خاطرات یک معلم: بیایید شادیهایمان را با یکدیگر تقسیم کنیم

جواد حاجیحسنیبافقی، آموزگار دبستان بهار سال تحصیلی ۸۲-۸۱ را در منطقه مروست که یکی از مناطق محروم استان هم میباشد در دبستان شهید رجایی مشغول انجام وظیفه بودم، اوایل زمستان در یک روز سرد به اتفاق سایر همکاران در دفتر آموزشگاه نشسته بودم که ضمن صحبت و چای نوشیدن ناگهان صحنهای توجهم را به حیاط مدرسه معطوف نمود. جمعی از دانشآموزان را دیدم که گرد هم حلقه زده و گویی کسی را در میان خود محاصره نمودند، نزدیک رفتم، چشمم به دانشآموزی که رضا نام داشت افتاد، حدسم درست بود او را در بر گرفته و مورد تمسخر و خندهاش قرار داده بودند، علت را جویا شدم و فهمیدم تمسخر و خنده دانشآموزان بهخاطر دمپایی قرمزرنگ دخترانه ای بود که رضا پوشیده است و به مدرسه آمده. بچهها را متفرق نمودم و به گوشهای رفتم. زنگ پایانی مدرسه بود، ناراحتی وجودم را فرا گرفته بود به طوری که مجال کوچکترین فعالیت و تدریسی را نداشتم. به دانشآموزانم مطالعه آزاد دادم و همواره فکر رضا و تجمع و تمسخر دوستانش سراسر وجودم را محاصره کرده بود تا اینکه زنگ رفتن خانه به صدا درآمد. من هم همراه با سایر همکاران و بچهها از مدرسه خارج شدم. در این هنگام ذهن مخدوشم متوجه رضا شد که سرش را پایین انداخته بود و با ناراحتی مدرسه را ترک مینمود. او را دنبال کردم تا نتیجهای عایدم گردد، در این فکر بودم که دیدم رضا به طرف دختربچهای میرود، بله انگار او خواهرش بود، در کنارش ایستاد و کفشهای قرمزرنگ دخترانه را به او داد، در حالی که کفشهای پارهاش را که خیلی هم مندرس شده بودند از او گرفت و پوشید و به اتفاق هم به طرف خانهشان به راه افتادند. او را رها نمودم و به خانه رفتم، باور نمیکنید این حادثه غمانگیز چقدر برایم تکاندهنده بود. شب بسیار سختی را پشت سر گذاشتم، فردای آن روز در اولین فرصت موضوع را با مدیر در میان گذاشتم و نهتنها برای رضا بلکه برای خواهرش هم دو جفت کفش مناسب تهیه کرده و در اختیار آنها گذاشتیم و موجبات خرسندیشان را فراهم نمودیم. این خاطره تلخ اما بهیادماندنی باعث شد تااز آن سال به بعد بیشتر به این مسائل توجه داشته و خیلی زود چارهاندیشی کنم. همکاران عزیزم، توجه به مسائل عاطفی و روحی دانشآموزانمان را در اولویت قرار دهیم و به این گونه مسائل و رخدادها در میان آنها بیشتر توجه کنیم. باشد که توانسته باشیم گامی در راه رضای خالق و مخلوقش برداشته باشیم. انشاءالله.«اگر آدمی را شادی در دل میآید خرابی آن است که کسی را شاده است و اگر غمگین میشود کسی را غمگین کرده است.» مولوی
|