نام فیلم:خمره
نـقد فیلم نگاهی به فیلم«خمره» خمرهی شکسته
کارگردان ابراهیم فـروزش
مـحصول:کـانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
سال:۱۳۷۰
فیلم خمره،که براساس داستان خمره،اثر هوشنگ مرادی کرمانی،نـوشته شده،جوایز بسیاری را از جشنواره گوناگون برده است؛جوایزی همچون«پلنگ طلایی»جشنوارهی لوکـارنو(۱۹۹۴).
محور حوادث فیلم،مـدرسهای در دل کـویر است.بهزاد خداویسی،معلم و در واقع همهکارهی این مدرسهی روستایی تنهایی در همهی کلاسها تدریس میکند.اهالی روستا هم بیشتر او را«آقای مدیر»صدا میزنند!
در حیاط مدرس،خمرهی گلی بزرگی است که بچهها در زنـگ تفریح از آن آب میخورند.نمای آغازین فیل،پس از عنوانبندی،بچههای مدرسه را نشان میدهد که به نوبت و با تشنگی و ولع تمام،از خمره آب میخورند.اما یکدفعه معلوم میشود که خمره ترک برداشته است و آب میریزد؛ماجرا از اینجا آغـاز مـیشود.بچه به معلم میگویند،پدر یکی از دانشآموزان،به نام قنبری،میتواند خمره را تعمیر کند.معلم به قنبری میگوید که مسأله را با پدرش در میان بگذارد و از او بخواهد برای تعمیر خمره بیاید.قنبری پاسخ مـیآورد کـه پدرش مشغول کاری است که تا یک هفته طول میکشد.
معلم به همراه جوانی،که از اهالی روستاست(و برای تنها نماندن معلم،شبها پیش او در مدرسه میماند)به خانهی آقای قـنبری مـیروند تا او را راضی کنند.آقای قنبری میگوید، خمره قدیمی است و این وظیفهی دولت است که خمرهای نو به مدرسه بدهد.معلم میگوید،تا ما نامهنگاری کنیم و خمرهای تازه به ما بـدهند،خـیلی طـول میکشد.آقای قنبری با آوردنـ عـذر و بـهانه،از آمدن به مدرسه امتناع میکند و معلم با دلخوری از خانهی آنها میرود.همسر آقای قنبری به او میگوید:«چرا قبول نکردی تا مـشکل بـچهها حـل شود؟»آقای قنبری در جواب میگوید:«شکم شما را به زور سـیر مـیکنم،آن وقت بروم و مفت و مجانی خمره تعمیر کنم؟»
روز بعد،قنبری به مدرسه میرود،اما از خجالت،نمیماند و بیاجازه بیرون میزند.معلم وقـتی خـبردار مـیشود،یکی از بچهها(مبصر)را پی او میفرستد.مبصر قنبری را پیدا نمیکند و به خـانهشان میرود و از آنجا اتفاق مادرش به محل کار پدر قنبری میروند.یکی از ظرافتهای فیلم خمره،که به آن لطف و شـیرینی خـاصی مـیبخشدو در عین حان نشان دهندهی دقتنظر و شناخت سازندگانش از فرهنگ مردم است(و بـه نـظر میرسد بیش از همه وامدار تلاش مرادی کرمانی است)، اهمیت دادن به جزئیات رفتاری و خلقی شخصیتها و به نـمایش درآوردنـ مـختصات فرهنگ عامه است.مبصر به مادر قنبری میگوید که پسرش خجالت کـشیده و از مـدرسه رفـته است.با این وجود مادر میگوید:«پس معلم حرفی زده است.» مبصر میگوید:«معلم چیزی نـگفت.او خـودش خـجالت کشید و رفت».با این همه مادر وقتی به همسرش میرسد،میگوید:
«دیدی تعمیر خـمره را قـبول نکردی و معلم،بچه را اخراج کرد!» مبصر باز مجبور میشود توضیح دهد که مـعلم چـیزی بـه او نگفته است،اما پدر با عصبانیت راه میافتد و به سراغ معلم میرود!
