همایون عطایی برای اولین بار وارد کلاس سوم صنایع چوب هنرستان حدید خرمدره شدم. قرار بود ماده درسی دین و زندگی ۳ تدریس کنم. در همان جلسه اول شاهد انزوا و بیعلاقگی چهار نفر از دانشآموزان بودم که در حضور غیاب اولیه متوجه شدم ناشنوا هستند و در پی اجرای طرح کلاسهای تلفیقی در مدارس عادی حضور پیدا کردهاند و فقط به منظور گذراندن این درس به کلاس میآیند و هیچ علاقهای به خواندن درس از خود نشان نمیدهند و در پی افزایش معلومات نظری بهویژه درس دینی نیستند و همواره سعی میکنند از کلاس فرار کنند یا اجازه بگیرند و بروند یا با ایما و اشاره با یکدیگر صحبت میکنند لذا با اولیای مدرسه بهویژه معلم رابط درباره آنها گفتوگو کردم و اطلاعاتی در مورد آنها به دست آوردم. خودم نیز رفتار آنها را زیر نظر گرفتم و متوجه شدم که آنها در دروس نظری ضعیف هستند ولی در درسهای کارگاهی موفق میباشندیکی از آنها به آفرینش بدبین بود. آنها وقتی نمیتوانستند باکلاس و درس ارتباط برقرار کنند با بهانههای مختلف اجازه میگرفتند و میرفتند. حضور آنها در کلاس موجب اختلال آموزش برای دانشآموزان دیگر هم میشد لذا تصمیم گرفتم مشکل را حل کنم. اولین گام برای حل مشکل جلب اعتماد و دوست شدن با آنها بود در جلسات متعدد با یکایک آنها گفتوگو کردم. اگر متوجه نمیشدند گفتارم را یادداشت میکردم و جواب را هم از آنها میخواستم بنویسند. چند سؤال ساده که در حد توان آنها بود پرسیدم، پاسخ دادند و بهخاطر این پاسخ آنها را تشویق کردم و به آنها فهماندم که آنها هم تواناییها و قابلیتهایی دارند و بالاخره اعتمادبهنفس را در آنها پرورش دادم. دانشآموزان را گروهبندی کردم و هر کدام از آنها را در گروه جداگانهای جای دادم که آنها هم در ابتدا مجبور میشدند فعالیت بکنند لذا کمکم مشارکت در کار گروهی برایشان عادی شد. تلاش کردم با محیط کلاس و مدرسه انطباق پیدا کنند. از مدیر مدرسه درخواست کردم هماهنگیهای لازم را برای برگزاری کلاسهای ضمن خدمت تلفیقی برای همکارانی که با این دانشآموزان در ارتباطند فراهم آورند. مدیر محترم هم با پیگیریهای لازم اقدام به این کار کرد … و چهل ساعت کلاس پرباری در این خصوص برگزار گردید. خوشبختانه با همکاری اولیای مدرسه، همکاران و دانشآموزان در نیمه دوم سال تحصیلی متوجه شدم که تلاشهای ما تأثیرگذار بوده. آنها مسؤولیتهای واگذار شده را به نحو احسن انجام میدادند و پیشرفت نسبی در یادگیری دروس نظری به دست آورده بودند. قیافه شادابی به خود گرفته، به آینده امیدوار و به کار آفرینش خوشبین به مباحث معارف اسلامی بهویژه بحث ولایت و امامت علاقه پیدا کرده بودند. دانشآموزان هم احساس خوشحالی میکردند… اکنون آنها بیرون از مدرسه وقتی مرا میبینند با کمال احترام پیش میآیند و اظهار ارادت مینماینداحساس میکنم در دل آنها جای دارم. این برای من افتخار بزرگی است. خدایا شکر. خدا گر ببندد ز حکمت دری/ گشاید ز رحمت در دیگری. |
یک خاطره از سالهای تدریس
+ نوشته شده در شنبه ۱۴ فروردین۱۳۸۹