یک خاطره: من مدیون او هستم

لیلا مشایخ بخشی- مدیرمدرسه راهنمایی ایثار چالوس
سال دوازدهم خدمتم بود. در مدرسه شبانهروزی تدریس میکردم. دانشآموزی از پشت کوههای سر به فلک کشیده البرز از روستایی محروم به نام کُدیر در این مدرسه درس میخواند. صاف و ساده به مانند یک بنفشه کوچک روییده در زمستان بود. درس را شروع کردم؛ به نام خدا… در حین تدریس به تمام سوالات پاسخ میداد. این سطح علمی او مرا به شگفت آورد و گفتم: دختر جان چگونه با این سرعت درس را یاد گرفتی؟ با لبخند ملیحی بر لب پاسخ داد: خانم من هر شب تا ساعت ۱ با یک چراغ قوهی کوچک دستی به دور از چشمهای سرپرست مطالب فردا را مطالعه میکنم. او بعدها برایم دردسرساز شد، چون زودتر از همه میفهمید و بیشتر از همه میپرسید. پشتکار و سؤالهای عجیب و غریبش مرا وادار کرد تا پاسی از شب مطالعه کنم. آن سال بالغ بر ۲۰ جلد کتاب علمی و مذهبی خواندم و بهترین سال تدریسم بود و اکنون این عادت برایم باقی مانده است. من این موهبت را مدیون او هستم. |