سراشیبی در زندگی ایرانیان

1- کاستن از بار اقتصادی فرزندان و
2- ۲- مشغول کردن جوان ها با زندگی خانوادگی برای به حداقل رساندن آسیب هایی که ممکن است در برابر آنها باشد؛ برای اینکه سرشان به زندگی گرم شود.
بر این دو عامل می شود دغدغۀ ازدیاد جمعیت را هم افزود که البته بیشتر نگرانی مقامات است تا جامعه. در واقع نسل امروز آئینۀ تمام عیار همان چیزی است که به او آموخته شده است. بسیاری از سوء رفتارها در جامعۀ ما از جمله اعتیاد را می شود سوای مسائل دیگر، از منظر همین تربیت ناشدگی تحلیل کرد. لذا جامعۀ بزرگتر حتی در این مسیر هم راهگشا نیست. به جای آموختن قواعد زندگی زناشویی از جمله رفتار مناسب جنسی، آدم هایی را که هیچ آمادگی ای برای پذیرش مسئولیت ندارند، به سمت زندگی خانوادگی هل می دهد تا از شرشان خلاص شود. اما آخرِ این مسیر از همان اول مشخص است: جشن های عروسی پر زرق و برق. فقط کافی است به یکی از این جشن ها بروید تا بحران های تمام عیاری را که گریبانگیر اینجامعه است، از نزدیک تجربه کنید: هیستری مصرف، جنون به رخ کشیدن، عقدۀ نشان دادن و بیرو ن ریختنِ بدن، لوازم آرایش، و خلاصه فرصتی برای بیرون ریختن تمامی عقده ها. جشنهایِ عروسی امروز، هم در بین مذهبی ها و هم در بین غیرمذهبی ها، فضاهایی کاملاً هیستریکاند که مناسبات قدرت را در همۀ سطوح – اعم از سیاسی، طبقاتی، و جنسی و جنسیتی – تولید و بازتولید می کند. ملکه و شاه، عروس و داماداند؛ آدمهایی پر از عقده که می خواهند بی توجهی تمام عیاری را که تمام عمر به آنها شده – چه از سوی خانواده و چه از سوی جامعه – یکشبه جبران کنند. اینجا کسی حرف اول و آخر را می زند که پول داشته باشد. در اینجا زن، جنسی ترین موجودات و مرد، دلمشغول ترین با سکس و پول است. وقتی از تحصیلات عروس و داماد بپرسید، شوکه می شوید. عروس و داماد تحصیلکرده اند، اما در واقع، مدرک تحصیلی فقط آسِ دیگری است برای برنده شدن در مناسبات عریان قدرت در میان دو خانواده/ دو قبیله. در این فضا وسایل و اَدوات حرف اول و آخر را می زنند: ماشین، خانه، جهیزیه، آرایش، سفرۀ عقد، غذا، طلا و جواهرات، لباس، دوربین فیلمبرداری، و جز اینها. همه چیز برای به رخ کشیدن و نمایش دادن طراحی شده؛ بیهیچ تعارف و بی کمترین پرده پوشی. جشن عروسی ، فضایی است که دورویی و ابتذالِ جامعه را در تمامیتش به نمایش می گذارد: دوگانگی و تضاد فاحش میان درون و بیرون. آدم هایی که در اندرون یک چیزاند و در بیرون چیزی کاملاً متفاوت؛ اما در هر حال شیء مصرفی و مبتذل. زن های مذهبی در بیرون چادر میپوشند؛ طوری که حتی یک تار مویشان هم معلوم نیست، اما در داخل مجلس، بیشترشان عروسک های بی مایه و بی شخصیت اند. آنچه هرگز مشخص نمی شود، این قدرت و توانایی جابهجایی آنی، از این وضع به آن یکی است. اگر کسی شک دارد که جامعۀ امروز ایران در حال سقوط تمام عیار است، کافی است به یکی از این جشن های عروسی سری بزند. در این مجالس، بی تربیتی نابی که با همدستی میان ایدئولوژی حکومتی و جامعه ساخته شده، عریان است .
۲- انتظار از زندگی انتظار از زندگی مقوله ای است بیشتر ناخودآگاه که نمی شود با پرسش نامه و مصاحبه از آن باخبر شد. انتظار از زندگی اغلب دربرگیرندۀ درونی ترین آرزوها و مطالبات افراد است. ممکن است در سطح باورها آدم ها دیدگاه هایی را به زبان بیاورند، اما در سطح دیگر توقعات دیگری از خود دارند. مثلاً ممکن است به ارزش تعهد یا وفاداری قائل باشند، اما عملاً ماجراجو و تنوع طلب باشند. مسألۀ انتظار از زندگی برای زناشویی و دوام آن بسیار تعیین کننده است. برای مثال بسیاری از افراد، عاشقی دائمی را بر روابط پایدار ترجیح می دهند. بنابراین با عشق تشکیل زندگی می دهند، اما بعد از چندی دلشان را می زند و از نو دوست دارند عشق را تجربه کنند. برخی دیگر، معتاد به سکس اند؛ مسأله ای که در جامعۀ ما مورد توجه قرار نمی گیرد. این مسأله یک بیماری است که حتی خود فرد هم ممکن است از آن آگاه نباشد. طبعاً این افراد نمی توانند زندگی متعهدانه و مسئولیت پذیری داشته باشند. جامعۀ ایران جامعه ای است که در آن انتظارات بسیاری از افراد از زندگی برآورده نمی شود و در واقع موانع عدیده ای را پیش پای آدم ها میگذارد. مثلاً بسیاری از زنان می خواهند آدم های مستقلی باشند، جنسی نباشند، برای خودشان کس و کاری باشند، اما جامعه چندان به آنها اجازه نمی دهد. در نتیجه در برخورد با شکست های مختلف دست آخر به سرنوشتی نصفه و نیمه تن می دهند که حاصلش افسردگی و سرخوردگی است. اما آنچه امروز از انتظار از زندگی در جامعه در همۀ سطوح به ویژه نسل جوان به سطح آمده و نسبت به دیگر موارد بیانی واضح تر به خود گرفته، “فردگرایی” نامیده می شود. با اینحال، این واژه گمراه کننده است. چون ویژگی مهم فردگرایی، استقلال فکری است که با استقلال مادی و شخصیتی ایجاد می شود. این در حالی است که نسل های فعلی تقریباً فاقد هر دوی آنها و در نتیجه فردگرایی اند. درست است که این نسل بسیاری از رفتارها و ارزش های نسل های قبلی را طرد می کند، اما واجد استقلال شخصیتی نیست. در واقع، بر عکس، می شود گفت در بسیاری موارد فقط منابع ارزشی خود را با منابع ارزشی دیگر جابهجا کرده است. از سوی دیگر، فردگرایی نسبت مهمی با جمع گرایی دارد. هر قدر فرد، فردگراتر باشد، توانایی اش برای کنش جمعی بیشتر می شود. زیرا، جمع او را در خود حل نمی کند، می تواند در جمع باشد و فردیتش را بروز دهد؛ بی آنکه جمع او را در خود منحل کند و به فردیتش آسیب برساند. فرد، به صرف فردیتش برای جمع احترام قائل است. البته شاید هرگز در واقعیت یک جامعه، این نوع فردگراییِ متوازن بروز نکند، اما این موارد را برشمردم تا آن را در تمایز با پدیدۀ دیگری قرار دهم که به گمان من، «شخص گرایی» است. شاید در وهلۀ نخست این دو یکی به نظر برسند، اما یکی نیستند و نتایج یکسانی هم ندارند. در شخص گرایی، با خود یا نفسِ خودخواه و متورم به همراه خواسته های غالباً دو قطبی یا چند قطبی اش مواجهایم. در اینجا، خود، در کانون جهان قرار دارد و همه چیز باید بر حول او بچرخد. اما این خود، در عین حال که بسیار متورم است، بسیار متزلزل هم هست؛ به شدت تحت تأثیر واقع می شود و دائماً در معرض از هم پاشیدگی و اضمحلال است. لذا قادر به کنش جمعی و فردی چنان مؤثری نیست. به نظر من روابط ناپایدار امروز در جامعۀ ایران به ویژه در میان دخترها و پسرها و حتی نسل های قبلتر بیانگر همین پدیده است. کلاً مناسبات انسانی، از جمله دوستی ها ناپایدار شده اند. البته این امر در میان نسل های جوانتر شایع تر است؛ اما نه به خاطر اینکه ذاتاً مشکل داشته باشند. در واقع تحت تأثیر تحولات اجتماعی و سیاسی بزرگترند و نمی توانند مناسبات دیگری را تجربه کنند. بسیاری از نسل های جوان آدم هایی هستند که اصلاً فردیتی ندارند، زیرا فردیت و شخصیتشان زیر بار ایدئولوژی، انتظارات بیهودۀ طاقت فرسا و متضاد و اغلب توخالی و بی معنا، فقدان استقلال اقتصادی، عدم مشارکت سیاسی و اجتماعی، و بی توجهی کامل از سوی جامعه و حکومت و خانواده، لِه شده و از میان رفته است. در عوض، خودِ کودک وارِ آنها متورم و بزرگ شده است. یعنی به جبران فقدان شخصیت، شخص شان رشد کرده است. اینها افرادی نامصمم هستند که دائم در معرض ارزش های متضاد قرار دارند و نمی توانند در مورد آنها به تصمیم برسند. برای مثال، برخی شان با اینکه دوست یا شریک زندگی دارند، به محض آشنایی با یک “کِیسِ بهتر” – که غالباً به معنا پولدارتربودن یا جذابیت جنسی بیشتر است- قبلی را فراموش می کنند. از این رابطه به رابطۀ بعدی و همزمان روابط متعددی سوق داده می شوند که فقط بر بلاتکلیفی و سرگشتی شان می افزاید. به نظر می آید هر قدر به نسل های جدیدتر می رسیم، این بلاتکلیفی و آشفتگی بیشتر می شود، زیرا نظام های ارزشی مضمحل شده و از کار افتاده اند.
همزمان، نظام های ارزشی جایگزینی به وجود نیامده اند تا افراد را از بلاتکلیفی دربیاورند و شخصیت آنها را پرورش دهند. نسلها یکی پس از دیگری با انتظارات مختلف، بر جای مانده اند و هیچ مرجعی برای پاسخگویی به آنها وجود ندارد. بنابراین شاید در وهلۀ نخست، بسیاری از افراد، برایِ به اصطلاح داشتن “فردیت” بیشتر از تعهد سرباز بزنند، اما در واقع، غالباً اینها افرادی هستند که حتی قادر به دفاع از فردیتشان نیستند. بسیاری شان غالباً دلمشغول شخصِ خوداند و کار چندانی هم به دیگران ندارند. در این افراد انتظار از زندگی به مقولۀ پیچیده ای بدل می شود. زیرا وقتی شخصیت فردی، چندان قوی نباشد، آدم ها از تعیین اینکه از زندگی چه می خواهند، قاصرند. دو قطبی و چندقطبی می شوند. در واقع هر کسی می تواند برای آنها ارزش و هدف بیافریند، اما این اهداف متغیر و ناپایدارند. آدم ها از تعیین اینکه از زندگی چه می خواهند و هدفشان از زندگی چیست، قاصرند. برای مثال یک نفر ممکن است در آنِ واحد هم بخواهد آدمِ به لحاظ اقتصادی موفقی باشد، هم آدمِ اخلاقی ای باشد، هم متعهد باشد، هم لذت طلب باشد و هم ماجراجو. تلاش برای دستیابی به ثروت و شهرت و قدرت در کوتاهترین زمان ممکن، از عوارض شخص گرایی است که به جبران بی اعتنایی صورت می گیرد. شخص گرا، از آنجا که شخصیت مصممی ندارد، در معرض انتظارات متضاد است و به راحتی از یکی از آنها به دیگری، بسته به حالت ذهنی و دوستان و اطرافیان، جابهجا می شود. ممکن است یک روز به شدت بر عشق و تعهد پافشاری کند، اما فردا همۀ آنها به نظرش بی ارزش بشوند. به نظر من یکی از دلایل ازدیاد طلاق و ناپایداری روابط زناشویی دقیقاً همین مسأله است. آدم ها ممکن است تحت تأثیر القائات دیگران یا عواطف شورمندانۀ آنی تصمیم به ازدواج بگیرند، اما بعد پشیمان بشوند. اما جالب است که این جامعه در بسیاری موارد رفتارهایی را هم که می توانند حاکی از نوعی فردگرایی مسئولانه باشند، برنمی تابد. نمونۀ آن به نظر من شراکت متعهدانه است که به “ازدواج سفید” معروف شده. البته منظورم این نیست که هر نوع شراکتی از این نوع، ضرورتاً خوب است. این شراکت هم اگر تابع قواعد حاکم بر جامعۀ کلی تر یعنی عدم وفاداری، عدم تعهد و مسئولیت و جز اینها باشد، همان نتایج را به دنبال خواهد داشت. اما رواج این پدیده بیانگر این است که هستند آدم هایی که می خواهند به دور از مصرفگرایی، ابتذال، قبیله گری، وسواس با سکس، و شیء وارگی حاکم بر مناسبات انسانی به ویژه بر ازدواج، رابطه ای انسانی را تجربه کنند. رواج این نوع شراکت تنها می تواند به صورت بالقوه و به شرط آنکه بر تعهد و انسانی دیدنِ طرف مقابل مبتنی باشد، به نفی مناسبات غیرانسانی حاکم بر روابط انسانی در جامعۀ امروز به ویژه ازدواج بینجامد. اینجا افراد از این امکان برخوردارند که بی آنکه دائماً در معرض دستکاری از سوی جامعه و خانواده و ایدئولوژی قرار گیرند، هم فرد بمانند و هم جمع باشند. در این نوع شراکت، این امکان وجود دارد که بتوان از سکس گرایی و شیءوارگی ای که امروز بر جامعه چنبره زده و از سوی گفتار هژمونیک به شدت تقویت می شود فاصله گرفت و دوستی و تعهدی غیرکالایی و انسانی را تجربه کرد که به ابتذالِ مهریه، دفترخانه، مناسبات حقوقی و حقیقی به شدت خشونتبار و نابرابر میان زن و مرد، جشن های عروسی مبتذل، و دست آخر، دادگاه های تحقیرآمیزِ خانواده کشیده نشود. اما همۀ اینها فقط امکان است. این آدم ها هستند که با جد و جهد، بالقوگی ها را بالفعل می کنند.