هدف این مقاله بررسی نقش آموزشوپرورش در تولید و بازتولید نابرابریهای جنسیتی است.بدینمنظور نخست نظریههای مربوط به نابرابریهای جنسیتی و سپس آرای جامعهشناسان در مورد نقش مدرسه به عنوان عامل حفظ و ثبات و همچنین عامل تغییر،بررسی میشود و در ادامه،نشان داده میشود که چگونه مدرسه این کارکرد دوگانه مکمل،اگرنه متضاد را داراست و در پایان با نگاهی به آموزشوپرورش ایران،راهکارهایی که میتواند از بازتولید نابرابریها جلوگیری کند ارائه میشود.
مقدمه
آموزشوپرورش پدیدهای عام و درعینحال منحصربهفرد است؛عام از آن روی که یکی از پایههای اساسی هر جامعه را تشکیل میدهد و جامعه بدون آن نمیتواند به حیات خود ادامه دهد و منحصربهفرد از آن جهت که در رابطه با همه ابعادش،حاصل یک فرهنگ معین است.بنابراین بررسی آن مهم است.چون این امکان را فراهم میکند که به جامعه در همه اشکال پیچیدهاش نزدیک شده و ساختهای عمیق زندگی مادی و غیرمادی را آشکار نماید.البته به شرط آنکه به یاد داشته باشیم که بدون تضاد نیست و در ضمن از فرهنگی به فرهنگ دیگر متفاوت است.آموزشوپرورش فرآیندی است که از طریق آن دانش موجود انتقال و مرزهای دانش گسترش مییابد،پس کارکرد آن هم محافظهکارانه و هم خلاق است.
یکی از مسائل اساسی در جامعهشناسی،نابرابری اجتماعی میباشد که بیشتر مباحث در طبقه اجتماعی متمرکز است،باتوجه به اینکه این پدیده بعد اساسی قشربندی اجتماعی به شمار میرود.هرچند بیش از ۳۰ سال است که جامعهشناسان به این نتیجه رسیدهاند که جنس ونژاد در ساخت نابرابری سهیم است و حتی گفتهاند که مطالعهی قشربندی اجتماعی در تفکرات جامعه شناختی جریانی مردانه بوده است(ابرین۱،۱۹۸۱)و بههمین جهت زنان از مطالعات در این حوزه کنار گذاشته شدهاند.
به منظور شناخت عوامل مؤثر بر نابرابریهای جنسیتی و رابطهی آن با آموزشوپرورش نخست به بررسی نظریات نابرابریهای جنسیتی میپردازیم.
نظریات نابرابریهای جنسیتی
این نظریات در سنت نظریه تضاد قرار میگیرند.بر طبق این نظر از آنجا که منابع گرانبها کمیاب هستند و دسترسی به آنها نابرابر است،بین آنها که به این منابع کمیاب دسترسی دارند و آنها که ندارند،کشمکش و تضاد پیش میآید. این منابع میتوانند منافع مادی،قدرت یا منزلت اجتماعی باشند.نظریات نابرابریهای جنسیتی نیز در سنت نخستین نظریهپردازانی چون مارکس،وبر، زیمل و..است که به مسأله نابرابریهای اجتماعی پرداختهاند.
رندال کالینز از متفکرانی است که در سنت وبری قرار دارد و معتقد است استفاده از نیروی فیزیکی و منابع مادی و نمادین بسیار با اهمیت هستند.وقتی یک جنس(نرینه)ابزار و قوهی قهریه را در دست داشته باشد میتواند این قدرت را برای اعمال سلطه در برخوردهای جنسیتی به کار برد و یک نظام نابرابر جنسیتی را ایجاد کند.بنابراین جنس ضعیف باید استراتژیهایی را برای کاهش این قدرت به کار برد..وقتی مردان در تقسیم کار جنسیتی امتیازاتی داشته باشند،احتمال بیشتر میرود که در موقعیت نخبگان قرار گیرند که این امر منجر به افزایش نابرابری بین دو جنس میشود(ترنر۱،۱۹۹۸).
