خاطرات وتجربه های آموزشی

یک خاطره: کلاغ زندگی

 

آذر طهماسبی

در حیاط محلی که من مشغول به کار هستم، چندین درخت کاج قدیمی وجود دارد که بر تنه بیشترشان یادگارهایی کنده شده است. من در همین محل تحصیل کردم و دیپلم گرفتم. حالا با بعضی از دبیران زمان خودم که بازنشسته نشده‌اند، افتخار همکاری دارم. سن این درختان زیاد است چیزی بالای ۴۰ سال. مطمئنم این درخت‌ها شاهد حوادث بسیار زیادی بوده و هستند.

خوشبختانه اتاق مشاور مشرف به این حیاط و آن درختان پرخاطره است.

روزی همین‌طور که از پنجره اتاقم به حیاط خیره شده بودم، چیز غریبی دیدم. دسته‌ای کلاغ با قارقارهای درهم برهم و شدید از درخت‌ها پایین آمده و به دنبال غذا به هر جا سر می‌کشیدند. یکی از این کلاغ‌ها توجه مرا به خود جلب کرد چون جور به خصوصی تکان می‌خورد تا بتواند تعادلش را حفظ کند. در حقیقت تا حدی تلوتلو می‌خورد. حدس زدم که شاید داستان راه رفتن کلاغ و کبک و آن ماجراها دارد تکرار می‌شود. اما نه، ماجرا جدی بود.

دقیق‌تر شدم و در کمال تعجب دیدم که این کلاغ یک پا بیشتر ندارد و عدم تعادلش به همین دلیل است. اما جالب اینجاست که همراه و همگام و همسو با بقیه، جست‌و‌خیز می‌کرد، تلاش می‌کرد، به دنبال غذا می‌گشت، قار قار می‌کرد و حتی مراقب بود که دشمنی او را مورد هجوم قرار ندهد.

 

این کلاغ یک‌پا تا مدت‌ها توجه و علاقه مرا به خود جلب کرده بود.

با توجه به نوع کار من و مراجعان متعدد و متنوعی که به دلایل مختلفی به من مراجعه می‌کنند، این شاهد غیرانسانی، ابتدا شوخی و خنده و سپس علاوه بر جنبه طنز قضیه، نوعی احترام همراه با دید بزرگ‌منشانه را در محصلان برمی‌انگیخت. آن‌ها بعد از داستان‌سرایی‌ها و خیال‌بافی‌های متعددی که زاده سن و جنس‌شان بود اقرار می‌کردند که

این کلاغ به‌خوبی با مشکل خود کنار آمده و به هرحال دارد زندگی می‌کند، در حالی که بعضی از انسان‌ها با کوچک‌ترین تلنگر، از جاده تعادل و سازش با زندگی، منحرف و حتی خارج می‌شوند.

حتی یکی از محصلین با خنده گفت: خانم! من از آن دسته آدم‌هایی هستم که اگر چنین اتفاقی برایم رخ می‌داد، فقط یک حرکت به عنوان تلاش آخر می‌کردم.

بقیه پرسیدند: چه می‌کردی؟

او گفت: شاید این بود که به دنبال جهت قبله می‌گشتم تا رو به قبله دراز بکشم و نفس‌های آخر را می‌کشیدم. شاید هم این تلاش آخر را نمی‌کردم و باری به هر جهت، منتظر سرنوشت محتوم خود می‌شدم!

دیگری گفت: تو با ۱۲-۱۰ سال تحصیلات و خواندن کتاب‌های متفاوت و گذراندن کلاس‌های جورواجور و داشتن دوستان خوب و دانشمندی مثل من به این نتیجه واهی رسیده‌ای اما این کلاغ…

و خلاصه این کلاغ به ما درس بزرگی آموخت؛ کنار آمدن و پذیرفتن آنچه به هر حال رخ داده است و امید و تلاش برای رسیدن به روزهای بهتر.

 

+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۱ فروردین۱۳۹۰

Mahmoud Hosseini

من یک معلم هستم. سال ۱۳۸۸ بازنشسته شد‌ه‌ام. با توجه به علاقه فراوان درزمینه فعالیتهای آموزشی و فرهنگی واستفاده از تجربه های دیگران و نیز انتقال تجربه‌های شخصی خودپیرامون اینگونه مسایل درمهر ماه ۱۳۸۸ وبلاگ بانک مقالات آموزشی وفرهنگی را به آدرس www.mh1342.blogfa.com   راه‌اندازی نمودم. خوشبختانه وبلاگ با استقبال خوبی مواجه شد و درهمین راستا به صورت مستقل سایت خود را نیز با آدرس http://www.eduarticle.me فعال نمودم. اکنون سایت با امکانات بیشتر و طراحی زیباتر دردسترس مراجعه کنندگان قرار گرفته است. قابل ذکر است کلیه مطالب و مقالات ارایه شده در این سایت الزاما مورد تایید نمی‌باشدو تمام مسؤولیت آن به عهده نویسندگان آنها است.استفاده ازیادداشتها و مقالات شخصی و اختصاصی سایت با ذکرمنبع بلامانع است.مطالبی که در صفحه نخست مشاهده می‌کنید مطالبی است که روزانه به سایت اضافه می گردد برای دیدن مطالب مورد نظر به فهرست اصلی ،کلید واژه‌های پایین مطلبها و موتور جستجو سایت مراجعه بفرمایید.مراجعه کنندگان عزیز در صورت تمایل می توانند مقالات و نوشته های خود را ارسال تا با کمال افتخار به نام خودشان ثبت گردد. ممکن است نام نویسندگان و منابع  بعضی از مقاله ها سهوا از قلم افتاده باشد که قبلا عذر خواهی می‌نمایم .در ضمن باید ازهمراهی همکار فرهنگی خانم وحیده وحدتی کمال تشکر را داشته باشم.        منتظرنظرات وپیشنهادهای سازنده شما هستم. 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

This site uses Akismet to reduce spam. Learn how your comment data is processed.

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا