چند خاطره از مدیران
خاطرهای از یک مدیر (۱): تاخیر در حضور
اوایل سالهای خدمتم بود. معلم فعالی داشتم که بعد از دو سال همکاری صمیمانه با وی ناگهان در سال سوم متوجه ناراحتی و کسالت وی شدم. وقتی جویای حال وی شدم، متوجه شدم که همسرش با کارکردن ایشان به دلیل حضور اول وقت صبح ها و به وجودآمدن مشکلات خانه مخالفت کرده است و این معلم جهت رفع مشکلات خانه همیشه با یک ربع تأخیر درسر کلاس حاضر می شد. این امر بر روحیه وی که فرد منظمی بود بسیار تأثیر گذاشته بود. بعد از صحبت و مذاکره حضوری، بنده موافقت خود را با این تأخیر و جبران آن در ساعات آخر آموزشی اعلام نمودم. در نهایت مجدداٌ وی روحیه و رضایت شغلی خود را بدست آورد و همسر وی نیز با دیدن همکاری مدرسه، بیشتر از خود همکاری نشان داد و بعد از مدتی، تأخیر صبحگاهی هم قطع شد و این معلم با تلاش و کوشش فراوان خود در سطح استان به عنوان معلم نمونه معرفی گردید.
خاطره ای از یک مدیر(۲): همکار ناسازگار
روز اول که وارد مدرسه شدم، مدیر قبلی ضمن تحویل لیستی، به اینجانب تأکید کرد که دو معلم ناسازگار دارندکه دراختیار اداره گذاشتهاند و من هم این کار را پیگیری نمایم. با وجود فشاری که از طرف تعدادی از اولیا در برکناری این معلمان داشتم صبرکردم تا مشکل را شناسایی کنم. متوجه شدم که یکی از معلمان به دلیل ناراحتی اعصاب از قرص خواب آور استفاده مینماید لذا صبحها سرحال نیست و به موقع نمیتواند سرکار حاضر شود و مجبور میشود در کلاس با تندخویی برخورد کند و خصوصاً اطلاع از دراختیار اداره گذاشتن نیز این امر را تشدیدکرده بود. با بررسی کارهایش متوجه شدم که معلم خوبی است، بنابراین به او اطمینان دادم که مایل به همکاری با ایشان هستم و از کارهای خوبش تقدیر کردم. اطمینان از حفظ امنیت شغلی باعث تغییر وی گردید به طوری که همان اولیای ناراضی بعدها از ایشان تقدیر و تشکر کردند و از طریق منطقه نیز مورد تقدیر واقع شد.
خاطرهای از یک مدیر (۳): تقدیر از معلمان /بازسازی مدرسه
مدرسهای که در آن خدمت میکردم در یک ساختمان قدیمی با قدمت بالای ۶۰ سال بود که دارای کلاسهای کوچک با گنجایش ۲۵ دانشآموز بود. در بهار سال ۷۵ با اعضای انجمن و افراد خیر در جهت ایجاد فضای آموزشی بهتر، اقدام به ساخت و بازسازی مدرسه نمودیم. ولی همچنان با کمبودهایی مواجه بودیم، این ایام مقارن با هفته بزرگداشت مقام معلم بود و همه مستحضرند که مدیران در این ایام در تلاشند تا بتوانند به نحواحسن از معلمان خود تقدیر بعمل آورند.
معلمان که متوجه مشکلات مدرسه شده بودند و به ضرورت بازسازی واقف بودند، خودشان جلسهای اضطراری ترتیب داده و در شورا تأکید کردند که هر مبلغی را که برای تقدیر از معلمان در نظر گرفتهاید، آنرا از طرف همکاران برای ساختمان مدرسه هزینه نمایید تا ما نیز در این امر خیر شریک
باشیم. این حرکت خداپسندانه و مسئولانه همکاران محترم، بنده را شرمنده و در انجام کار راسختر نمود. سرانجام در آخرین روزها و دقایق بازگشایی مدرسه با حضور همکاران و حتی فرزندان، اقدام به نظافت کلاسهای ساخته شده کردیم. آن شب تا نیمه در مدرسه عاشقانه کار کردیم و حتی فرزندانمان نیز در نمازخانه مدرسه به خواب رفتند.
اگرچه همه خسته بودیم ولی میتوانم بگویم قشنگترین شب زندگی من و همکارانم بود، چرا که احساس میکردیم خود را برای میزبانی از مهمانان فردا آماده میکنیم. فردای آن روز شادی و شور دانشآموزان خستگی را از تنمان بیرون برد.
خاطرهای از یک مدیر (۴): دانش آموزان محروم و ایجاد علاقه به تحصیل
مدرسه ما دارای دانشآموزان بسیار محروم از خانوادههای مهاجر، چادرنشین، معتاد، بیکار، از کارافتاده و یا حداکثر کارگران ساده میباشد و مسیر بسیار بدی دارد.
من براساس وظیفهای که داشتم در این مدرسه شروع به کار کردم. در روزهای اول سراغ بچهها میرفتم و به هرمناسبتی سعی میکردم برای آنها صحبت کنم و علت محرومیتهای آنان را برایشان توضیح دهم. بعد از آنها می پرسیدم خوب حالا میخواهید چکار کنید؟ در همین شکل بمانید یا در حد توان وضعیت خودتان را تغییر دهید؟
اگر راه دوم را انتخاب میکنید من حاضرم به شما کمک کنم، همراه شما باشم و زمینه پیشرفت شما را فراهم نمایم. شما استعداد دارید به دانشگاه بروید و سرنوشت خودتان را تغییر دهید. آنها با من همراه شدند و کمک خواستند، سپس سراغ معلمها رفتم و وضع بچه ها را برایشان توضیح دادم و با آنها در شرایط سختی کار، همدردی کردم و کمک خواستم.
آنها دلسوزانه دست به کارشدند. بعد رفتم سراغ والدین و از غم و غصههای آنان، از گرفتاریها، آرزوها، آینده فرزندان و اعمال بد آنان گفتم و کمک خواستم برای اینکه در حد مقدور محیط را در منزل پاکسازی کنند و به بچه ها احترام بگذارند و از آنها کمک بخواهند. والدین هم قول همکاری و همراهی دادند و تشکر کردند.
این کار هر از گاهی و به هرمناسبتی تکرار میشد. به شکلهای مختلف من موقعیت را برای آنها توضیح دادم و با فعالیتهای مختلف اولیا را به کلاسهای آموزش خانواده میآوردم و از افراد صاحبنظر دعوت میکردم که درخصوص وظایف متقابل اولیا و دانشآموزان و مراحل رشد آن مطالبی بیان نمایند. البته سعی میکردم از جاهای مختلف و از خیرین هم کمک بگیرم و مدرسه را از نظر امکانات آموزشی مانند آزمایشگاه و کامپیوتر تقویت کنیم. این برنامهها اثر بسیارخوبی داشت به طوری که تعداد تجدیدیها ی مدرسه که در ابتدا حدود ۵۰% بود به صفر رسید.