یک خاطره : پدر من در معده راه میرود
در کتاب فارسی قدیم سوم دبستان درسی به نام صحرانورد وجود داشت. در یک قسمت از تمرینهای این درس تعدادی کلمه داده بود تا بچهها با آنها جمله بسازند. در زنگ جملهنویسی از دانشآموزان خواستم تا با آن کلمهها جمله بسازند. بعد از اینکه زمان تعیینشده برای ساختن جمله تمام شد، دانشآموزان یکییکی به پای تخته میآمدند و جملههای خود را میخواندند. نوبت به مهدی رسید. از جایش بلند شد و به جلوی کلاس آمد و شروع به خواندن جملههای خود کرد تا اینکه نوبت به کلمه «معده» رسید. جملهای که مهدی برای این کلمه ساخته بود، اینگونه بود: «پدر من در معده راه میرود». فکر کردم من جمله را اشتباه شنیدهام. به او گفتم جملهات را دوباره بخوان و باز هم همان جمله را تکرار کرد. لحظهای سکوت کردم. مهدی هم ساکت شد و به من نگاه میکرد. به فکر فرو رفتم. مهدی معنی معده را نمیداند. چگونه به او بفهمانم که معده چیست؟ چارت و مولاژی هم در اختیار نداشتم. تازه اگر اینها هم بود بچهها با دستگاه گوارش و کار آن آشنا نبودند و در این زمان کم نمیتوانستم کاری انجام بدهم.
ناگهان به ذهنم رسید که از نام محلی و اصطلاح رایج معده در منطقه استفاده کنم تا تجسم معده برای او آسانتر شود. به مهدی که منتظر شنیدن حرفهای من بود، گفتم: آیا تا به حال شکمبه گوسفند (نام محلی معده) یا سیرابی (اصطلاح رایج آن) خوردهای؟ گفت: بله خانم. خیلی هم دوست دارم. گفتم: آیا میدانی که معده همان شکمبه است؟ بچهها که به گفتوگوی من و مهدی گوش میدادند، خندیدند و مهدی هم که تازه متوجه معنی جملهاش شده بود، خندهاش گرفت. این اتفاق بسیار ساده برای من یک تجربه مفید آموزشی شد.
از آن زمان به بعد بارها در هنگام تدریس، بهخصوص در قسمت زیست کتاب علوم تجربی از این تجربه استفاده کردهام. بعضی اوقات اگر دانشآموزان هم سؤال نکنند، من زمینه را برای سؤال کردن فراهم میکنم. چند سال پیش هم در سر کلاس (دوم راهنمایی) بعد از اینکه بچهها با دستگاه تنفس و قسمتهای آن از جمله ششها به عنوان عضو اصلی با توجه به مولاژی که در اختیار داشتند، آشنا شدند، از دانشآموزان پرسیدم: آیا شش دیدهاید؟ گفتند: خیر. گفتم: شش گوسفند نخوردهاید؟ تازه آنها از من پرسیدند: مگر شش خوردنی است؟ بعد از اینکه به اصطلاح رایج شش در منطقه یعنی «پُپ»، «سُل» و جگر سفید اشاره کردم، اکثر آنها گفتند: ما نمیدانستیم شش همان جگر سفید است.
*****