سراشیبی در زندگی ایرانیان

دکتر فاطمه صادقی
ایران جامعۀ پیچیده ای است. در میان قشرها و نسل های مختلف آن، پدیده های بسیاری در جریان است که به سادگی نمی توان به هم آنها پی برد. لذا برای بررسی مواردی از جمله ازدواج و دلایل عدم دوام آن، لازم است شرایط کلیتر جامعه، یعنی وضعیت اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و روانی آن را در نظر بگیریم. این شرایط به شکلگیری پدیدههایی می انجامند که برخی از آنها به خودی خود نکوهیده نیستند، اما برخی دیگر به غایت مخرباند. بر همین منوال، زندگی مشترک هم صرفاً یک پدیده فردی یا بین فردی نیست، بلکه تابع روندهای حاکم بر جامعه است.
زندگی مشترک یک پدیده چندمتغیری است که به نظر می رسد به طور مستقیم تحت تأثیر سه عاملِ تعیین کننده قرار دارد؛ نه تنها برای تجمیع اراده برای تشکیل زندگی مشترک، بلکه دوام آن. اینها عبارتند از:
نخست، تکثر ارزش ها (شامل اعتقادات، نوع تربیت، و وضعیت ذهنی افراد)،
دوم، وضعیت اقتصادی،
و سوم انتظار از زندگی .
منظور از باورها نه تنها اعتقاد افراد به زندگی زناشویی و تعهد و وفاداری، بلکه وضعیت ذهنی افراد یعنی تواناییِ آنها در پذیرش مسئولیت و انجام وظایف و تعهدات در مقابل دیگران است. وضعیت اقتصادی عبارت است از برخورداری از حداقل امکانات مالی برای تشکیل زندگی زناشویی و تداوم آن. انتظار از زندگی هم به معنای آن است که فرد از زندگی خود چه انتظاری دارد و چه آینده ای را برای خود متصور است. برای مثال آیا هدف، ایجاد کانون خانوادگی است یا ماجراجویی و تجربه کردن. این عامل را از عامل اول جدا کردم، چون بسیاری از افراد با اینکه تعهد را آرمانی و اخلاقی می دانند، اما در عمل به دلیل انتظاراتی که از زندگی دارند، نمی توانند افراد متعهدی باشند. لازم به ذکر است که متغیرهای دیگر از جمله سن و مدرک تحصیلی و وضعیت سیاسی نیز ممکن است در وضعیت زناشویی تأثیرگذار باشند، اما چون قابل تعمیم به همه موارد نیستند، نمی توان آنها را تعیین کننده لحاظ کرد. در مورد جنسیت هم شاید این عامل برای نسلهای قبلی تعیین کننده بود (در ازدواج یا امکان عدم ازدواج)، اما به نظر میرسد شکاف نسلی و تحولات دیگر، باعث شده تا جنسیت از تعیین کنندگی قبلی برخوردار نباشد. برای مثال اگر بسیاری از زنان از نسلهای قبلی مجبور بودند به دلیل فشار اجتماعی زودتر از مردان ازدواج کنند و البته امروز هم میانگین سن ازدواج در میان دختران هنوز پایینتر از پسران است، اما در قیاس با عامل یادشده در بالا، به نظر میرسد در میان اعضای مذکر و مؤنث یک نسل قرابت بیشتری وجود دارد تا در میان اعضای مؤنث یا مذکر از نسلهای متعدد. از این رو عامل جنسیت را نمی توان به عنوان متغیر تعیین کننده در شرایط امروز لحاظ کرد. من تنها بر دو عامل از عوامل سه گانه فوق متمرکز خواهم شد که عبارت هستند از: تکثر ارزش ها به همراه اضمحلال منابع تولید ارزش، و انتظار از زندگی. عامل اقتصادی را توضیح نمی دهم، چون فکر می کنم به قدر کافی در اینجا و آنجا به آن پرداخته شده است. سعی می کنم با تمرکز بر این دو عامل توضیح دهم که چرا روال مألوف و متعارف خانواده و زناشویی در ایران، به رغم اصراری که بر تداوم آن وجود دارد، دیگر قابلیت دوام ندارد و تنها به سازوبرگی برای تبدیل آدم ها به کالاها و اشیائی برای مصرف غیرانسانی و مناسبات کالایی بدل شده است .
