستم‌ و مادر‌ سالخورده‌ای‌ دارمـ‌ و بـه‌ دنبال فرد یا‌ خانواده‌ی‌ مطمئنی می‌گردم تا در خانه‌ی مادرم سکونت و از او مراقبت کنند. اگـر مـوافق باشید،من و همسرم‌ شب‌ بـه‌ خـانه آنـها برویم و ضمن بـررسی مـوقعیت آنان‌،در‌ مورد‌ پیشنهاد‌ نـگهداری‌ از‌ مـادر و زندگی در یک طبقه از منزل او با مادر سحر صحبت کنیم.»بقیه‌ی همکاران نیز هریک بـه تـنهایی یا با همکاری یک‌دیگر تهیه‌ی وسـیله‌ای را بـه‌ عهده گـرفتند.

در دلم احـساس مـی‌کردم این جلسه،یکی از بـهترین جلسات شورای دبیران در تمام طول تدریسم بوده است. نمی‌دانم چرا شب نمی‌شدد.اما سرانجام،بـا کـمی شیرینی و آجیل‌ عید‌ به خانه‌ی سـحر رفـتیم.خـوش‌بختانه مـادر هـمکارمان نیز با زحـمت آمـده بود.سحر ابتدا از دیدن ما متعجب و سپس خجالت‌زده شد.چون مادر سحر خانمی متین و موقر و بـاتجربه بـود‌،در‌ دل هـمه جا بازکرد و قرار شد فردا صبح بـه خـانه‌ی حـاج خـانم در یـکی از مـحله‌های قدیمی و خوب شهر اسباب‌کشی کنند.

صبح روز‌ بعد‌،همکاران وسایل را آوردند و هفت‌ نفر‌ از آنان نیز فاکتور خرید یک عدد تلویزیون را به من تحویل دادند تا به سحر بـدهم.از این‌که توانسته بودیم نزدیک عید به‌ دانش‌آموزی‌ کمک کنیم،بسیار خوشحال‌ بودیم‌ و از سوی دیگر در تعجب بودم که چه‌طور نتوانسته بودیم با انواع راه‌های ممکن شناسایی دانش‌آموزان بی‌بضاعت، سحر را شناسایی کـنیم.او بـا غرور بی‌جا و شاد جوانی، صورت خود را‌ با‌ سیلی سرخ نگه داشته بود.

بعد از عید،همه از تغییر رفتار سحر شگفت‌زده شده بودند. کم‌کم در نماز جماعت شرکت می‌کرد.وضع درهایش بـهتر شـده بود و بچه‌ها را اذیت‌ نمی‌کرد‌.با همکاری‌ مربی پرورشی، با کمیته‌ی امداد امام خمینی(ره)هماهنگی کردیم و ماهانه مقرری معینی در اختیار مادر سحر‌ قرار گـرفت.

در حـقیقت،سحر می‌خواست به«ندای درونـی»و بـه نیاز‌ فطری‌ ارتباط‌ با خدا جواب دهد؛اما نمی‌دانست چگونه این کار را بکند.اگر کمی فرصت داشته باشیم و با ‌‌بچه‌ها‌ به خوبی ارتباط بـرقرار کـنیم،بسیاری از مشکلات حل خـواهد شـد. سحر اکنون‌ در‌ یکی‌ از سازمان‌ها به سمت مددکار مشغول کار است و مطمئنا از کمک کردن به دیگران لذت‌ می‌برد.

همیشه اعتقاد راسخ دارم که وعده‌ی پروردگار در مورد دعای«ادعونی استجب‌ لکم»(بخوانید مـرا تـا‌ اجابت‌ کنم شما را)،اگر از ته قلب و خالصانه باشد،به حقیقت خواهد پیوست.

رشد معلم » اسفند ۱۳۸۵ – شماره ۲۰۷ (صفحه ۱۹)
——————————
https://t.me/joinchat/AAAAAD5oqnmeI058AeE3WA

Mahmoud Hosseini

من یک معلم هستم. سال ۱۳۸۸ بازنشسته شد‌ه‌ام. با توجه به علاقه فراوان درزمینه فعالیتهای آموزشی و فرهنگی واستفاده از تجربه های دیگران و نیز انتقال تجربه‌های شخصی خودپیرامون اینگونه مسایل درمهر ماه ۱۳۸۸ وبلاگ بانک مقالات آموزشی وفرهنگی را به آدرس www.mh1342.blogfa.com   راه‌اندازی نمودم. خوشبختانه وبلاگ با استقبال خوبی مواجه شد و درهمین راستا به صورت مستقل سایت خود را نیز با آدرس http://www.eduarticle.me فعال نمودم. اکنون سایت با امکانات بیشتر و طراحی زیباتر دردسترس مراجعه کنندگان قرار گرفته است. قابل ذکر است کلیه مطالب و مقالات ارایه شده در این سایت الزاما مورد تایید نمی‌باشدو تمام مسؤولیت آن به عهده نویسندگان آنها است.استفاده ازیادداشتها و مقالات شخصی و اختصاصی سایت با ذکرمنبع بلامانع است.مطالبی که در صفحه نخست مشاهده می‌کنید مطالبی است که روزانه به سایت اضافه می گردد برای دیدن مطالب مورد نظر به فهرست اصلی ،کلید واژه‌های پایین مطلبها و موتور جستجو سایت مراجعه بفرمایید.مراجعه کنندگان عزیز در صورت تمایل می توانند مقالات و نوشته های خود را ارسال تا با کمال افتخار به نام خودشان ثبت گردد. ممکن است نام نویسندگان و منابع  بعضی از مقاله ها سهوا از قلم افتاده باشد که قبلا عذر خواهی می‌نمایم .در ضمن باید ازهمراهی همکار فرهنگی خانم وحیده وحدتی کمال تشکر را داشته باشم.        منتظرنظرات وپیشنهادهای سازنده شما هستم. 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

This site uses Akismet to reduce spam. Learn how your comment data is processed.

دکمه بازگشت به بالا