فقرزدایی از چهره آموزش و پرورش
چالشهای آموزشوپرورش درایران در گفتوگو با محمدرضا سرکار آرانی، استاد دانشگاه ناگویای ژاپن
محمدرضا سرکار آرانی از دانشآموختگان دانشگاههای شهید بهشتی و تربیت مدرس است که در سال ۱۳۷۸ دکتری تخصصی خود را در رشته آموزش تطبیقی و بینالملل از دانشگاه ناگویای ژاپن گرفت. او در مهرماه ۱۳۸۳ بهعنوان پژوهشگر برگزیده «انجمن توسعه علم ژاپن» انتخاب شد و همزمان بورس دوره تحقیقاتی فوقدکتری را برای ۲۴ماه از این انجمن دریافت کرد. او سپس فوقدکتری خود را در روشهای بهسازی آموزش در دانشگاه ناگویای ژاپن با موفقیت در سال۱۳۸۵به پایان رساند و استاد این دانشگاه شد. با او در یک ظهر برفی پاییزی درباره چالشهای آموزشوپرورش ایران گفتوگو کردیم. او از کارهایی گفت که مسئولان آموزشوپرورش ایران نباید انجام دهند، از مواجهه با مدارس غیردولتی و آموزشگاههای کنکور صحبت کرد؛ از کتابهای درسیای که کارایی لازم را ندارند و محتوای کم آن هم زیاد است! از مقایسه نظام آموزشی ایران با فنلاند و ژاپن و اینکه چگونه میتوان گفتمان معیشتی معلمان را تغییر داد.
آقای دکتر آموزشوپرورش ایران از ابتدای راهاندازی در سال ۱۲۹۰تا به امروز، راههای بسیاری را پیموده و نظامهای آموزشی متفاوتی را تجربه کرده، اما هنوز در مرحله آزمونوخطاست و این انگاره وجود دارد که در نهایت نتوانسته راه خود را پیدا کند. چرا؟ مانع کار از کجاست؟
در دنیای امروز، وقتی مدیران میپرسند چه کارهای دیگری باید انجام دهیم، احتمالا یکی از پاسخها این است که بروید بازبینی و بازاندیشی کنید که چه کارهایی را میتوانید نکنید! نظام رسمی آموزشوپرورش ایران از آبان ۱۲۹۰در روند بالندگی، مسیر طولانی را پیموده است. ابتدا بهدنبال سروسامان دادن به آموزش بوده و بهنظر میرسد در مقایسه با سایر نهادهای عمومی کشور، دستکم از نظر کمّی تا حدود زیادی عملکرد بهتری داشته است. سپس، پرورش را نیز در کار آوردهاست و بعدها پژوهش و ساخت و تمهید پژوهشسرا و…را ! بهنظر میرسد مدیران آموزش کشور در ۱۰۰سال گذشته بهجد و مدام در جستوجوی کارهای نکرده خود و دیگران بودهاند و بیشتر میپرسند: چه باید کرد؟آیا کار دیگری هست که نکرده باشیم؟ البته چون و چرا در کیفیت بیشتر کارهای کرده هم پرسشی رایج است!
باید بگویم که بازاندیشی در برنامهها، روش و آثار طرحهای بهسازی آموزش و از آن جمله«انقلاب آموزشی دهه۵۰»، «تغییر بنیادی دهه۶۰»، «تغییر نظام آموزشی دهه۷۰»، «سند برنامه درسی ملی دهه۸۰» و بعدها «سند تحول بنیادین دهه۹۰» توصیه میشود. احتمالا بهترین امکان اثربخش برای بهسازی آموزش، ترویج اندیشه در پرسشهای زیر است: چه کارهایی را نمیتوانیم انجام دهیم؟ چه کارهایی را به تنهایی نمیتوانیم انجام دهیم؟ چه کارهایی را میشود تعدیل کرد و انجام نداد؟ چه کارهایی را میتوانیم انجام دهیم؟
خب، شما به این پرسش خودتان پاسخ دهید: مسئولان آموزشوپرورش چه کارهایی را نباید انجام دهند؟ یا به قول شما چه کارهایی را میتوانند تعدیل کنند و انجام ندهند؟
بهطور نمونه سراغ کتابهای درسی برویم. لازمه بهرهگیری اثربخشتر از کتابهای درسی، تغییر نگرش درباره کارکرد و کاهش تعداد و حجم این کتابها و سبک و سیاق استفاده از آنهاست. در عین حال، تولید بیشتر کتابهای درسی با عناوین گوناگون، جانشین مناسبی برای مدیریت پیچیدگیهای فرایند تربیت، بهویژه بهسازی روشهای آموزش در کلاسهای درس نیست. برای مثال، اگر پس از دهها سال به این نقطه رسیدیم که تفکر یا گفتوشنود نداریم، بدیهی است که میدانیم صرفا با تولید کتاب درسی «تفکر» نمیتوان متفکر پرورش داد! برای «رسانه» و «پژوهش» و «مهارتهای زندگی» هم همینطور و…! این مهارتها تمرینشدنی است نه صرفا بهخاطر سپردنی. ما از طریق کتابهای درسی میتوانیم درباره اهمیت تمام امور مطالبی بخوانیم و امتحان پس بدهیم ولی تمرین آنها در متن عمل تربیتی، نیازمند توانمندیهای انسانی و محیطی فرایندهای تربیتی است
یا بهطور مثال سازمانهای مختلف از دفتر تألیف کتابهای درسی میخواهند که جایی در کتاب درسی بنویسند مثلا آب مهم است، آمایش سرزمین هم، کاهش یا تفکیک زباله نیز و…! تصور غالب این است که احتمالا اگر در جایی از کتاب درسی بنویسیم آب مهم است و بچهها ببینند و بهخاطر بسپارند، آنگاه در عمل و زندگی روزمره صرفهجویی می کنند. درحالیکه اینطور نیست. امروزه مدیران، معلمان و اولیای بسیاری در نظام آموزشی کشور در جستوجوی راههای اثربخشتری برای پیامرسانیاند؛ پیامی که نیاز، شأن و سطح رشد مخاطب را درنظر نداشته باشد، انتقال نمییابد و بهجان تبدیل نمیشود و بهرغم همه تلاشها شکلی از آموزش بدون تربیت و حتی مهارت خواهد بود. بعضا در بعضی مدارس از بچهها میپرسم: کدام کتابهای درسی را نمیخوانید؟ با ذوق و شوق چند جلدی را معرفی میکنند و با علاقه و هوشمندی وصفناپذیری میگویند به ما ندا دادهاند که «مرور اینها – بخوانید اعتنا کردن- فعلا در اولویت نیست»!
یکی از اتفاقاتی که در سالهای گذشته در حوزه تألیف کتابهای درسی رخ داده، این است که اگرچه از کمیت کتابهای سابق کم شده، اما کتابهای تازهای هم اضافه شده، مانند همان کتاب تفکر یا کتاب سواد رسانهای که شما گفتید. اما در عمل میبینیم که این کتابها هم خروجی موردنظر مولفان و برنامهریزان را ندارد و نتوانسته به هدف آنها نزدیک شود. با این اتفاق باید چه کرد؟ آیا باید کتابهای جدید را کنار گذاشت؟
با تولید هر کتاب درسی تازهای، دغدغه زمان در مدرسه جانمیگیرد و در صحنه عمل تمام کردن کتاب درسی است که به جای هدف تربیتی مینشیند و البته این روند آموزش با تربیت تفاوتی محسوس دارد!
پیشنهاد من بازنگری محتوای کتابهای درسی و بررسی میزان تطابق آنها با مراحل رشد و فرایند تحول و نیازهای دانشآموزان است و البته ترویج توجه معلمان، کارشناسان و پژوهشگران به این مهم را توصیه میکنم که در سازماندهی محتوای کتابهای درسی رعایت اصل «کم هم زیاد است» نیاز مبرمی است. البته این را هم بگویم که تغییر مستمر کتابها نیز کار تربیت را بر معلمان و مدیران آموزشی و دانشآموزان و اولیا دشوارتر میکند. بهعبارت دیگر پیشنهاد من هرس کردن، مبتنی بر مطالعه و پژوهشهای میدانی یا دستکم تجربه زیسته معلمان و دانشآموزان در متن عمل، نیاز امروز مربیان و مؤلفان کتابهای درسی است! البته روی دیگر این سکه، ادعای سنگین بودن محتوای کتابهای درسی هم هست که معمولا در محافل رسمی آموزش به آن اشاره میکنند. جالب اینکه مدارس، مؤسسات و اولیای بسیاری در جستوجوی منابع و برنامههای درسی غیررسمیاند. اگر مدرسهای با یکی از شرکتهای سنجش آموزش کار و محتوای غیررسمی را ترویج میکند، پس چرا منتقدان به مؤلفان فشار میآورند که کتابهای درسی سنگین است؟ این پرسش مغتنمی است و همه باید درباره آن فکر کنند.
باز هم تأکید میکنم که ترس از بازاندیشی برنامهها و سندهای اصلاحی آموزش، هاضمه ستاد آموزشوپرورش را در سازماندهی آموزش و یادگیری اثربخش ضعیف میکند.
یکی از ایرادهایی که منتقدان از مدیران آموزشوپرورش میگیرند، این است که در تغییر نظامهای آموزشی و بهسازی آن، به عملکرد موفق کشورهای دیگر مثل ژاپن یا فنلاند توجه نمیکنند و اصرار دارند که خودشان یک راه رفته را تجربه کنند. شما بهعنوان کسی که نظامهای آموزشی مختلفی را بررسی کردهاید و هماکنون در دانشگاه ژاپن تدریس میکنید، پیشنهادتان چیست؟ نظام آموزشی کدام کشور میتواند برای ایران مفید باشد؟
جستوجوی فرمولها و نقشههای پیچیده موفقیت دیگران نکاتی برای اندیشیدن به همراه میآورد، ولی همیشه محصول آنها راهکار مسائل ما نمیتواند باشد. خود را در آینه دیگران دیدن، فرصتهایی برای اندیشه و گفتوگو فراهم میآورد. بهنظر میرسد ما سخت به اندیشه در عمل -پیش، حین و پس از آن- نیازمندیم. به تعبیر سادهتر، به زعم ژاپنیها در عمل به بدیهیات نیازمند توانایی عینی و بصیرت نظری بیشتری هستیم. اندیشه در اینکه چرا عمل به بدیهیات برای انسان، سازمان یا جامعهای دشوار است، نقطه شروع بهسازی است و به بررسی دقیق نیاز دارد. دقت در این گزاره است که پرسش مهمتری را پیش روی ما قرار میدهد: چرا هزینههای زیست اخلاقی در جامعهای روزبهروز بیشتر میشود و چرا عمل به بدیهیات هزینههای زیادی دارد؟
عمل به بدیهیات همیشه کار سادهای نیست. مانند جستوجوی راهکار است که همه جا مشتریهای بهروزی دارد. راهکار را نمیشود داد یا وارد کرد! از جنس فرایندهاست و ساخته میشود. فرآوردهها را میتوان خرید، فرایندها را باید ساخت. راهکارها در موقعیتهای مسئله هستند؛ بخوانید در دل مسئله نهفتهاند؛ میتوان آنها را پیدا کرد، برکشید و برساخت و آنگاه گفت: یافتم، یافتم! البته به تلاش بسیار نیاز دارد، هاضمههای قوی نیز میخواهد و در تعاملی سازنده میان همه عناصر درگیر در مسئله چهره مینماید! راهکارهای وارداتی اغلب با هاضمه فرایندهای ما در مدیریت همخوانی ندارند! به علاوه، در جستوجوی تغییر «دیگری» برای خوشبختی «من» نیز همیشه ممکن نیست! خود فراموششده را باید بازیافت! با این بازیافت، راهکار پیدایش میشود. در این خود فراموشی، احتمالا نمیتوانیم به بدیهیات عملکنیم یا دستکم برایمان دشوار است!
از بحث اصلاح ساختارهای معیوب آموزشی اگر بگذریم، به مسئله مهم معلمان میرسیم. آنها طی سالهای گذشته بیشتر از اینکه اولویتشان بهسازی آموزش و روشهای تدریس باشد، بهدنبال مسائل صنفی و معیشتی خود هستند و دغدغه حقوق بیشتر، اجرای نظام رتبهبندی معلمان، همسانسازی حقوق با سایر مشاغل دولتی و… را دارند. شاهد این ادعای من هم مشارکت معلمان در مباحث مطرح شده در شبکههای اجتماعی است. آنها حضور حداقلی را در موضوعاتی مانند اجرای اصل ۳۰قانون اساسی، جلوگیری از رشد مدارس غیردولتی، حذف آثار و نام شاعران مطرح از کتابهای درسی و… دارند اما وقتی پای افزایش حقوق میآید، میزان مشارکت یکباره بالا میرود و حتی دست به تحصن میزنند. برای این انزوا و بیتفاوتی معلمان نسبت به نظام آموزشی چه باید کرد؟
تلاش برای تغییر گفتمان معیشت به گفتمان بهسازی آموزش در سراسر کشور ضرورتی اجتنابناپذیر است. سازه کانونی تربیت، کلاس درس است و فراهمآوردن آرامش و محیط روانی آرام برای همه عناصر شرکتکننده در آن دغدغه اصلی بهسازان آموزشی است. وقتی حاشیههای شغل معلمی بیشتر میشود، جوهره معلمی که «آن»های تربیتی دانشآموزان است، به حاشیه میرود! چربی ساختارها و سازمانها یا همان بخشنامهها و دستورالعملها زیاد که شد، تنها با برداشتن یک قدم همه به نفسنفس میافتند. بهتر است حاشیهها را از نظر روانی و بعضا ساختاری، از لحاظ فضاها و از نظر محیطی (که بعضا خاکستری و خشناند) تعدیل و بهسازی کنیم. بهنظر میرسد به کوشش بیشتری برای توانمندسازی و نظاممندکردن نیروهای صف و ستاد – اعم از مدیران، کارشناسان، معلمان، برنامهریزان و مؤلفان- نیازمندیم.
ندای «هر کس هر کجا ایستاده است یک گام برای بهسازی آموزش اثربخشتر به پیش نهد»، از سالها بحث انتزاعی و کلامی قابلفهمتری است؛ بهویژه برای بهسازی روشهای آموزش و یادگیری در ۵۰دقیقههای کلاس درس، که لازم است عینی و آزموده شده و از جنس «آن»های تربیتی محسوس جامعه ایران باشد.
توصیه به تعامل سازنده با واحدهای مدنی و صنفی فرهنگیان برای فقرزدایی از چهره آموزشوپرورش کشور توصیهای است که هیچگاه کهنه نمیشود. معلمان کشور از احساس فقر در رنجاند! فقیر نیستند.«دستگیری و نزدیک شدن به واحدهای صنفی فرهنگیان » برای تغییر گفتمان معیشت به گفتمان بهسازی و توانمندسازی آنها برای تمرین سنجشگری در آموزش، نیاز مبرم دستگاه اداره آموزش کشور است. برای ترویج این امر مهم، بهنظر میرسد به پرسشهای مشترکی برای گفتوشنود و اندیشه درباره بهسازی آموزش نیاز داریم؛ مثلا آموزشوپرورش کشور را چگونه میتوان اثربخشتر اداره کرد؟ یا ناکامی سامانه آموزش کشور در اختصاص منابع بیشتر جامعه تا چه میزان ناشی از ناکارآمدی مدیریت آموزش است؟ و میزان اتلاف سرمایهها در نظام آموزشی رایج را چگونه میتوان اندازه گرفت؟و… . اینها پیشنهادهایی است که من برای افزایش میزان مشارکت معلمان در مسائل اساسی دارم.
از موارد دیگری که آموزش عمومی را در کشور ما تحتتأثیر قرار داده و سایه بلندی بر سر آن انداخته و مانع رشدش میشود، کنکور است. در این میان مؤسسات و ناشران کتابهای کمکآموزشی و کنکور نیز بر تنور رقابت میدمند و یک لحظه ذهن و روان دانشآموز را رها نمیکنند. مسئولان آموزشوپرورش در سالهای گذشته تلاش زیادی کردند که با این گروه پرزور مقابله کنند و حتی سال گذشته دعوا به دفتر یکی از علمای قم کشیده شد، اما در نهایت این گروه موفق شدند و پررنگتر بهکار خود ادامه دادند. چگونه میتوان سایه پرقدرت آنها را از سر نظام آموزشی کشور برداشت؟
سیل رقابت در آموزش مدرسهای ایران مهار شدنی است! در جهان امروز، اغلب سیاستگذاران آموزشی بهدنبال تدوین راهبردها و برنامههای تربیتی خالی از استرس برای مدارساند
(A Stress Free Education)! دورکردن شرکتهای خصوصی سنجش آموزش از ترویج رقابت در آموزش عمومی کشور لازم و شدنی است اما تغییر انگارههای موجود در جامعه درباره مؤسسات سنجش آموزش نیز ضرورت دارد. شناسایی راههای بهرهگیری از توانمندی آنها برای بهسازی آموزش کشور و همزمان، هدایت آنان در مسیر توانمندسازی اثربخش در جهت اعتلای تربیت، مسئولیت سیاستگذاران ارشد آموزشی است. درعینحال، ضرورت دور ساختن مؤسسات سنجش آموزش از ترویج رقابت و بازاری ساختن آموزش، بهویژه در دوره ۹ساله عمومی کشور که هدفش امنیتسازی، هویتسازی و فراهم کردن سازههای لازم برای پیشرفت ملی است، خدشهناپذیر بهنظر میرسد.
در برخی کشورها وقتی میگویند دولت یا حاکمیت مکلف به آموزش است، بیشتر منظورشان آموزش دوره۹ساله عمومی است. توجه بیش از پیش به آموزش عمومی و البته همگانی و رایگان و کیفی، برای تمرین و تبحر درعمل به بدیهیات است! این دوره آموزشی هویتساز، امنیتبخش و تولیدکننده زبان و فهم مشترک برای بنیادهای توسعه است. دوره یادشده برای بسیاری از کشورها، از جمله ژاپن، مقصد تربیتی است و کمتر بخش خصوصی و مؤسسات سنجش آموزش فرصت مییابند که در آن جولان دهند؛ برای مثال در سال ۲۰۱۹، از ۱۹۷۳۸مدرسه ابتدایی در ژاپن، تنها ۲۳۷مدرسه (۱.۲درصد) خصوصی است. این رقم برای دوره اول متوسطه۱۰۲۲۲مدرسه دولتی و ۷۸۱مدرسه (۷.۶درصد) خصوصی است. د رحالیکه از ۴۸۸۷مدرسه دوره دوم متوسطه ۱۳۲۲مدرسه (۲۷درصد) خصوصی هستند(Gakkou Kihon Chousa, Monbukagakusho, 2019, May, 1).
براساس این منطق و فهم عمومی، دانشگاههای تربیتمعلم- دستکم بر اساس تجربه ژاپن- بیشتر بهمنظور تأمین معلمان مدارس این دوره ۹ساله (۶سال آموزش ابتدایی و ۳ سال دوره اول متوسطه) تأسیس شدهاند. در تأمین معلمان دوره دوم متوسطه چندان فعال نیستند و عموم دانشگاهها ـ اعم از استانی، دولتی و خصوصی، در تربیت نیروی انسانی این دوره فعالترند و بار هزینه بسیار سنگینی را از دوش دولت برمیدارند.
