جان فشان ای آفتاب معنوی/مر جهان کهنه را بنما نوی
از بزرگ مرد شوریدهای چون مولانا، سخن گفتن چونان دل بستن به شنا در اقیانوسی است به همنفسی جانی خسته و دست و پایی بسته. اما بیشک میتوان از دریای زلال سخن و اندیشهاش آبی به صورت زد و نومید نباید بود که:
آب دریا را اگر نتوان کشید/هم به قدر تشنگی باید چشید
وحید خلیلیاردلی – چهارمحال و بختیاری
جان فشان ای آفتاب معنوی/مر جهان کهنه را بنما نوی
از بزرگ مرد شوریدهای چون مولانا، سخن گفتن چونان دل بستن به شنا در اقیانوسی است به همنفسی جانی خسته و دست و پایی بسته. اما بیشک میتوان از دریای زلال سخن و اندیشهاش آبی به صورت زد و نومید نباید بود که:
آب دریا را اگر نتوان کشید/هم به قدر تشنگی باید چشید
در زوگار ما که گشتن در پی انسان کامل و جستن دیاری که کاملان در آن نفس میکشند در لابهلای هیاهوی ماشین و سیاست گم شده، بیش از هر زمان دیگری جای بزرگاندیشانی مثل جلالالدین محمد بلخی خالی است. از روزی که استاد گران سنگی این حکایت را تعریف کرد تاکنون هرگاه نام این شاعر بزرگ را می شنوم بیدرنگ به یاد آن حکایت میافتم که از «رینولد نیکلسون» دانشمند، خاورشناس، ادیب انگلیسی و شراح ابیات مولوی و غواص پرگهر افکار وی، میپرسند که به کدام دلیل این همه با مولوی انس گرفتی و اشعارش را برکاویدی و ترجمه کردی؟ گفت: من حیفم آمد مردم انگلستان (مغربزمین) از اندیشه این مرد بزرگ محروم باشند. مولوی آن متفکر بزرگ ایرانی و اندیشمند بلندآوازه که شوریدگی را بر تعصب و خشکمغزی شورانده و گهرهای فراوانی را از معرفت و دانش و دانایی در پیمانه داستان و شعر و سخن نغز پیمانده و به فراخور تمنای هر مخاطبی، عشق را پیشکش میکند، بر بلندای کلمه ایستاده و عالمیان را از بد حال و خوشحال خطاب میکند.
من به هر جمعیتی نالان شدم/جفت بدحالان و خوشحالان شدم/هر کسی از ظن خود شد یار من/از درون من نجست اسرار من
و البته مولوی با خویشتن خویش هم همین سودا و سوال را دارد و مدام با آنکه در درونش به فغان و غوغا ایستاده است در گفتوگو است:
چه تدبیر ای مسلمانان؟ که من خود را نمیدانم
نیلبک عرفان بر آتشکده حنجرهاش مینهد. این نی جداییسرا، خود تحت تاثیر عشق، حرفها میزند و قصهها فاش میکند:
آتش عشق است کاندر نی فتاد
و چنگ غریب معرفت را به آهنگی عاشقانه کوک میکند و جنون را بر تارهای شعر و داستان مینوازند و بدین اتفاق مرزهای شرق و غرب را درنوردیده و با بیرق کلام و کلمه بر بلندای جهان دانش و اندیشه، برای همیشه تاریخ رخ مینماید و نور میتاباند. توجه بینظیر جهانی به اشعار مولوی که در بر دارنده هزاران نکته نغز و اشارات لطیف است نشان از این دارد که جهان امروز عطشناک بهرهگیری از سخنان فراتر از ماده و ماشین شده است. جای این پرسش باقی است که به راستی مردمان زمانه از سستعنصران دلشان نگرفته است؟ و مولویوار این میخواهند:
زین همرهمان سست عناصر دلم گرفت/شیر خدا و رستم دستانم آرزوست/دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر/کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
… اما مهمترین حادثهای که در انقلاب مولوی نقش دارد طلوع شمس در قونیه است و آتشی که این مرد شگفت بر جان مولانا برمیافرزود. یا بهتر بگوییم در آتش نهفته در دل دردمند مولانا به دم آشنا و غریب خود میدمد و به ناگهان آتشفشان خفته در کوچههای قونیه شعله میکشد و یخنای فسرده مدرسه و قیل و قالش، از هم میگشاید. درست در روز دوشنبه بیست و ششم جمادیالثانی سال ۶۴۲ هـ. یک مرد غریبه با این جهان و مردمان این جهانی و آگاه از علوم شرعی و ریاضی و حکمت که دنبال «آدمی» میگشت. گمشده خود را مییابد و اتفاقاتی میافتد و آن دو شوریده ماهها دور از جماعت مردمان و مریدان، خلوت میکنند و لابد شمس تبریز پرسشهای معطلمانده جلالالدین را پاسخ میگفت… از آن پس مولوی، ردا و کتاب و مدرسه را به دیگر سو مینهد و خاموشانه (خاموش تخلص مولاناست) بلندترین آوازها را فریاد میکند. اگر چه شرحهای زیادی بر ابیات حضرتش رقم زده شده اما انس گرفتن با کلام او چه با آشنایی شروح، چه بیآن، در روزگار دردآلود بشر میتواند آرامبخشی با معنا و تسکیندهندهای لطیف باشد. پس بهتر است جلوتر نروم و تنها به یادآوری و معرفی شناسنامهای گذرا و نیز روزشمار اتفاقات مهم زندگی آن بزرگ اکتفا کنم و همگان را به قدم زدن در کوچهباغهای دلربای آن ملای ملاحتآفرین و سایههای فرحبخش باغ مثنوی دعوت کنم:
همگان را بچشاند بچشاند بچشاند/هله خاموش که شمس الحق تبریز از این می/به که ماند؟ به که ماند به که ماند؟ به که ماند؟/دل من گرد جهان گشت و نیابید مثالی
اما:
نام: جلالالدین محمد بلخی رومی
تخلص: «خاموش»، «خموش»، «خامش»، «خمش»
تولد: 6 ربیعالاول ۶۰۴، بلخ (سیام سپتامبر ۱۲۰۷ میلادی)
هجرت: سال ۶۱۶ هـ. یا ۶۱۷ هـ. آغاز مسافرتهای طولانی بهاءولد پدر مولانا به همراه خانواده همزمان با گسترش یورشهای مغولان.
مرگ پدر: هجدهم ربیعالثانی ۶۲۸ هـ. (۱۲۳۱ میلادی)
ملاقات با شمس تبریزی: روز شنبه ۲۶ جمادیالثانی ۶۴۲ هـ.ق که پس از شانزده ماه همنشینی با مولوی در بیست و یکم ۶۳ هـ.ق قونیه را ترک میکند.
وفات صلاحالدین: اول محرم ۶۵۷ هـ.ق یکی دیگر از معلمان مولوی چشم از جهان میبندد.
آغاز مثنوی: اواخر سال ۶۵۷ یا اوایل ۶۵۸ هـ.ق
عزم تماشا: غروب روز ۵ جمادیالاخر ۶۷۲ هـ.ق در سن ۶۸ سالگی، دسامبر ۱۲۷۳ میلادی به قول دکتر محمد استعلامی، دو آفتاب در افق قونیه فرو نشست.
معروفترین کتابهای مولانا: مثنوی معنوی، دیوان شمس، فیه ما فیه
آثار به جا مانده دیگر: مجالس سبعه، مکتوبات
منابع:
۱. تصحیح و شرح دکتر محمد استعلامی، انتشارات سخن، چاپ شش ۱۳۷۹
۲. گزیده مثنوی، به انتخاب استاد فروزانفر، انتشارات جامی، ۱۳۷۳
۳. جان جان، منتخبی از دیوان شمس، رینولد نیکلسن، انتشارات نامک، ۱۳۸۱