۱- تکثر ارزش ها و اضمحلال منابع ارزشی در جامعۀ امروز ایران، باورها دچار لغزش و سستی است. اگر پیشتر، باورهای افراد از منابع محدود و معدودی از جمله منابع دینی و نظام اعتقادی خانواده تأمین می شد، امروز نه تنها نظام باورها متکثر شده، بلکه اینها همزمان، ارزش های متضادی را هم تولید می کنند. برای مثال اگر شما بخواهید باورهای خود را تلویزیون جمهوری اسلامی یا فیلمهای هالیوودی بگیرید و اعتقادات خود را بر اساس آنچه در آنها به زبان می آید و تبلیغ می شود، بنا کنید، کاملاً اسکیزوفرنیک خواهید شد و شخصیتی روانپریش و چند قطبی پیدا خواهید کرد. زیرا امروزه تلویزیون (در همه جای دنیا از جمله در ایران) بیش از آنکه منبع تولید ارزش باشد، منبع تولید سرگرمی مصرفگرا و تبلیغات ایدئولوژیک است. برای مثال همزمان با پخش مراسم مذهبی از تلویزیون ایران، تبلیغات کالایی شخص گرا و مصرفگرا به وفور صورت می گیرد، و این دو پیامِ متضاد به صورت همزمان به بیننده منتقل می شود. همچنین همزمان با اصرار هیستریک بر مفاهیمی مثل خانواده و حجاب، صیغه و شهوترانی تبلیغ می شود که نفی هر دو است. فیلم های هالیوودی و سریالهای ترکی هم از همین رویه تبعیت می کنند. از یکسو به آنها ارزش وفاداری و خانواده و عشق و اینها را القا می کنند و همزمان به آنها بی ارزش بودن همین ها را با تأکید بر شخص محوری، عشق های آبکی، جذابیت های زندگی مصرفی، پول، ماجراجویی، تنوع و تکثرطلبی، لاقیدی و جز اینها به خورد آنها می دهد. یکی از دلایل آشفتگی افراد در ایران، همین مسأله است. آنها امروزه به طور همزمان خود را در معرض پیام های متضاد منابع متنوع تولید ارزش از جمله تلویزیون، ماهواره، اینترنت، خانواده، مسجد، حلقه های دوستان، و جز اینها قرار می دهند و به همین دلیل دچار پریشانی و آشفتگی ارزشی اند. غالباً شخصیت های متزلزلی دارند و به شدت و خیلی زود تحت تأثیر این منابع قرار می گیرند. خلاصه اینکه امروز افراد از منابع گوناگون تولید ارزش برخوردارند. در کنار خانواده و نظام ارزشی قبلی، رسانهها و اینترنت و گروه های همسالان هم قرار دارند و همۀ اینها به صورت همزمان ارزش هایی متضاد را تولید می کنند. بنابراین هم تکثر منابع ارزشی و هم ارزش هایی متضاد با نظام پیشین تولید می کنند و افراد را دچار نوعی گیسختگی و آشفتگی ارزشی می کنند. این مسأله باعث می شود که آنها نتوانند در این مورد به یک باور درست و خدشهناپذیر برسند. مثلا اینکه آیا بالاخره زندگی زناشویی و تعهد و وفاداری خوب است یا خیر. همین مسأله یکی از دلایل اصلی علاقۀ افراد به تشکیل زندگی زناشویی یا عدم دوام آن است. به تعبیر دیگر، وقتی منابع ارزشی متکثر شوند، آدم ها دچار سرگشتگی می شوند. پیشترها تکلیف زندگی برای بیشتر آدم ها مشخص بود که عبارت بود از ازدواج و داشتنِ بچه. امروز چنین نیست. آدم ها می توانند از خود انتظارات دیگری داشته باشند و دستکم به صورت تخیلی برای خود زندگی های دیگری را از جمله سفر کردن و داشتن روابط متعدد جنسی، متصور شوند. این تعدد و تکثر ارزش ها باعث می شود که آدم ها فکر کنند که حال که یک زندگی بیشتر ندارند، پس