برخلاف کالینز،نظریه بلومبرگ بیشتر بر مدار نظریه مارکس است.او معتقد است قشربندی جنسیتی به کنترل قدرت اقتصادی بستگی دارد؛هرچه زنان قدرت اقتصادی کمتری را بسیج کنند،احتمال سرکوب از نظر اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیک بیشتر است.او نشان داد که چگونه مشارکت در تولید اقتصادی،کنترل بر زندگی زنان را بیشتر میکند.این کنترل هم در مورد باروری،ازدواج،طلاق و اقتدار خانگی بیشتر است و هم در امکان استفاده از فرصتهای مختلف زندگی(ترنر،۱۹۹۸). (۱) turner
سومین متفکری که در باب نابرابری جنسیتی،نظریهپردازی کرده،جانت چافتز است.او معتقد است که نظریههای حفظ و بازتولید نظام جنسیتی با یکدیگر ارتباط دارند.او دو نوع نیرو را عامل حفظ نابرابری جنسیتی میداند: نیروهای قهری و سرکوبکننده و نیروهایی که نتیجه فعالیتهای اختیاری افراد میباشند.پایههای اختیاری نابرابری جنسیتی چون تقسیم اقتصادی کار،توزیع اشتغال و موقعیتهای برگزیده و نیز تعاریف فرهنگی جامعه،نوعی تبعیض جنسی را ایجاد میکند.این تبعیض در کار و فعالیت اعمال شده و در ضمن، عامل جامعهپذیری برای نسل بعدی میشود و بدینسان تفاوتهای جنسیتی در سطح خرد میان زن و مرد بازتولید میگردد.شناخت نیروهای حفظکننده امکان تشخیص اینکه تغییرات مطلوب چگونه باید باشد را فراهم میکند.شرایطی که سبب تغییر قشربندی میشود عبارتاند از دو فرآیند:
تغییر غیرارادی(تغییرات جمعیتی،تکنولوژیک و ساختار اقتصادی)که در اقتصاد پیشرفته منجر به افزایش فرصت شغلی برای زنان و در اقتصاد عقبمانده منجر به کاهش فرصتها میشود.
تغییر ارادی که ناشی از تلاش نخبگان به منظور تغییرات در نابرابریهای جنسیتی است.همچنین صنعتی شدن که نقشهای غیر خانگی را افزایش میدهد،شهرنشینی،رشد طبقه متوسط،افزایش انتظارات و احساس محرومیت نسبی که در نهایت سبب افزایش تلاش زنان برای تغییر قشربندی جنسیتی میشود(ترنر،۱۹۹۸).
نظریات درباره نابرابریهای جنسیتی این نکته را روشن میکند که نابرابریهای جنسیتی ناشی از عوامل ساختاری هستند که میتوانند اقتصادی، سیاسی،هنجاری و یا آنها باشند.این عوامل بر عملکرد مدرسه در تولید و بازتولید نابرابریها بسیار تأثیر میگذارد.
جامعهشناسان و نقش مدرسه در تولید و بازتولید اجتماعی
دورکیم از نظر او آموزش هم واحد و هم متعدد است.جامعه بدون درجهای از همگنی بین اعضایش نمیتواند وجود داشته باشد و آموزش این همگنی را تقویت میکند و از سوی دیگر،بدون تنوع،هرگونه همکاری غیر ممکن است.آموزش وجود این تنوع را با تفکیک و تخصص یافتن تضمین میکند.دورکیم نشان میدهد آموزش خود نیز با جامعه تغییر میکند (لی تان خوا۱،۱۹۹۱)
پارسنز در مقاله خود تحت عنوان«کلاس مدرسه به عنوان یک نظام اجتماعی»نشان میدهد که در یکجامعه پیشرفته از نظر تکنولوژی،مدرسه عامل اساسی اجتماعی کردن و انتخاب است که نزد شاگردان ارزشهای عمومی جامعه را درونی میکند(پارسنز،۱۹۶۱).
