یک خاطره
هنوز به یاد دارم خانم ظفر چه روزی را ساخت. او معلم دوم ابتدایی من بود. معلمی که حداقل من را به این نتیجه رساند که معلم بودن شغلی بینهایت است و عمق تاثیرگذاریاش فراتر از هفت هنر است. همیشه با یک لیوان بزرگ چای سرکلاس میآمد.
آن روز اتفاق متداولی افتاد. یکی از بچهها نتوانست خودش را به دستشویی برساند و کار از کار گذشت.
وقتی همه فهمیدند، آن همکلاسی به گریه افتاد. خانم ظفر بدون اینکه از پشت میزش بلند شود ارام گفت: این که گریه ندارد. بعد از جایش بلند شد و روبه روی ما ایستاد و همه دیدیم یک دایرهی بزرگ جلوی مانتویش خیس است.
همه مات و مبهوت مانده بودیم.
آمد اشکهای همکلاسیام را پاک کرد . دست همکلاسیام را گرفت و رو به کلاس گفت ما زود برمیگردیم.
وقتی برگشتند هردو لباسشان را عوض کرده بودند و میخندیدند.
خانم ظفر ! وقتی زنگ خورد من دیدم آن لیوان بزرگ چاییات که به آن لب نزدی خالی بود.
امضای من همان دایرهی روی مانتوی توست.
منبع کانال Mirza