قنبری به مدرسه بـاز مـیگرددو پدر او،وقتی میفهمد که معلم اخراجش نکرده است،در صدد تنبیه پسر برمیآید که مـعلم مـانع مـیشود.این حادثه،سبب خیری میشود که آقای قنبری نگاهی هم به خمره بیندازد.او میگوید،شـکستهای خـمره زیاد است و معلوم نیست که تعمیر آن کارساز باشد؛با این حال مـقداری خـاکستر و آهـگ و تخممرغ تهیه کنید و بعد خبرم کنید تا تعمیرش کنم.معلم به بچهها میگوید،هرکس تـوانست،فـردا یـکی از وسایلی را که آقای قنبری گفت،بیاورد.
از اینجا فیلم به میان خانودههای دانـشآموزان مـیرود تا اوضاع نابسامان معیشتی آنها را تصویر کند.هرچند پیش از این،بادیدن عیالواری و نیازمندی خانوادهی قنبری،مـا بـه گوشهای از وضع فقیرانهی اهالی روستا آشنا شده بودیم،اما عمق مطلب را وقـتی مـیفهمیم که در اتفاقی کنایی و معنادار، کمتر خانوادهای بـرای تـعمیر خـمره تخممرغ میدهد و آنچه بیش از همه و بهوفور جـمع مـیشود خاکستر است!خانوادهها میگویند،اگر تخممرغی هم در خانهشان پیدا شود،با آن شکم خـود و بـچههایشان را سیر میکنند و یکی از آنها بـه فـرزندش میگوید،ایـن تـخممرغ سـهم توست،میخواهی بخور،میخواهی به مـدرسه بـده.
وقتی روز بعد معلم میبیند که تخممرغ به حد کافی جمع نشد،بـرا تـرغیب بچهها میگوید:«هرکس فردا تخممرغ بـیاورد،نمرهی کاردستیاش را بیست مـیدهم!»و بـعد اضافه میکند که:«البته مـیتوانید روی تـخممرغ را نقاشی هم بکنید!» این سخن معلم،ممکن است ابتدا برای بیننده،شکآور و بـاور نـکردنی باشد(چرا که او را به عـنوان بـافرهنگترین شـخصیت فیلم میشناسد)،امـا ایـن قضیه در واقع،همان ظـرافتهای شـخصیتپردازی آثار مردادی کرمانی را نشان میدهد و اساسا به دلیل همین ویژگیهاست که شخصیتهای متعدد فـیلم را بـاور میکنیم و میگوییم،این آدمها را در اجتماع دیـدهایم و مـابهازای واقعی دارنـد.مـرادی کـرمانی در یکی از مصاحبههایش میگفت۱: مـعلمی که در فیلمهای ایرانی نشان میدهند،در واقع همهکاره است و فقط معلم نیست!بچهها را ارشاد میکند،وارد زنـدگی خـصوصی آنها میشود و مصرّانه مشکلات شخصی آنـها را حـل مـیکند و خـلاصه یـک منجی تمام عـیار اسـت.اما معلم فیلم خمره،آدمی کاملا معمولی است.