بوردیو و پارسرون(۱۹۷۰ و ۱۹۶۴)که در نیمه راه مارکسیسم و فونکسیونالیسم قرار داشتند،براین باور بودند که مدرسه سهمی در بازتولید روابط ایجاد شده بین طبقات اجتماعی دارد و ساخت توزیع سرمایه فرهنگی را بین این طبقات بازتولید میکند.انتخاب با اعمال معناهایی متعلق به طبقه مسلط صورت میگیرد که اجباری است،اما با عمل تربیتی یا پرورشی یا کودکپروری مشروعیت مییابد.
گرامشی درحالیکه مارکس تأثیر روبنابر زیربنا(اقتصاد)را مورد غفلت قرارا داده است،تئوری کارآیی خاص روبنا را بنا نهاده است.او فرهنگ را به همان اندازه اقتصاد و سیاست اساسی میداند و در روبنا دو سطح را مورد توجه قرار میدهد:جامعه مدنی و جامعه سیاسی یا دولت.دولت از طریق (۱) le than khoi
القای کارکرد،سلطه مستقیم دارد و مدرسه مهمترین نهاد برای تحقق وفاق است(تورز۱،۱۹۹۵).
آلتوسر تمایز را به صورت دیگر نشان میدهد.دولت شامل دو دستگاه است:یک دستگاه سرکوبگر که با خسشونت عمل میکند(ارتش)و دوم دستگاه ایدئولوژیک که به شیوه تولید(نیروی تولید و روابط تولید)را بازتولید میکند (آلتوسر۲،۱۹۷۰).این مفهوم توسط(بودلو و استابلت۱۹۷۱۳)اخذ میشود. مدرسه دیگر واحد نیست،بلکه به دو بخش تقسیم میشود:مدرسه متوسط و عالی برای فرزندان طبقه بالا و مدرسه ابتدایی و حرفهای برای طبقات پایین. توزیع از تحصیلات ابتدایی و کاربرد زبان که زبان بورژوازی است،آغاز میشود.
بدینسان یادگیری حتی خواندن و نوشتن به نفع اقلیت است.بههمین ترتیب ایدئولوژی به دو بخش میشود:یکی برای کارگران آینده برپایهی نظم و اخلاق و دیگری برای نخبگان برپایه تسلط آرا و مدرسه مهمترین نهاد برای تحقق این امر است.مدرسه نقشی دوگانه دارد:از سوییانگیزه و توانایی مناسب را فراهم میکند و توانایی تولید کارگران را افزایش میدهد و از سوی دیگر،نابرابری را به شیوهی شایسته سالاری توجیه میکند و این بخشی از نظریه باولزو جنیتز۴است(۱۹۷۶).آنها تغییرات را ناشی از تضادهای سرمایهداری میدانند و نه تعلیم و تدریس و در این مورد بیشتر به فرم و صورت توجه دارند و نه محتوا.آنها معتقدند که رابطه ساده و مکانیکی بین ساختار اقتصادی و نظام آموزشی وجود ندارد.از نظر آنها تغییرات اقتصادی مقدم بر اصلاحات آموزشی است.مدرسه بیشتر منعکسکننده است و فاقد (۱) torries
(۲) althusser
(۳) baudelot
(۴) bowles et genits
خودمختاری.آنها معتقد بودند که نظامهای آموزشی تنها نه تنها انتقال نابرابریهای اجتماعی را کاهش نمیدهند،بلکه مهمترین مکانیسم برای حفظ نابرابریهای اجتماعی هستند.بدینسان تأکید بر فهم آموزش به عنوان وسیلهای برای کاهش نابرابریهای اجتماعی جای خود را به مکانیسمی میدهد که نابرابری و امتیازات را استحکام میبخشد(مارکز و مک میلان۱،۲۰۰۳).
