تا چند ماه آینده، وقتی حکم بازنشستگیاش را دستش بدهند، شاید با پاداش پایان خدمت، بتواند پای معامله خرید آپارتمانی با یک اتاق خواب بیشتر بنشیند. اما وقتی چرتکه میاندازد، میبیند باز هم چند میلیون تومان کم دارد. پس شال و کلاه میکند و به بانکی که ۳۰ سال حقوقش را از آن گرفته، سر میزند؛ شاید که بتواند به پشتوانه یک عمر خدمت صادقانهاش، وامی دست و پا کند؛ اما امیدش زود رنگ میبازد و در جواب درخواستش، تنها با پاسخهایی چون متاسفیم، شرایطش را ندارید و امکانش نیست روبهرو میشود. به او میگویند که چند نوع وام وجود دارد که تنها به دارندگان پروانه کسب تعلق میگیرد؛ حتی به کسانی که زیر راهپلهای را اجاره کردهاند و تنقلات و سیگار میفروشند. نهتنها به او وام نمیدهند، بلکه هشدار میدهند که به محض بازنشسته شدن، حساب جاری او نیز بسته خواهد شد؛ زیرا که از آن پس نزد بانک اعتباری ندارد. به اداره آموزش و پرورش مراجعه میکند تا شاید آنجا گرهی از مشکلش گشوده شود. با فهرستی بلندبالا از منتظران دریافت وامهای خرد یک تا ۳ میلیون تومانی روبهرو میشود که هر ماه با قرعهکشی، تعداد اندکی از آنان به بانکها معرفی خواهند شد. نامنویسی میکند؛ اما حتی اگر شانس به او روی آورد، این پول اندک دردش را دوا نخواهد کرد. معاون اداری مالی منطقه هم نمیتواند به او کمکی کند؛ چرا که سازمان آموزش و پرورش نیز چندان ارج و قربی نزد موسسههای مالی و اعتباری و بانکها ندارد. قصد خانه میکند تا در آرامش، ساعتی را به فکر و چارهجویی برای تامین پول مورد نیازش اختصاص دهد. در راه، با همسایهاش برخورد میکند که شغل آزاد دارد و برای دریافت وام خودروی خود، نیاز به ضامن کارمند دارد. با هم به بانک میروند. مسوول اعتبارات شعبه وقتی میفهمد معلم است، از او استقبال میکند. میگوید کارمندان آموزش و پرورش خوشحساب هستند و ادارات آنها در کسر حقوق ضامنها کمال همکاری را با بانکها دارند. بعد از پایان کار ضمانت همسایهاش، از بانک بیرون میزند، بیآن که بفهمد بالاخره به عنوان یک معلم نزد بانکها اعتبار دارد یا ندارد. مهدی یاورمنش / گروه فرهنگ و هنر |