ترفند معلم کارساز میشود و به هرزحمتی که هـست،فـردا تـعدادی تخممرغ جمع میشود.اما در این موقع یـکی از بـچهها، در مـیان جـمع،رو بـه مـعلم میکند و با اشاره به سبد تخممرغها میگوید:«آقای معلم،خوب کلکی زدی.حالا سفیدهی تخممرغها را برای تعمیر خمره مصرف میکنید و زردهشان را خودتا نوشجان میکنید!»معلم با شنیدن ایـن حرف،به شدت عصبانی میشود و میگوید:«چه کسی این حرف را به شما یاد داده است؟لابد بزرگترهایتان این را میگویند که شما هم تکرار میکنید.»او به بچهها میگوید:«بیایید و تخممرغتان را بردارید. هرکس برندارد،فـردا بـه مدرسه نیاید»با این حرف،بچهها یک به یک میآیند و تخممرغشان را برمیدارند و دست آخر،فقط یک تخممرغ میماند.معلم با ناراحتی میگوید«این تخممرغ کی است؟»جوابی نمیآید.یکدفعه یـکی از دو دانـشآموز دختر مدرسه،میدود و از مدرسه بیرون میروند.معلم ناراحت میشود و به اتاقش میرود.بچهها به تبعیت از دختر،تخممرغهایشان را در سبد میگذارند و از مدرسه بیرون میروند.پسـر بـچهای که آن کنایهی نیشدار را به مـعلم زده بـود،سبد را پیش او میبرد و عذرخواهی میکند.
عصر آن روز،معلم به روستا رفته است که یکی از اهالی، جلوی او را میگیرد و میگوید:«شنیدهام بچهها به شما چنین چیزی گـفتهاند و شـما را عصبانی کردهاند.اما نـباید عـصبانی شوید.آنها بچهاند و نمیفهمند.»معلم کمی که میرود،یکی دیگر میآید و همین حرفها را تکرار میکند.به تعبیری،در این فصل از فیلم هم،با گوشهای دیگر از فرهنگ عامهروبهرو میشویم.خبر ماجرا بـه سـرعت در همهجا پیچیده است و همه با دلسوزی و نصایح کشندهی خود،میخواهند معلم را دلداری دهند،اما در واقع،نمک به زخم او میپاشند.
معلم فکری میکند و شب،به جوان هماتاقیاش میگوید: «به دو سه نـفر از بـچهها بگو،فـردا یک تکه نان به مدرسه بیاورند.آنها خودشان به همه خبر خواهند داد!»
روز بعد،آقای قنبری به مـدرسه میآید و سرگرم تعمیر کردن خمره میشود.معلم هم در کنار او زردههای تـخممرغ را مـیپزد و بـچهها را به صف میکند و در نان هرکس،یک تکه از آن میگذارد.البته این مقدار تخممرغ،برای این همه بچهی گـرسنه، نـاجیز است و خیلی زود تمام میشود و معلم به ناچار، شیشهی مربای خود را میآورد و آن را هم مـیان بـاقی بـچهها تقسیم میکند.
فردای آن روز،خمره را از آب پر میکنند تا نتیجه را ببینند. ظاهرا خمره درست شده است.بچهها شـادی میکنند و قنبری احساس غرور میکند.اما این شادمانی دیری نمیپاید،چون باز از خـمره آب میچکد.
بچهها در ایـن مـدت که خمره نداشتند،برای خوردن آب، به جوی آبی که بیرون مدرسه است،میرفتند.این بار یکی از بچههای کوچک به داخل جوی میافتد و سراپا خیس و به دنبال آن مریض میشود.فردای آن روز مادر پسـر بچه،که خاور نام دارد،وارد کلاس میشود و داد و فریاد میکند که چه وضعی است که یک خمره در مدرسه نمیگذارید تا چنین اتفاقی برای بچهها نیفتد.معلم توضیح میدهد که از وزارت فرهنگ درخواست خـمره کـردهاند،اما تا نتیجه بدهد،طول میکشد.
تا اینجای فیلم،اشارهای و نشانهای وجود ندارد که زمان وقایع فیل را برای ما روشن کند،اما از اینجا-که انتقاد به ناتوانی سیستم در برآوردن سـادهترین نـیازمندیها،تندتر میشود -متوجه میشویم که ماجرا متعلق به سالهای قبل از انقلاب است.میتوان دریافت که فیلمساز،اگر پیش از این نشانهای برای تعیین تاریخ وقایع نگذاشته است و بعد از این هـم تـأکیدی بر این قضیه نمیکند،به آن دلیل است که متأسفانه مشکلات نظام آموزشی،خصوصا مشکل برخورداری از امکانات،به ویژه در مناطق دورافتادهی کشور،کم و زیاد همچنان وجود دارد و علیرغم برخی از پیشرفتها،هـنوز تـا وضـعیت ایدهآل فاصله داریم.