آموزشوپرورش و نابرابری جنسیتی
استفان گرت در کتاب«جامعهشناسی جنسیت»مینویسد:جامعهشناسان مارکسیست براین باورند که نظامهای آموزشی در جوامع سرمایهداری در ترویج ارزشهای این جوامع نقشی بسیار مهم ایفا میکنند.درنظر آنها مدارس و نهادهای دیگر،عامدانه با ترغیب فعالانه مردان به ستیزهجویی و رقابتطلبی و تشویق زنان به فرمانبری و کنشپذیری،تفاوتهای جنسیتی را تشدید میکنند.بنابراین دیدگاه،تفاوت در موفقیتهای تحصیلی و انتخاب واحدهای درسی را تنها میتوان با رجوع به خود نظام آموزشی و جامعه سرمایهداری که این نظام جزیی از آن است توضیح داد.
میتوان گفت در جامعهشناسی آموزشوپرورش بخشی که بیش از همه بدان پرداخته شده رابطهی طبقه اجتماعی و نابرابری آموزشی است؛به گونهای که گفته میشود قشربندی اجتماعی نیز در تفکر جامعهشناختی«مردانه»بوده است(استیسی۲،۱۹۸۲).
از دهه ۸۰ جامعهشناسان به تدریج متوجه شدند که جنسیت سهمی در نابرابریها دارد.در این میان جامعهشناسی فمینیستی آموزشوپرورش یکی از غنیترین بخشهای جامعهشناسی آموزشوپرورش به شمار میرود.هرچند (۱) marks, mcmilan
(۲) stacey
هدف اصلی آن روابط جنسیتی در آموزش است،اما سعی میکند روابط گستردهتر بین آموزشوپرورش و جامعه را از این طریق بهتر درک نماید.
فرض جامعهشناسی فمینیستی آموزشوپرورش این است که جنسیت یک مقوله اجتماعی است؛ازاینرو یک سازه اجتماعی به شمار میرود.اوکلی۱ (۱۹۷۲)میگوید هرگاه جنسیت را بتوان به عنوان یک سازه به کار برد،پس میتوان آن را در مطالعهی جامعهپذیری و جامعه نیز به کار گرفت. جامعهشناسان فمینیست با استفاده از کاربرد انتقادی جنسیت در آموزش، شیوههایی را که در جهت تبعیض جنسیتی وارد سیستمهای آموزشی شده، نشان دادهاند.نظریات فمینیستی ناهمگن است و بیشتر دستهای از مکتبها هستند تا یک مکتب.باتوجه به نقش اساسی مدرسه در جامعهپذیری، رهیافتهای فمینیستی به شیوهای متفاوت این مسأله را بررسی میکند(مارو و تارز۲،۱۹۹۲).
بهطور کلی،میتوان از سه گونهی اساسی دربارهی نظریهی فمینیستی سخن گفت:نظریات تفوت که براین اصل استوار است که جایگاه و تجربه زنان در بیشتر موقعیتها با جایگاه و تجربه مردان در همان موقعیتها تفاوت دارد.این نظریات به تبیین اجتماعی-زیستی تفاوت زنان و مردان یا تبیینهای نهادی تفاوت و یا تبیینهای اجتماعی زناو میپردازد(ریترز،۱۳۷۴).نظریات نابرابری که براین اصل استوار است که جایگاه زنان در بیشتر موقعیتها نه تنها متفاوت از جایگاه مردان،بلکه از آن کمبهاتر و با آن نابرابر است. تبیینهای فمینیستی لیبرال و مارکسیستی از جهت نابرابری از این جملهاند و بالاخره نظریههای ستمگری براین باور است که زنان علاوه بر نابرابری و تفاوت داشتن با مردان تحت ستم نیز قرار دارند،یعنی تحت قید و بند،تابعیت، (۱) oakley
(۲) marrow tarres
تحمیل،سوءاستفاده و بدرفتاری مردان به سر میبرند.تبیینهای مارکسیستها،روانکاواها،رادیکال سوسیالیستها و موج سوم فمینیستی به این مسائل میپردازند.