بهتر است کاری را که دوست دارند انجام دهند. این پدیده را حتی در بسیاری از نسل های گذشته هم می شود دید که چشم انداز زندگی برایشان باز شده. بسیاری از آنها در گذشته یکی دو انتخاب بیشتر نداشتند، اما امروز انتخاب های متعددی دارند. گستردگی طلاق در میان نسل های قبل تر را می شود تا حدی به این خاطر دانست. مثلاً بسیاری از زنان در نسل های قبل فقط یک انتخاب داشتند و آن ازدواج و بچه دار شدن بود. امروز خیلی از آنها با از سرگذراندن آن زندگی، می خواهند جوانیِ دیگری را تجربه کنند. برای همین از نو شروع می کنند به درس خواندن، کلاس زبان رفتن، سفرکردن و جز اینها. به نظر من این پدیده، به هیچ رو نکوهیده نیست، بلکه فقط نشان از تعدد و تکثر انتخاب ها دارد. اما سوای تکثر و تضاد ارزش ها، منابع تولید ارزش از جمله مدرسه خانواده و دانشگاه و حوزه هم دچار اضمحلال شده و اقتدار خود را از دست داده اند. برای مثال، نظام ها و نهادهای دینی هم از اینرو که ارزش های متضاد تولید می کنند و هم به این دلیل که فاقد ظرفیت و قابلیت لازم برای تولید ارزش های جدیداند، از اقتدار گذشته برخوردار نیستند. اگر پیشتر برای مثال، در نظام تولید ارزش معنوی، یعنی دستگاه روحانیت، دروغ، خیانت و جز اینها ضد ارزش تلقی می شد، امروز خوب جلوه داده می شود. مثلاً تبلیغ چند همسری و سهل جلوه دادنِ خیانت و دروغ را از سوی حوزویان شاهدیم. همین موضوع سبب رویگردانی افراد از این نهادها می شود.
خانودۀ هسته ای ایرانی هم در چند سال تحولات چشمگیری را اخیر گذرانده است و به شدت تحت تأثیر روندهای بیرونی قرار گرفته، به نحوی که دیگر آنقدرها منبع تولید ارزش برای نسل های بعدی محسوب نمی شود. در واقع، خانوادۀ امروز ایرانی، بیش از اینکه منبع تولید ارزش باشد، منبع بدآموزی است و از همین رو دیگر واجد اقتدار گذشته نیست. انواع و اقسام رفتارهای زننده در خانواده تولید و به خورد بچهها داده می شود. نسل های جدید شاهد آناند که پدر و مادرها آدم های مصلحت بینی هستند که منافع فردی خود را بر هر چیز دیگری مرجح می دانند، دروغ می گویند، طفره می روند، به هم خیانت می کنند، پول پرست شده اند و جز اینها. حجم زیادی از تعارفات بیهوده، ریاکاری و پنهانکاری، به رخ کشیدن مادیات، جَوزدگی، و پذیرفتن روندهای جامعۀ بزرگتر باعث شده که فرزندان اعتبار چندانی برای خانواده قائل نباشند و به منابع ارزشیِ دیگر رو بیاورند. حتی فرم معماری خانوادۀ ایرانی به شدت بازتاب این تحول و آشفتگی است. خانه ها از بیرون کاملاً محصور و مجزا از زندگی عمومی است. در داخل خانه ها، معمولاً یک سالن بزرگ قرار دارد که عمدتاً برای میهمان طراحی شده با مبلمان سنگین، صندلی های فاخر، چلچراغ ها، پرده های لوکس، قالی های گران و دیگر انواع وسایل تجملی، حامل بارِ سنگین و طاقت فرسایِ به رخ کشیدنِ تمام عیار ثروت و توانایی مادی خانواده به دیگران است. در یک سو معمولاً تلویزیون های بزرگ عرض اندام می کنند که نشان می دهد جمع خانوادگی فقط به میانجی یک چیز دیگر (غالباً تلویزیون و هنگام صرف غذا) امکان شکلگیری دارد. روابط خانوادگی غالباً بسیار