یک خاطره : نفرینی که تبدیل به دعا شد
… راستی چگونه است که چهره، حرکات و صدای برخی آموزگاران و دبیران، در ذهن اغلب دانشآموزان ماندگار میشود؟ آیا این صرفاً به شخص دبیر بستگی دارد یا با علایق و تواناییهای خاص هر دانشآموز نیز بیارتباط نیست؟ سال سوم دبیرستان رشته انسانی بودم. یکی از بچههای کلاس بود که خیلی خوب کارها و صداهای دبیرها را تقلید میکرد و ما هم میخندیدیم. یکی از آن دبیرها، دبیر درس اجتماعی و تاریخ ما بود که خانمی بود جدی و آراسته. با ورود به کلاس ابتدا پنجره را باز میکرد و میز را که در وسط کلاس بود. کنار پنجره قرار میداد و با سرفهای درس را شروع میکرد. از قضا آن روز با آن دبیر درس داشتیم. ما بعد از پایان زنگ تفریح به کلاس رفتیم و آن دانشآموز شیطان دوباره شروع به تقلید صدا کرد. ما همه با صدای بلند میخندیدیم و کلاس را روی سرمان گذاشته بودیم که با باز شدن در کلاس، خندهها بر لبانمان ماند و همه در سر جای خود بیحرکت ماندیم. خانم معلم وارد کلاس شد و بعد از نگاهی به تمام بچههای کلاس به طرف میز خود رفت و با صدای رسا گفت: امیدوارم که همه شما معلم شوید و به حال دل ما معلمان برسید. هر زمان که ما شلوغ میکردیم، او این حرف را میزد و ما معنی حرفش را نمیفهمیدیم. آن سال گذشت و من همیشه در معنی حرف آن دبیر بودم که منظورش از آن حرف چه بود. دو سال بعد آموزش و پرورش معلم حقالتدریس استخدام میکرد. من هم امتحان دادم و قبول شدم و بعد به شغل باافتخار معلمی نایل شدم. ده سال بعد خیلی اتفاقی آن دبیر دوران دبیرستانم را دیدم و به او گفتم که معلم آموزش و پرورش شدهام. او گفت: حتماً نفرین من کار کرده است و نصیب تو شده است. در آن زمان بود که به معنی حرف ایشان که میگفت: «امیدوارم که معلم شوید.» رسیدم.
|