بهطور کلی مسائلی که بیشتر در مورد نابرابریها مورد بحث قرار میگیرند،عبارتاند از تفاوت حقوق بین دو جنس،دشواری آنها در احراز پستهای تصمیمگیری و مسؤولیتها،آسیبپذیری در برابر بیسوادی،تجمع در بعضی مشاغل(پرستاری معلمی)،حضور اندک در مطالعات علمی و پژوهشی،دشواری برابری در حوزهی سیاسی،نابرابری در وظایف خانواده روز مضاعف کاری(فورینه۱،۲۰۰۳).
فمینیسم لیبرال در حوزهی جامعهشناسی آموزشوپرورش بر جامعهپذیری و در نتیجه آموزش حاصل از آن تأکید مینماید.ماری ول استون کرافت (۱۷۹۲)میگوید زنان همانند مردان قادر به تعقل هستند و بنابراین حق دارند همانند آنها آموزش ببیند.هدف از مفهوم آموزش یکسان برپایهی تفکرات فمینیستی لیبرال(آرنوت و دیلابوگ۲،۱۹۹۹)در اینجا توانمند ساختن زنان برای بدست آوردن جایگاه خود در جامعه از طریق خود مختاری زنان است. مسأله کلیدی حمایت از آزادی و حذف تبغیض یا پیشداوری به عنوان حق فرد در جامعه دموکراتیک است.
در حوزه آموزش،موضوع مطالعه نقشهای جنسیتی،مفاوت جنسیتی، رابطه بین انتظارات معلمان و انتخاب شغل دختران،مطالعه اعتماد به نفس دختران و علائق درسی جنسیتی است.پرداختن به این مسائل که در گذشته نیز صورت میگرفته،بیشتر در مورد پسران بوده است و همچنین تحقیقات فمینیستی سبب به وجود آمدن حساسیت فمینیستی در تمامی مسائل آموزشی و (۱) fournier
(۲) arnotdillabough
پژوهشی شده است.فمینیستهای رادیکال بیشتر سعی دارند که سلطهی مذکر را در آموزشوپرورش نشان دهند.مفهومی که آنها در این مورد به کار میبرند پدر سالاری است.ایدئولوژی پدر سالار که سعر دارد تقسیم سنتی بین حوزه عمومی(عقلانیت،کار مرد مداری)و حوزه خصوصی(طبیعت،زن مداری،خانهداری)را تقویت کند.بنابراین دلمشغولی آنها بیشتر رابطه پدر سالاری و فرودستی زنان است.
در حوزهی آموزشوپرورش بیشتر به مطالعهی نمادین قدرت مذکر در برنامه آموزشی و متون دروس آموزشی(اسپندر۱،۱۹۸۰)میپردازند و هدف نقد سلطه مذکر در آموزش است که چگونه صدای زنان خاموش و دانش آنان بیارج میشود.فمینیستهای سوسیالیست سعی میکنند تا نظریات روابط طبقاتی و روابط جنسیتی را با یکدیگر آشتی دهند.آنها معتقدند که به منظور فهم اهمیت حوزه اقتصادی و تأثیر آن بر نهاد فرهنگی،ساخت مدرسه بازشناسی شود.این امر به فهم آموزش به عنوان پایگاه تدارک(و بازتولید) نیروی کار مبتنی بر سلسله مراتب جنسیتی منجر میشود که در آن زنان برای موقعیتهای حاشیهای و ثانوی آماده میشوند.