رسمی، خشک و مبتنی بر نوعی انضباط بیمعنی ریاکارانه – عمدتاً مبتنی بر نظافت یا سرو وعده های غذایی در ساعات مشخص – است که در آن گفتوگو و صمیمیت و صحبت جای زیادی ندارد. اما این وضعیت در خود حامل بحران است؛ هم از طرف پدر و مادر و هم از طرف فرزندان. به همین دلیل وقتی بحرانی پدید می آید (مثلاً تمرد یکی از اعضا)، این خانواده به دلیل فقدان صمیمیت در بین اعضا و ناتوانی در گفتوگو ناتوان از حل آن است و اغلب ترجیح می دهد صورت مسأله را پاک کند. افراد از هم گریزان اند. حتی مسافرت و تفریح هم به عملی شاق و نوعی وظیفه بدل می شود که بسیاری از اعضای نسل جدید از آن فرار می کنند. اعضای این خانواده حتی وقتی به سفر و تفریح می روند، غالباً به جای اینکه شاد باشند، با هم دعوا می کنند و هر کسی از آن دیگری ایراد می گیرد. دلیلش این است که سفر، امکان نزدیکی و زدوخورد بین افرادی را که نمی توانند با هم حرف بزنند، بیشتر می کند. از اینرو وقتی هم از سفر بر می گردند، حالشان از قبل هم بدتر است. همه تصمیم می گیرند تا دیگر این وضع تکرار نشود. لذا هر کسی تفریحش را به صورت فردی جستوجو می کند. در واقع، خانواده در ایران امروز در این چند کلمه خلاصه می شود: خوردن و خوابیدن، نظافت، و پول. بسیاری از والدین در برخورد با حجم سنگین انتظارات فرزندانشان، عملاً وا داده اند. آنها هم از اینرو که بی اعتباراند و هم به این دلیل که توانایی ندارند، کار تربیت را به خود فرزندان واگذار کرده اند و عملاً آنها را به حال خود گذاشته اند. در واقع در قیاس با گذشته، خانوادۀ امروز فضای آزادتری است، ولی این یک روی قضیه است. در واقع باید گفت، خانوادۀ امروز دیگر منبع تولید ارزش و تربیت محسوب نمی شود. اعتبار خود را از دست داده است. فرزندان به خانوادۀ خود به عنوان مکانی برای خوابیدن، رفع گرسنگی، و درآمد مادی نگاه می کنند و در حسرت استقلال به سر می برند که در واقع به دلیل وضعیت وخیم اقتصادی هر روز دشوارتر می شود. لذا استفادۀ ابزاری از یکدیگر در بین اعضا به شدت رایج است. همین مسأله باعث می شود که فرزندان دیگر آنقدرها اعتمادی به پدر و مادر نداشته باشند. سوای همۀ نتایج، حاصل این وضعیت این است که مسألۀ تربیت نسل جدید در جامعۀ ایران به یک معضل تبدیل شده است. در واقع در ایران امروز هیچ نهادی متولی تربیت و پرورش افراد و نسل جدید نیست و از مرجعیت و اقتدار لازم برای این کار برخوردار نیست. این وضعیت، بسیار خطیر است. چون افراد به حال خود واگذاشته شدهاند تا خودشان، خود را تربیت کنند. اما در واقع، در این مسیر، بیش از هر چیز به خودشان و دیگران آسیب می رسانند و دست آخر هم به جایی نمی رسند. برای مثال، یکی از مهمترین معضلات نسل جدید این است که از اصول بدیهی و اولیۀ زندگی آگاهی ندارد. حتی در بسیاری موارد اصول رعایت بهداشت و نظافت را نمی داند. بلد نیست غذا درست کند، نمی تواند رخت و لباس خودش را بشوید، نمی تواند امور خود را تنظیم کند و از پس ادارۀ خود بر نمی آید. بسیاری شان دچار سوء تغذیه اند. البته این مسأله در بین پسرها شایع تر است، ولی حتی دخترها هم از آن مصون نیستند.
