قسمت نهم
فصل هفتم در پاکیز ه گی و آرایش و زینت و نظافت و خو شبویی و خو شخویی و خوش رویی زنان گفته تمام مطابق
سلیقه راوی خواص و عوام است اما به شرط آنکه اسبابهم از همه جهت فراهم بوده باشد. فقر و فلاکت که اسباب
کثافت است مفقود باشد. غنا و ثروت که موجب انواع طهارت و نظافت موجود و مرد هم خوش خو و زن دوست نه
اِمردباز، بهانه جو و خش نپوست که آنچه را زن در کمال دقت و معشوقیت بنماید و بجا بیارد مرد بدخوی بهانه جو به
زبان حال گوید:
ملک الموتم از لقای تو // به عقربم گو بزن تو دست مَنِه
بسیار دیده و شنیده شده که زنان وجیهه معقوله دارند بدیشان میلی ندارند و فکر هرز ه گی خود هستند چنانچه
یکی از اقوام که در انجام کتاب ممد و معین (کمک کننده و یاری رسان) بود این حکایت را به مناسبت خواهش نموده و خود نوشته است ربطی به این کمینه ندارد. حکایت کرد هاند که مردی زنی بسیار وجیهه داشت که به او هیچ میلی نداشت. هر روز بر آن بینوا ایرادی و بهانه میگرفت و از اندرونی خانه به بیرونی قهرکنان و جامه خواب کشان میرفت. شبی به ملازمی در نیمه شب امر فرمود که برو از هر جایی که است اِمردی حاضرنما. بیچاره نوکر در پی اِمرد آواره و دربدر شد. هرچه تفحص نمود نیافت. به خانه یکی از فواحش که برادری زیبا و قدی چون سرو رعنا داشت فرود آمد. جستجوی نمود.
خواهرش گفت برادرم به سفر رفته خودم حاضرم. نوکر بیچاره گفت آقای من اِمرد بازست تو را نخواهد. زن گفت
لباس اِمردان پوشم و خود را مانند ایشان آرایش و نمایش دهم شاید نفهمد و میل نماید. به تو جایزه و انعام دهد.
نوکر از بیچاره گی و طمع راضی شد. زن خود را مانند پسران ساخته روانه گردیدند تا به خانه رسیده آقا صدای در
شنیده سراسیمه و پا برهنه دوید، آن زن امردنما را چون جان شیرین در برگرفته بگمان اینکه او غلمانی از بهشت
برین است از شور شوق و گرمی و وجد و ذوق رخت ناکنده بر روی تخت دمرش انداخت. چون زن عادی نبود راه
….. تنگ مینمود. آقا حکم به تر کردن فرمود. زن به جهت اشتباه کاری تر کردن را بهانه خوبی دید دست از اسافل
نمی کشید. آقا چنان فشرد که نوکر پس در از حسرت بمرد. در حین زد و خورد و آور و برد، دست آقا فراز دست زن
اِمردنما رسید به پس بردن دست او و مشت فشردن او آغاز نمود و جستجوی آلت رجولیت میفرمود. با دقت و زحمت
معلوم کرد که مرد نیست و زن است و محل فشردن از پیش است نه از پس. تغیّری به شدت نمود که ذکر پکر شد
و بیت المال بیحال و از کمر بالمرّه گیر برفت. فریاد برآورد که ای نوکر مزوّر این تدبیر چیست و اینکه آورد ه ئی کیست.
نوکر متحیر و مضطرب گشته از روی اضطرار به گفتار آمد. عرض کرد که مقصود از هر دو به عمل می آید خود را
رنجه مدار و اینهمه تغیر و تشدد به کار نیار. فرمود اینکه زن است. عرض کرد آنچه اِمرد دارد این نیز دارد چه فرق
میکند. آقا فرمود اِمرد ذکر دارد اینکه ندارد. نوکر عرض کرد که در همچه وقتی ذکر را چه خواهی. گفت میخواهم
وقتیکه به دٌبٌرش ۶٣ مینهم با ذکرش بازی کنم. نوکر عرض کرد که ذکر ذکر است و دبر دبر. دبر به دبر او نه و با ذکر این
نوکر بازی فرما. آقا بی اختیار چنان خندان شد که دیگر طاقت اقامت نماند. از روی تخت بزیر یک درخت افتاد. از میخ
تخت ذکرش برید و از شاخ درخت ….. درید. صیحه ای زد و بیهوش افتاد. فاحشه با نوکر بیچاره ترسان و لرزان
مصلحت در فرار دیدند آنچه از وزن سبک و از قیمت سنگین در آن خانه بود برداشتند بدر رفتند. خانه شاگردی از
اندرون بیرون آمد. آقا را به این حالت دید. فریادکنان دوید و خانم را خبر کرد. خانم مضطربانه دوید تا بر سر شوهر
رسید. جامه درید و فریاد کشید. اشک بارید. همسایه ها جمع شدند طبیب و جراح آوردند تا آقا را بهوش آوردند بیچاره
آقا که از گه خوردن خود پشیمان با این صدمات و زحمات چنان رسوا گردید که دیگر جای و روی در وطن ماندن ندید.
لابداً سفر دور و درازی اختیار کرد. این است عاقبت حالات اکثر اِمردبازان و فاحشه بازان و قماربازان و کیمیاگران و
رفتارشان با زنان و رفتار زنانشان با ایشان. فاعتبرو یا الوالابصار.