آماری که از تعداد مدارس غیردولتی در ژاپن دادید با ایران اصلا قابلمقایسه نیست. در کشور ما هر سال بر تعداد این مدارس افزوده میشود، ضمن اینکه گرایش خانوادهها در طبقه متوسط به بالا این است که فرزندانشان در مدارس غیردولتی که امکانات ویژه و بهتری دارند، درس بخوانند.
البته که تغییر رویکرد به مؤسسات غیردولتی، نیاز بهروزی است. این نیاز دستگاه رسمی اداره آموزشوپرورش است و نیاز خود این مؤسسات نیز هست. ترویج حس غیرسازنده درباره مؤسسات آموزشی غیردولتی به بدفهمیها دامن میزند. جامعه نیازمند انگارههای واقعبینانهتری درباره این مؤسسات است. وقتی نظارت نمیتوانیم بکنیم، گفتوگو با این مؤسسات را نیز نخواهیم توانست! زبان مشترکی لازم است برای همافزایی نتیجه کار اجتماعی همه، که تربیت است. در غیاب این هوشمندی، «تخریب»رواج خواهد یافت. اگر دستگاه اداره آموزش کشور نتواند والدین را در یافتن مؤسسات آموزشی متناسب فرزندانشان راهنمایی کند، یعنی نمیتواند بر عملکرد آنها نظارت لازم را داشته باشد. در این صورت، نقش هادی برای این مؤسسات ایفا نمیکند. اگر شناخت درستی از مدارس غیردولتی و کلونیهای تأسیس و ترویج آنها نداشته باشد، نظارت دشوار و یاریگری مختل میشود و راهی برای بهسازی و خودگردانی اثربخشتر فراهم نخواهد شد.
برویم سراغ بحث آموزش در خانه؛ اگرچه این روش در ایران فراگیر نیست و فقط در برخی خانوادهها دنبال میشود اما طی سالهای اخیر که از یک سو کیفیت آموزش در مدارس دولتی ایران پایین آمده و از سوی دیگر این انگاره در مورد مدارس غیردولتی تقویت شده که بهدنبال کسب درآمد بیشتر هستند، بسیاری از والدین دیگر هم به فکر این افتادهاند که خودشان آموزش عمومی را در خانه دنبال کنند. نظر شما در اینباره چیست؟
جامعه جهانی هم دستکم در آموزش دوره دوم متوسطه بهتدریج به سمت آموزش در خانه یا مدرسه در خانه (home schooling) میرود. خستگی از مدرسه به شرق دور نیز رسیده است؛به این معنا که لازم نیست بچهمان را بفرستیم مدرسه. پولی را که میخواهیم بدهیم به مدرسه، میگذاریم در جیبمان؛ از یک مؤسسه خصوصی آموزش، برنامه درسی متناسب با علاقه و توان بچه را میگیریم و براساس آن عمل میکنیم.
در تهران به خانوادههایی از این نوع توصیه میکنم که محتاط باشند ولی والدین با صدای بلند میگویند: «آقای سرکار آرانی! حالا که مدرسهها به همهچیز کار دارند جزعلاقه و توان بچههایمان، آیا این بهترین راه نیست؟با این راهکار – مدرسه در خانه- شما مجبور نیستید یک نسل را فدای دو درصدیهای احتمالا سرآمد کنید و هر روز بر ماشینهای سنجش و غربالگری بیفزایید و دامنه رقابت در آموزش را تا سالهای آموزش ابتدایی بگسترانید. با این کار شما در واقع روشهای افزایش هوش خلق میکنید که نتیجهای جز بههمریختن بهداشت روانی خانوادهها و فضاهای تربیتی در ۵۰دقیقههای کلاس درس ندارد. غربالگرهایی از اینگونه بعضا زیر پوشش سنجههای آفتزا و رنجور تشخیص توانایی بزک شدهاند.