خاور بـا شـنیدن پاسـخ معلم،میگوید:«مگر ما خودمان ناتوانیم؟از اهالی پول جمع میکنیم و برای مدرسه خمره میخریم.»به این ترتیب،او با جمعی از بچهها به راه میافتد و بـه در خـانهها مـیرود و از هرکس،هر مقدار که میتواند،کمک میگیرد .حـتی اگـر کسی پول ندارد محصولات زراعی و…را قبول میکند.
کدخدا-که ظاهرا طاقت میدانداری خاور را ندارد-به سراغ معلم میرود و میگوید:«ایـن زنـ دیـوانه است و دارد به اسم شما پول جمع میکند.»معلم با ناراحتی پیـش خاور میرود.اما متوجه میشود که حرف کدخدا دروغ بوده است. خاور،پولها و اجناسی را که جمع شده،به پسـر جـوانش،عـباس میدهد که به شهر برود و خمرهای بخرد.
بازگشت عباس،کمی بـه درازامـیکشد و تهمتهای ناجوانمردانهی مردم آغاز میشود.معلم شبی در خانه،صدایی میشنود.بیرون میآید و میبیند،خاور است کـه گـریه مـیکند و میگوید:«گیوه خریدهام،میگویند با پول خمره خریده است.
میگویند عباس به شـهر رفـته و دامـاد شده است و…»معلم کمی او را دلداری میدهد،اما وقتی میفهمد به خود او هم این تهمتها را زدهـاند،عـصبانی مـیشود و فریاد میزند:«آخر اینها مگر دین ندارند و مسلمان نیستند؟!»و تمام شب خوابش نمیبردو صبح،چـمدانش را مـیبندد که از روستا برود.اهالی روستا به عذرخواهی میآیند و درخواست میکنند که بماند.
در ایـن مـیان عـباس را میبینیم که در بیابان و با خمرهای نو پیش میآید.معلم و خاور که از تیغ زبان مـردم زخـم خوردهاند، او را مینگرندو خاور که آماج بیشترین حملات بوده است، اشک میریزد.
فیلم خـمره بـه مـسائل متعددی اشاره میکند.فقر مادی و فرهنگی مردم را ترسیم میکند؛مشکلات آموزشی کودکان مناطق دورافتاده را بـه تـصویر میکشد و مشقتهای معلمی را که باید در چنین جایی انجام وظیفه کند(جایی کـه حـتی بـاید به بچهها بیاموزد،چگونه کنار جوی بنشینند و آب بخورند)،به نمایش میگذارد.اما نقطهی تـأکید فـیلم،هـمان فقر فرهنگی و مشکلات اخلاقی و رفتاری مردم است.در واقع با ترک برداشتن خـمرهی مـدرسه،دریچهای گشوده میشود تا ما با شکافهای عمیقی که میان این مردم است،آشنا شویم و ایـن خـمرهی شکسته،نماد روابط از هم کسستهی شخصیتهای فیلم میشود.اگر اهالی روستا نـیکسیرت و هـمدل بودند،خلأ خمره،این همه مشکل،سـوءتفاهم،غـیبت،تـهمت و رویارویی را رقم نمیزد.فیلم به زبانی سـاده مـیگوید:عدم برخورداری از امکانات،امر مهمی است،اما بیفرهنگی،بسیار خطیرتر است.
——————————
↩️ کانال مقاله ها 👇
https://t.me/joinchat/AAAAAD5oqnmeI058AeE3WA