بازتولید نظم اقتصادی و اجتماعی به نسخهی فمینیستی نظریه بازتولید اجتماعی منجر شد(مک دونالد۲،۱۹۸۰).جامعهشناسان فمینیست تحت تأثیر نظریه باولز و جنیتیز،(۱۹۷۶)آموزشوپرورش را ابزار سرمایهداری میدانند که فرودستی زنان و به خصوص فرودستی دختران طبقه کارگر را بازتولید میکند.بنابراین،طبقه اجتماعی،تعیینکنندهی تجارب آموزشی دختران،هویت و صور آگاهی آنان میشود.در آثار بعدی،فمینیستهای سوسیالیست از نظریات پیر بوردیو(سرمایه فرهنگی)وگرامشی(هژمونی طبقاتی)و برنشتاین (۱) spender
(۲) mac donald
(قواعد آموزش)سود جستند تا تضادهای زندگی آموزشی را نشان دهند (آرنوت ۱۹۸۲،کونل۱۹۸۷۱)
بحث و نتیجهگیری
باتوجه به نظریات نابرابریهای فمینیستی،نظریههای بازتولید اجتماعی و نقدهای فمینیستی،امروز جهان به این درک رسیده است که نقش زنان و مردان در حال تغییر است و مدارس باید این تغییرات را به رسمیت بشناسند.امروزه تأکید بر حقوق انسانی و برابری جنسیتی است؛یعنی برابری در برابر قانون، برابری فرصت،شامل برابری دسترسی به سرمایه انسانی و دیگر منابع مولد و برابری پاداش برای کار است.
هرگاه رویکردهای جامعهشناسی آموزشوپرورش را در سه مسأله خلاصه کنیم؛یعنی تأکید بر نقش آموزش در ایجاد یکجامعه استوار برپایه تکنولوژی، دوم نقش آموزش در تطابق با یکجامعه به سرعت در حال تغییر و سوم تمایل به اینکه آموزش رکن اصلی جامعه به نابرابری اجتماعی به خصوص نابرابری در آموزش است،ناگفته پیداست که نابرابری جنسیتی در آموزش یک مسأله مهم جامعهشناختی آموزشوپرورش به شمار میرود.
تبیین نظری تجربه آموزشی تفاوت پسران و دختران بر جامعهپذیری و نقش سیستمهای اجتماعی تأکید دارد.کارکرد اجتماعی شدن در کلاس و فعالیتهای آموزشی صورت میگیرد.معلم و مدرسه منبع مهم اطلاعات درباره رفتار متناسب جنسیتی است.کودکان با مشاهده و تقلید نقشهای بزرگسالان،رفتار متناسب را فرا میگیرند.رفتار متناسب با جنسیت خود را از مقررات و متون درسی میآموزند.بخشی از اینجامعهپذیری از طریق دروس و متونی که در برنامه به کار میرود و بخشی از طریق امتیازات و وظایف محول شده به هر (۱) connel
جنس،اما بیشتر از طریق غیررسمی و یا«برنامه پنهان»،اعمال میشود؛یعنی مواد،فعالیتها،برخورد متفاوت و مشاوره تحتتأثیر قالبهای ذهنی جنسیتی هستند(بالانتین۱،۱۹۸۳).
ایستارهای جنسیتی مبتنی بر پیشداوری به وسیلهی قالبهای ذهنی تقویت و توجیه میشوند.قالبهای ذهنی شامل باورهای مشترک فرهنگی،و قالبهای ذهنی برگرفته از واقعیت هستند،اما به صورت مثبت یا منفی تحریف شدهاند. قالبهای ذهنی جنسیتی در هر جامعه از طریق برنامه آموزشی و متون درسی منعکس میشوند که خود قالبهای ذهنی را تقویت میکنند.تحقیقات نشان میدهد که کودکان برعکس نتایجی که نزد بزرگسالان به دست میآید، تصویری منفی از جنسیت خود ندارند؛مثلا دختر بچههای ۷ تا ۱۳ ساله تصویری منفی از جنس خود ندارند.کودکان،گروه جنسی خود را بیشتر ارج مینهند.در مدرسه ابتدایی دختران موفقترند(بودلو و استابلت۲،۱۹۷۶)و در دوران بلوغ است که رابطه پایگاهی متقارن بدل به رابطه نامتقارن میشود. اصولا قالبهای ذهنی بهطور مستقیم در برنامهریزی آموزشی دخالت میکنند. نقش زنان در جامعه معمولا خانهداری و بچهداری است.هرگاه در مرحله برنامهریزی این مقوله همچنان حفظ شود،زنان از جامعهپذیری در جهان همواره در تغییر و تحول دور میمانند.در ضمن هرگاه مردان هم به صورت کسانی که همواره بیرون از خانه کار میکنند درنظر گرفته شوند،اهداف آیندهنگری که میخواهند خانه بهجای آنکه واحد مصرف باشد،واحد تولید شود،ناموفق میماند.از نظر مدیریت آموزشی،دشواری کار،ناشی از آن است افرادی که پستهای کلیدی دارند درک نمیکنند که تا چه حد آموزش زنان میتواند به جامعه سود برساند. (۱) ballantine
(۲) boudelot et establet
تحقیقات نشان میدهد که آموزشوپرورش اغلب نابرابری جنسیتی را تشدید کرده است.نگاهی به تحقیقات انجام شده در ایران نشان میدهد که هنوز درصد باسوادان،درصد دانشآموزان دورههای مختلف،آمار مربوط به کارکنان آموزشی به تفکیک جنس حکایت از نابرابری به نفع پسران دارد (چابکی،۱۳۸۲).ترکیب جنسی معلمان در رشتههای علمی محض،مردانه است.از نظر ساختار مدیریت همچنان پستهای کلیدی از آن مردان است.
برنامهریزی درسی و مدیریت باید قالبهای ذهنی جنسیت را به خوبی بشناسد؛زیرا این قالبها هستند که نمیگذارند دختران و پسران در فرصتهای آموزشی یکسان سهیم باشند.به منظور شناخت قالبهای زندگی،برنامه آموزشی باید بررسی شود؛گروه مورد هدف آموزش،شناسایی شود؛برنامه درسی بسط و گسترش یابد؛به معلمان آموزش داده شود و به خصوص برنامهها مورد بررسی مداوم قرار گیرد.بهطور کلی باید متون درسی و آموزشی که سرشار از قالبهای ذهنی جنسیتی پر تبعیض(به نفع پسران)است،به بررسی انتقادی گذاشته شود؛کنش متقابل معلم و شاگرد در مورد پسران و دختران یکسان شود؛در انتخاب رشتهی تحصیلی و برنامهی درسی متون بیشتری برای دختران درنظر گرفته شود و تدریس دروس برای نقد تبعیض در مراکز تربیت معلم ارایه گردد.
بنابراین برگزاری کارگروههای آموزشی برای همهی عوامل و بالاخره تهیهی کتابها و متون درسی میباید فارغ از هرگونه قالب ذهنی جنسیتی باشد (زنجانیزاده،۱۳۸۳).
منابع
فارسی
چابکی،ام البنین(۱۳۸۲).آموزش جنسیت در ایران،نشریه مطالعات زنان،سال اول، شماره ۲،تهران:انتشارات دانشگاه الزهرا. ریترز،ج(۱۳۷۴).نظریه جامعهشناسی در دوران معاصر،ترجمه محسن ثلاثی،تهران: انتشارات علمی. زنجانیزاده،هما(۱۳۶۹).زن توسعه در جهان سوم.مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد،شماره اول و دوم سال بیستم. زنجانیزاده،هما(۱۳۸۳).آموزشوپرورش و برابری فرصتهای آموزشی جنسیتی و طبقاتی،در منیره رضایی(گردآورنده)مجموعه مقالات همایش ملی مهندسی اصلاحات در آموزشوپرورش،تهران:وزارت آموزشوپرورش،پژوهشکده تعلیموتربیت. گرت،استفانی(۱۳۸۰).جامعهشناسی جنسیت،ترجمه کتایون بقایی.تهران:نشر دیگر.