حبوبغضها و حرکتهای قبیلهای در نفی یا اثبات حمایت از دودرصدی سر مثبت منحنی نرمال را بهخوبی میتوان شنید ولی ضجههای خانوادهها و بچههای آن سوی منحنی نرمال چقدر شنیده میشود؟چگونه با انواع معلولیتهای طبیعی و دشوارتر از آن، نگاههای معنیدار جامعه کنار میآیند؟ توجه به این دودرصدیها نیز عین عدالت است و آنها نیز مستحق توجه بیشتر و حمایت مضاعفاند. مطالعه برنامههای حمایتی ژاپنیها و آلمانیها برای دودرصدیهای این سر منحنی، پیامهای سازنده و اخلاقی بسیاری دارد.
آقای دکتر بهعنوان سؤال آخر به رابطه رسانه با آموزشوپرورش بپردازیم. بسیاری از کارشناسان آموزشی و معلمان ایرانی اعتراض دارند که رسانههای جمعی مثل صداوسیما و روزنامهها کارایی لازم را در بیان مسائل آموزشوپرورش ندارند و در اکثر مواقع موضوعات را از دریچه خانوادهها میبینند که این خود آسیبزاست. بخشی از این ادعا درست است اما همه آن نه. ولی به هر حال خروجی کنونی، شکاف بین رسانه و معلمان است. ما بهعنوان روزنامهنگار برای بهتر شدن شرایط باید چه کنیم؟
جستوجوی درکی تازه از پیام و رسانه، لازمه معلمی است؛ بهویژه در جهانی که در آن زیست میکنیم و من آن را عصر شنیدن مینامم و «پداگوژی شنیدن» نیز ترویج میشود.
روش حضور آموزشوپرورش در رسانههای عمومی بعضا واکنشی، تدافعی و بختکوری – بخوانید اغلب از جنس بدبیاری- است! شیوه حضور رسانهای و بهرهگیری از توان رسانهها برای ترویج گفتمان بهسازی آموزش مهم است. البته این را متوجه هستم که آموزشوپرورشیها در جهان اغلب مثل مادر خانواده، نخستین کسی هستند که سفره را پهن میکنند ولی آخرین نفری هستند که غذا میخورند؛ خوددارند، رازدارند و ازخودگذشتگی بینظیری دارند. بهویژه در تغییر انگارههای سختافزارانه به توسعه، رسانه میتواند به یاری ما بیاید تا صورتمسئلههایمان را شفاف و حدود مسئولیتهایمان را تبیین کنیم. توانمندسازی معلم و مدیران در فرایند این تعاملات طاقتفرسا شکل میگیرد. رسانهها دستکم میتوانند به یاری همه ما بیایند تا به این مسئله مهم صورتبندی تازهای ببخشیم که تربیت فرزندان این سرزمین تنها کار مدرسه نیست بلکه محصول مجموعه تعاملات تربیتی در اجتماع است.
رسانهها در جهان امروز فرصت و ابزاری برای تمرین شنیدن هستند! نه بسان آتشنشانانی در قامت روابط عمومیهای سازمانی، با بلندگوهایی بهدست برای تطهیر مدیران!
تلاش برای تغییر گفتمان معیشت به گفتمان بهسازی آموزش در سراسر کشور ضرورتی اجتنابناپذیر است. سازه کانونی تربیت، کلاس درس است و فراهم آوردن آرامش و محیط روانی آرام برای همه عناصر شرکتکننده در آن دغدغه اصلی بهسازان آموزشی است. وقتی حاشیههای شغل معلمی بیشتر میشود، جوهره معلمی که «آن»های تربیتی دانشآموزان است، به حاشیه میرود!
تغییر انگارههای موجود در جامعه درباره مؤسسات سنجش آموزش ضرورت دارد
فهیمه طباطبایی ـ خبرنگارهمشهری