بسیاری از دخترها از مسائل مربوط به خود بی خبراند. مثلاً به آنها یاد داده نشده که چطور از پس موقعیت های بغرنج بر آیند و مراقب باشند از آنها سوء استفاده نشود. بسیاری از معضلات روانی در بین نسل های امروز ناشی از همین تربیت نشدگی است. دخترها به راحتی فریب میخورند و از آنها سوءاستفاده میشود، نمی توانند حق خود را بگیرند. به همین دلیل خیلی هاشان دچار به هم ریختگی روانی می شوند و هیچکس هم نیست که به فریادشان برسد. پدر و مادر که اصلاً تحمل برخورد با این معضلات را ندارند و در واقع خودشان بخشی از این معضل اند. در نتیجه افراد سعی می کنند به گروه های همسال مراجعه کنند و از آنها کمک بخواهند که در بسیاری موارد، وضعشان بدتر می شود. در مورد پسرها هم همینطور است. خیلی از آنها از امور سادۀ زندگی بی خبراند و در نتیجه در برخورد با یک معضل به کلی از هم می پاشند. برای مثال، بسیاری شان با اینکه سکس پرستاند، اما حتی از امور جنسی هم آگاهی لازم را ندارند. حال تصور کنید همین آدم های تربیت نشده بخواهند تشکیل خانواده بدهند. خب مسلم است که نمی توانند دوام بیاورند. تصور بسیاری شان این است که عشق و سکس همه چیز است. تصورشان از عشق هم بسیاری ساده لوحانه و اغلب بسیار رمانتیک و غیرواقعی و متوهمانه است. وقتی به هم می رسند، تازه مشکلات شروع می شود، ولی آنها آمادگی برخورد با این مشکلات را ندارند. در نتیجه خیلی زود تصمیم به جدایی می گیرند. از موارد حاد مثل اعتیاد، فقر و خیانت و جز اینها که بگذریم، اگر از آنها سؤال شود که چرا جدا شدند، دلایلی را برای شما ردیف می کنند از این جمله: به فردیت من احترام نمیگذاشت، برای من ارزش قائل نبود، به من توجه نمی کرد و غیره. در واقع تا حدی درست می گویند، اما اینها ترجمۀ فقدان تجربه و تربیت نشدگی است؛ برای هر دو طرف. نه به زن آموخته اند که چطور رفتار کند، از حق خود به درستی دفاع کند، و به حق دیگر احترام بگذارد، و نه به مرد آموخته اند که زن فقط یک شیء مصرفی برای تخلیۀ جنسی نیست، بلکه انسان است. با اینکه هر دو طرف، به هیچ وجه برای زندگی زناشویی و تعهد و مسئولیت آمادگی ندارند و تربیت نشدهاند، جامعۀ بزرگتر از جمله خانوادۀ هسته ای دائماً تشکیل خانواده را به صورت مصنوعی به آنها القا می کند؛ عمدتاً به دو دلیل: