هرمنوتیک و تعلیم و تربیت
هرمنوتیک را نظریه یا علم تأویل دانستهاند.استفاده از این نظریه سابقهای طولانی دارد و در گذشته از آن در تأویل و تفسیر متون دینی استفاده میشده است.روش تأویل در باور«تقدس متن»ریشه دارد.با گذشت زمان،موضوع هرمنوتیک از محدودهء تفسیر متون دینی خارج شده و به عرصهء علوم مختلفی چون تاریخ،هنر،اقتصاد، علوم سیاسی و نیز تعلیم و تربیت راه یافته است.
در این مقاله،نویسنده میکوشد پیشینهء تاریخی و تحولات هرمنوتیک و نیز شیوههای نوین و کهن آنرا به اختصار توضیح دهد.
رابطهء میان هرمنوتیک و تعلیم و تربیت،مراحل تحول تاریخی و کاربرد هرمنوتیک در تعلیم و تربیت و کاربردهای هرمنوتیک در تعلیم و تربیت نوین که بهطور نسبتا مفصل در این مقاله بررسی شده است.
هرمنوتیک و تعلیم و تربیت
نوشتهء:علی ستاری
معرفی مقاله
هرمنوتیک را نظریه یا علم تأویل دانستهاند.استفاده از این نظریه سابقهای طولانی دارد و در گذشته از آن در تأویل و تفسیر متون دینی استفاده میشده است.روش تأویل در باور«تقدس متن»ریشه دارد.با گذشت زمان،موضوع هرمنوتیک از محدودهء تفسیر متون دینی خارج شده و به عرصهء علوم مختلفی چون تاریخ،هنر،اقتصاد، علوم سیاسی و نیز تعلیم و تربیت راه یافته است.
در این مقاله،نویسنده میکوشد پیشینهء تاریخی و تحولات هرمنوتیک و نیز شیوههای نوین و کهن آنرا به اختصار توضیح دهد.
رابطهء میان هرمنوتیک و تعلیم و تربیت،مراحل تحول تاریخی و کاربرد هرمنوتیک در تعلیم و تربیت و کاربردهای هرمنوتیک در تعلیم و تربیت نوین که بهطور نسبتا مفصل در این مقاله بررسی شده است.
مقدمه
بهطور سنتی،هرمنوتیک را نظریه یا علم تأویل دانستهاند.بهکارگیری این نظریه در عمل از دوران کهن رایج بوده و در گذشته برای تأویل و تفسیر متون دینی از آن استفاده میشده است.مناقشات رایج در مسیحیّت و یهودیت و نیز در بین سایر مذاهب بر سر تفسیر کتاب مقدس از جمله مصادیق این ادعاست.تغییر و تحوّل نظریهء هرمنوتیک بیشتر در اصول حاکم بر آن و شیوههای رایج در بهکارگیری این نظریه است.
در این گفتار،سعی بر آن است که در یک زمینهء تاریخی به چگونگی پیدایش نظریه و نیز وضعیّت برخورد اندیشهگران با آن پرداخته شود.سپس،ارتباط هرمنوتیک با تعلیم و تربیت از نوع کهن آن-که جنبهء دینی داشته-و تعلیم و تربیت نوین-که دارای نظام رسمی است-مورد بررسی قرار میگیرد و در آخر،پیشنهادهایی برای رفع مشکلات امروز نظامهای تعلیم و تربیت ارائه میگردد.
کاوشی در لفظ هرمنوتیک۱
هرمنوتیک را میتوان آیینی با سابقه و بسیار کهن دانست.روش تأویل،ریشه در باور «تقدّس متن»دارد.و گونهای محدود کردن دو جهانبینی بیرونی و درونی نسبت به متن است.واژهء یونانی«هرمنیا»از«هرمس»آمده و هرمس رسول و پیامآور خدایان و پیوند میان نامیرایان و میرندگان بود که گاه خبر شوم و گاه خبر خوش بههمراه داشت.گفتهاند راهنمای روح مردگان به جهان دیگر نیز او بوده است.در رسالهء«کراتیلوس»افلاطون تأکید شده است که«هرمس خدایی است که زبان و گفتار را آفریده است.هم تأویلکننده است و هم پیامآور.»ارسطو هرمنیا را صرفا گشودن رمز تمثیلهای کهن نمیدانست.بلکه تمامی سخن تلقی میکرد و دلالت و معنا را در این عنوان جای میداد.(۱)
پیشینهء هرمنوتیک
تاریخ پیدایش هرمنوتیک به فیلسوفان و نویسندگان سدههای میانه برمیگردد.در اروپای سدههای میانه،سخن دین،دانش و فلسفه رنگ تأویل بهخود گرفت و روش تأویل به مجموعهء متون گسترش یافت.فیلسوفان و نویسندگان خود را ناچار یافتند که شرحها و تأویلهایی بر اندیشهها و آثار خویش بنویسند.کتاب«ضیافت»اثر دانته از مهمترین آثار تاریخ هرمنوتیک بهحساب میآید.در میان مسلمانان،اخوان الصّفا،حروفیان، اسماعیلیان،باطنیها و اهل تصوّف تأویل رمزی کلام خداوند را یگانه راه سعادت میدانستند و همانها روش تأویل را کامل کردند.(۲)تا قرن نوزدهم تنها قاعدههای مربوط
به متون دینی،فلسفی،هنری و حقوقی وجود داشت.این قواعد به لزوم آشنایی نویسندگان با زبان،متن و قواعد دستوری و نیز چگونگی بهکار بردن واژهها و ترکیبها،تأمّل در سبک و موقعیتی که مؤلف در آن متن را پدید میآورد،مربوط میشد اما هنوز دربارهء «فهمیدن»۲بهعنوان نوعی از معرفت و شناخت،بررسی دقیقی نشده بود.
آنچه مهمترین تأثیر را در پیدایش بررسیهای مربوط به«فهمیدن»بهجای گذاشت، بحثهای دقیق دربارهء«زبان»بود.بهتدریج معلوم شد که همانطور که زبان پدیدهای تاریخی و متحوّل است،فهم متون هم مسئلهای تاریخی است.(۳)
فهم انسانها از متون متحوّل است و ثابت نمیماند.برای مثال،آنچه از متون نوشته شده بهدست افلاطون و ارسطو و در عصر آنها دریافت میشده،با فهمی که امروزه از آن متون بهعمل میآید،متفاوت است.
بعد از قرن نوزدهم بهدلیل سرعت گرفتن تحولات علمی،اقتصادی و سیاسی،بررسیها و تأملاتی پیچیده برای فهم متون گذشته ضرورت یافت؛بنابراین،بعد از قرن نوزدهم مسئلهء فهمیدن و تفسیر،نیازی بود که رفتهرفته خود را بهوضوح نشان میداد.در رهگذر این بررسیها،نظریهها و روشهای فهمیدن شکل گرفت و هرمنوتیک-آنگونه که امروز هست-بهتدریج بهوجود آمد.(۴)
عمدتا اعتقاد بر این است که فردریش شلایر ماخر(۱۸۳۴-۱۷۶۸)مؤسس هرمنوتیک نوین میباشد اما این ویلهم دیلتای(۱۹۱۱-۱۸۳۳)بود که در ابتدا رؤیای گسترش قواعد اصولی و بنیادی را که نتایج و استنتاجات آنها به اندازهء علوم طبیعی و عینی معتبر باشد،برای علوم مربوط به فرهنگ بشری پروراند.رؤیای دیلتای با رشد سریع و فزایندهء رشتههای تخصصی چون تاریخ هنر،انسانشناسی،اقتصاد،ادبیات،علوم سیاسی، روانشناسی،فلسفه و غیره که امروزه ساختار سازمانی دانشگاهی مدرن،آنها را به رسمیت شناخته و پاس میدارد(۵)،بسیار تحقّق یافت.در پی آن،تعلیم و تربیت امروزی که ملهم و متأثر از یافتهها و اصول حاکم بر روانشناسی-بهویژه روانشناسی یادگیری-است از نگرش هرمنوتیکی تأثیر پذیرفت.
در سالهای اخیر،پارهای از جریانهای فکری نیرومند بار دیگر هرمنوتیک را پیش کشیدهاند؛تا آنجا که علاقه و توجه به آن در میان منتقدان ادبی،جامعهشناسان،مورخان، انسانشناسان،متألّهان،فلاسفه و دانشپژوهان دینی شروع بهرشد کرده است.این جریانها عبارتاند از:
۱-نظریههای جدید رفتار انسان،روانشناسی و علوم اجتماعی که در آن جلوهها و مظاهر فرهنگی انسان،تجلّیات ناخودآگاه و سائقههای غریزی۳یا بازتاب علایق طبقاتی را شامل
میشوند.
۲-رشد و گسترش معرفتشناسی و فلسفهء زبان که به دعویهایی منجر شده است؛از جمله اینکه آنچه در یک فرهنگ معیّن«حقیقت»محسوب میشود،کارکرد ساختارهای زبان شناختی است که فراتر از تجربه قرار گرفته است.
۳-بحثهایی که فلاسفهای چون«لودویک وینگنشتاین»و«مارتین هایدگر»پیش کشیدهاند؛از جمله اینکه کل تجربهء انسانی اساسا بهصورت تفسیری است و همهء داوریها در بافت و زمینهای از تفسیر قرار میگیرند که واسطههایی بین فرهنگ و زبان هستند و راه یافتن به ورای آنها ناممکن است.
شیوههای کهن هرمنوتیک
گفتیم که در گذشته،سخن دین و فلسفه رنگ تأویل بهخود گرفت و سپس روش تأویل به مجموعهء متون،گسترش یافت.این روش برخورد با متون به دو صورت شکل میگرفت:
۱-روش تبیین۴:در روش تبیین با استفاده از قواعد مربوط به متن و گفتار به بررسی چگونگی بهوجود آمدن متن یا گفتار پرداخته میشد.
۲-روش تفسیر۵:در روش تفسیر به مفهوم نهفته در متن یا گفتار توجه میگردید.(۷)
شیوههای نوین هرمنوتیک
در هرمنوتیک نوین در برخورد با متن،چهار شیوه وجود دارد که هریک از آنها با یک سؤال مشخص متمایز میشود:
۱-فهم یک متن چیست و شرایط تحقّق آن کدام است؟
۲-چگونه علوم فرهنگی در روش و صورت از علوم طبیعی متمایز میشوند؟
۳-شرایطی که انواع گوناگون فهم انسان را ممکن میسازد،کدام است؟
۴-چگونه میتوانیم مسائل دشوار مفهومی مرتبط با مفاهیمی چون«فهم»و«معنا»را حل کنیم و چنین راهحلی چگونه ما را یاری میدهد تا رسالت تفسیر را دریابیم؟
هریک از این پرسشها و مفهوم هرمنوتیک حاصل از آن اغلب با سایر پرسشها و مفاهیم بهدست آمده اصطکاک مییابد و نظریهپرداز هریک از آنها ممکن است با موضوعاتی که مربوط به دیگری است،سروکار پیدا کند.با این حال،این چهار شیوه آنقدر متمایز و مشخصاند که میتوانند وسیلهء اکتشافی مفیدی برای سازماندهی آنچه به دنبال میآید،باشند.(۸)
الف)هرمنوتیک بهعنوان وارسی و تفسیر متون
در هرمنوتیک نوین،شلایر ماخر بنیانگذار حل مسائل و کشمکشهای پیرامون تفسیر متون،شناخته میشود.نظریهء هرمنوتیکی شلایر ماخر حول دو محور بنا شده است:
۱-فهم دستوری۶:روشهای خاص بیانی و اشکال زبانشناختی فرهنگی که مؤلف مورد نظر در آن زیسته و اندیشهاش تحت تأثیر آن شکل گرفته است.
۲-فهم فنی۷یا روانشناختی که به فردیت منحصر بهفرد یا استعداد و نبوغ خلاق آن میپردازد.تفسیر صحیح نه تنها به فهم زمینهء فرهنگی و تاریخی مؤلف نیاز دارد بلکه به درک فردیت و شخصیت منحصر بهفرد او نیز نیازمند است.این امر میتواند تنها توسط عمل پیشگویی انجام پذیرد.پیشگویی نوعی خیزش شهودی است که طی آن مفسّر، آگاهی مؤلف را دربارهء زندگی میسنجد و با دریافت این آگاهی،در زمینهء وسیعتر فرهنگی میتواند مؤلف را بهتر از خود او بشناسد.
ب)هرمنوتیک بهعنوان پایهای برای علوم فرهنگی
راه دوم اندیشیدن پیرامون هرمنوتیک،در نظر گرفتن آن بهعنوان فراهم کنندهء اصول بنیادی و پایه برای علوم فرهنگی در مقابل علوم طبیعی است.این اصول و قواعد،احتمالا خطوطی مرزی را که جداکنندهء انواع کلی گوناگون تفسیر ادبی،هنری،فلسفی،حقوقی، دینی و غیره است،بنا میکنند و روشها و قانونهای هنجاری،عینیّت،صحّت و اعتبار را برای هر نوع وضع مینمایند.بهطور خلاصه،این نوعی از هرمنوتیک عام بهشمار میآید. ویلهم دیلتای عموما بهعنوان بهترین شارح و نمایندهء این دیدگاه از هرمنوتیک شناخته میشود و امیلیوبتی،مورخ حقوق ایتالیایی،شاید مشهورترین حامی معاصر آن باشد. دیلتای گرچه عمیقا تحت تأثیر شلایر ماخر بود،در جوانی مقالهای ارزشمند در هرمنوتیک شلایر ماخر و پس از آن زندگینامهای بهیادماندنی دربارهء او نوشت اما فرض شلایر ماخر را مبنی بر اینکه هر اثر یک مؤلف،فرع و حاصل یک اصل پوشیدهء موجود در ذهن اوست،رد کرد.او این فرض را عمیقا ضد تاریخی میدانست؛زیرا بهقدر کافی به تأثیرات خارجی اثر یا تحوّل مؤلف توجه نمیکرد.بهعلاوه،دیلتای تصور میکرد که هرمنوتیک عام به پرداخت اصولی معرفتشناختی نیاز دارد که در خدمت علوم فرهنگی باشد.بههمان ترتیبی که اصول کانت بر فیزیک نیوتن صحّه گذاشت.اگر کانت«نقد عقل محض»را بسط داد،دیلتای نیز زندگی خود را وقف«نقد عقل تاریخی»کرد.
علوم فرهنگی در مقابل علوم طبیعی
هرمنوتیک دیلتای بهروشنی تمام،بر تمایز شدید بین روشهای علوم فرهنگی و
روشهای علوم طبیعی مبتنی است.روش مشخص علوم فرهنگی،فهم است؛درحالیکه روش علوم طبیعی تبیین میباشد.دانشمند علوم طبیعی حوادث را با بهکارگیری قوانین عام و کلّی شرح میدهد؛درحالیکه یک مورخ نه کشف میکند و نه چنین قوانینی را بهکار میگیرد بلکه بیشتر در پی فهم کنشهای کارگزاران و عاملان بهوسیلهء کشف مقاصد، اهداف،نیات و ویژگیهای شخصیّتی آنهاست.چنین کنشی فهمپذیر است؛زیرا کنشهای انسان برعکس حوادث طبیعی«درونی»دارند که ما بهدلیل اینکه انسانیم،میتوانیم آنها را بفهمیم.بنابراین فهم کشف«من»در«تو»ست و چنین کشفی به سبب ماهیّت انسانی عام و مشترک،امکانپذیر است.
نظریههای روانشناختی
هرمنوتیک در زمینهء ماهیّت انسانی تابع دیدگاه فرد است.میزان و درجهء این تابعیت به طور ریشهایتر در نظریههای روانشناختی نوین همچون نظریههای فروید و یونگ شرح داده شده است.هرمنوتیک فروید«قصد و منظور مؤلف»را بهعنوان مقولهای سطحی رد میکند و برای رأی کلاسیک هرمنوتیک معنای متفاوتی را پیشنهاد میدهد.در این زمینه، فروید عقیده دارد که مفسّر بهتر از خود مؤلف میتواند او را بفهمد.از نظر شلایر ماخر و دیلتای،معنای این رأی آن است که مفسّر،زمینه و بافت فرهنگی و زبانشناختی را که مؤلف از آنها آگاه نیست،بهتر میفهمد.از نظر فروید،بر این اساس مفسّر،کلیدی نظری برای گشودن معانی ناخودآگاه دارد که احتمالا هیچ مؤلف گذشتهای نمیتواند از آنها آگاه باشد.
مفسّر انگیزههای ناخودآگاه و غرایز و سازوکارهای سرکوبکنندهای را که شیوهء بیان موجود مؤلف را تعیین میکند،بهطور علمیتری میفهمد.متون،کدهای معناداری هستند که تنها مفسّر دانشمند کلید آنها را در اختیار دارد.مفهوم برخورد همدلانه۸در نظریهء دیلتای،مبیّن ارتباط مفهوم هرمنوتیک با بعد روانشناختی آن است.نظریهء تأویلی دیلتای هم ادامهء دنبالهروی از نظریات شلایر ماخر است.از آنجا که آثار اصلی شلایر ماخر در اختیار دیلتای نبوده است،وی تنها بخش روانشناختی نظریهء سلف خود را پرورش داده و بعد زبانشناختی آن را که نظریهء تأویل قرن بیستم شد،نادیده گذاشته است.
بنابراین،بهعقیدهء دیلتای،فهم و تفهم در درجهء اول مستلزم افشای ابعاد روانی نویسنده و نزدیک شدن به تجربهء درونی او از طریق برخورد همدلانه با محتوای متن است.(۹)
شلایر ماخر نیز نظریهء تأویل را در دو سطح در نظر گرفت.سطح اول دستور زبان است که با فهم متن بهعنوان جزئی از یک جهان زبانی سروکار دارد.سطح دوم که او آن را
سطح روانشناختی یا سطح فنی میخواند و با سهم و نقش خاص نویسنده،بهعنوان کارگزاری با ویژگیهای روحی و روانی سروکار دارد؛بهزعم او:«وظیفهء مفسّر در این سطح این است که نویسنده را بهتر از خود او دریابد.»(۱۰)
هرمنوتیک و تعلیم و تربیت
همانطور که قبلا اشاره شد،دیلتای با قصد گسترش قواعد اصولی و بنیادی برای علوم فرهنگی به اندازهء علوم طبیعی و عینی تلاش کرد و در پی آن با گسترش رشتههای تخصصّی مانند تاریخ،هنر،انسانشناسی،اقتصاد،ادبیات،علوم سیاسی،روانشناسی و علوم تربیتی رؤیای دیلتای تحقق یافت.جریانهای فکری مربوط به نظریههای جدید رفتار انسان که موضوع اصلی علم روانشناسی بهحساب میآید،در تعلیم و تربیت و بهویژه در مفهوم امروزی آن تأثیر فراوانی گذاشت.نظریههایی همچون تجلّیات روح ناخودآگاه، سائقههای غریزی،انگیزش،علایق،وجود تفاوتهای فردی در انسان و غیره که در تعلیم و تربیت،در کنش و واکنشهای مربی و متربّی مؤثرند.
با این توضیح،قبل از بیان رابطهء هرمنوتیک و تعلیم و تربیت،لازم است مفهوم تعلیم و تربیت نیز همانند هرمنوتیک مورد بررسی قرار گیرد.
مفهوم تعلیم و تربیت
در جریان تاریخ تعلیم و تربیت،در مورد مفهوم تعلیم و تربیت موضعگیریهای متفاوتی شده است.در بین فلاسفه و متفکران،آنکه بیشتر به جنبههای فردی وجود آدمی میاندیشد،تعلیم و تربیت را کوششی در جهت غنی کردن رغبتهای فرد معرفی میکند و آنکه به جنبههای اجتماعی توجه دارد،تربیت را فنّ اجتماعی بارآوردن افراد میداند و کسی که انسانگراست،تربیت را تحقق انسان واقعی در جوامع بشری قلمداد میکند. جان استوارت میل،هر تأثیری را که آدمی در معرض آن است،اعم از اینکه منشأ آن اشیا، اشخاص یا جامعه باشد،”تربیت”اطلاق میکند.”دورکیم با نگرش اجتماعی خاص خود، تربیت را عملی میداند که نسل بزرگسال بر نسلی که هنوز برای زندگی در جمع رسیده و پخته نیست،اعمال میکند و هدف آن فعال ساختن و توسعهء حالات جسمی،فکری و مغزی فرد میباشد.”(۱۱)
دیوئی عقیده دارد که«بهطور کلّی،تربیت مجموعهء فرآیندهایی است که از طریق آن گروه یا جامعه-چه کوچک و چه بزرگسال-قدرتها و مقاصد مکتسب خود را منتقل میکند تا بقا و رشد مداوم خویش را تضمین کند.(۱۲)در متون مربوط به تعلیم و تربیت،
تعلیم را بیشتر به رشد ابعاد فکری و ذهنی و تربیت را به رشد ابعاد جسمی،عاطفی و اجتماعی فرد نسبت میدهند.
هریک از مفاهیمی که از تعلیم و تربیت ارائه شد،درهرحال از دو بعد«تعلیم»و«تعلّم» تشکیل یافته است.تعلیم که نیازمند مربّی است و تعلّم که به متربی مربوط میشود.البته ابعاد دیگری مانند محتوا،روش و غایت نیز در تعلیم و تربیت وجود دارند.در اینجا به توضیح غایت تعلیم و تربیت میپردازیم.
غایت تعلیم و تربیت
فلسفهء حاکم بر تعلیم و تربیت همچون فلسفهء حاکم بر سایر علوم،وظیفهء خاص خود را دارد و غایات و اهدافی را دنبال میکند.همهء فلاسفهء بزرگ از قدیم و جدید،قسمت اعظم اوقات خود را به تفکر دربارهء غایات و اهداف تربیت اختصاص دادهاند و تلاش متفکرانی نظیر کنفسیوس،افلاطون،غزالی،جان لاک و دیوئی در این مورد از هر حیث اعجابانگیز است.سطوح هدف نیز از کلی به جزئی تغییر میکند.از غایت نهایی-که حرکت استکمالی انسان بهسوی کمال است-گرفته تا قدمهای جزئی در کلاس درس و در ارتباط با یک مطلب خاص،دامنهء متغیر هدف تعلیم و تربیت را دربرمیگیرد.ازاینرو،در اینجا به ارتباط هرمنوتیک و تعلیم و تربیت با توجه به اهداف کلی و جزئی تعلیم و تربیت میپردازیم.
تأکید فلسفه برای ساختن جامعهای دینی(فلاسفهء اسلامی)یا سوسیالیستی(فلاسفهء جامعهگرا)یا امّتی پایبند عدالت،حق،صواب و عقل،بر اهداف کلّی و نهایی تعلیم و تربیت اشاره دارد.لیکن تلاش مربّی برای ایجاد ارتباط صحیح با متربّی در کلاس درس برای برداشتن گامهای تعلیم،یک هدف تربیتی جزئی است.ارتباط هرمنوتیک در دو بعد تربیت دینی از نوع تعالیم انبیا و تربیت جدید از نوع آموزشهای امروزی نیز لازمهء بحث حاضر میباشد.در ضمن بحث،دلیل چنین تفکیکی که با بحث هرمنوتیک ارتباط دارد، روشن خواهد شد.
تربیت دینی و ساختار ثلاثی هرمنوتیک
سابقهء تربیت دینی بسیار طولانیتر از تعلیم و تربیت به مفهوم امروزی آن است.گفتیم که برخی از اندیشهگران هرمنوتیک،ساختار هرمنوتیک را بهدلیل ارتباط و همخوانی با نام هرمس،خدای یونانی میدانند.این ساختار ثلاثی از یک نشانه یا پیام(متن)،یک واسطه(مفسّر)و یک مخاطب تشکیل شده است.و در واقع،همان ساختار مسلّط در
مناقشات تفسیر کتاب مقدس در میان مسیحیّت و یهودیت بهحساب میآید.چنانچه کتاب مقدس را مجموعهای بدانیم که در آن فهم متون در جهت تربیت و رشد انسان است،پیام یا متن در قالب وحی و از فراسوی فیزیک تدوین مییابد و از طریق رسولان در اختیار انسان گذاشته میشود.
مخاطب این وحی انسان است اما او در فهم مراد اصلی آن به تفسیر احتیاج دارد؛ بنابراین،تأویل ابزاری برای تربیت انسان کامل بهحساب میآید.
تجسّم وحی از نظر مسلمانان در یک کتاب(قرآن)و در نظر مسیحیان در یک فرد (مسیح)وجود دارد.(۱۳)در میان مسلمانان،اخوان الصفّا،حروفیان،اسماعیلیان،باطنیها و اهل تصوّف،تأویل رمزی کلام خداوند را یکتا راه سعادت میشناختند.حکایتهایی که در قرآن آمده است،دارای معناهای قدسی،باطنی و مرموزی هستند که رخدادهایی را در «جهان معنا»تکرار میکنند.«کربن»بارها از همانندی هرمنوتیک قرآنی و هرمنوتیک عرفانی مسیحی یاد کرده است.بنابراین بنیان فکری،آیههای قرآن مجید جدا از معناهای ظاهری دارای معانی پنهان و باطنی هستند که به درجات به برگزیدگان و اهل معرفت و سلوک روشن میشوند.به بیان مولانا:
اخوان الصّفا از جملهء نخستین گروه اندیشهگران مسلمان بودند که نه تنها میان ظاهر و باطن قرآن،بلکه میان ظاهر و باطن علم دین و شریعت نیز تمایز قائل شدند.اسماعیلیه در مورد مهمترین نکتهء علم باطنی-یعنی باور به تمایز معنایی میان قرآن و علم شریعت-با اخوان الصّفا همنظر بودند.(۱۴)
واژهء تفسیر در قرآن مجید تنها یکبار آمده است؛در سورهء فرقان،آیهء ۳۳:
در این آیه معنای تفسیر بیان،توضیح و شرح داده شده است:هیچ مثلی برای تو نیاورند، مگر آنکه پاسخش را بهراستی و در نیکوترین بیان[تفسیر]بیاوریم.(۱۵)
مفهوم«واسطه»در یونان باستان«هرمس»،در مسیحیت حضرت مسیح و در اسلام در درجهء نخست،الفاظ قرآن است.از همین جهت،میان مفسّران مسلمان شیوهای از تفسیر معروف به«تفسیر قرآن به قرآن»مشهور است.بنابراین شیوه،برای فهم آیهای از قرآن مجید میتوان از آیه یا الفاظ دیگری یاری گرفت.این محدود کردن تفسیر متن بهخود متن،کار دشواری است امّا به مفسّر اطمینان میدهد که از«تفسیر به رأی»دور شود.در عین
حال،مفهوم«مخاطب»شامل انسانی است که باید تربیت یابد و به تکامل برسد.در اندیشههای اسلامی،تربیت از«مهد تا لحد»است و جنبههای مختلفی از وجود انسان را که متشکل از بعد مادی و معنوی است،شامل میشود.مفهومی که تا به اینجا از هرمنوتیک نقل شد،هرمنوتیک بهعنوان وارسی و تفسیر متون بود.شاید بتوان گفت که هرمنوتیک در این معنا با معنای روانشناختی آنکه امروزه بیشتر در مسائل تعلیم و تربیت مطرح است، فاصله دارد.هرچند شواهد روشنی در دست است که پیامبران نیز در انجام رسالت خویش همچون معلمان عمل میکردهاند.حدیث«انّی بعثت معلما»(۱۶)اشارهای آشکار به این مضمون دارد.همچنین،نخستین و ارزندهترین وظیفهء هر گروندهء تازهای به دین اسلام، یادگیری آموزشها،آیینهای عبادی و وحی الهی بوده است.پیامبر(ص)قرآن را به این گونه افراد میآموخت،در مسائل قضایی و دادرسی آنان را راهنمایی میکرد و شیوهء اسلامی پیچیدهء ارث را بر ایشان توضیح میداد و آشکار میساخت.شنیدهایم که پیامبر (ص)،به یاران خود آنگونه میآموخت که گویی کودکان در مکتب و دبستان سرگرم یادگیریاند.(۱۷)بهطور کلی میتوان گفت که شیوهء تعلیم انبیا بهصورت انذار و تبشیر عمومی بوده و با شیوههای تعلیم و تربیت امروزی که در قالب آموزشهای رسمی انجام میگیرد،تفاوت داشته است.لذا بررسی مفهوم هرمنوتیک و رابطهء آن با تربیت دینی به صورتی که در گذشته وجود داشته،به آن بعد از هرمنوتیک که در آن متون دینی وارسی و در بوتهء تفسیر گذاشته میشود،نزدیکتر است.مناقشات رایج در میان مسیحیت و یهودیّت و نیز در بین مذاهب بعد از آن بر سر تفسیر کتاب مقدس نیز از جملهء مصادیق موجود در رابطهء هرمنوتیک با تربیت دینی است.
هرمنوتیک و تعلیم و تربیت نوین-متربّی در متن
اصول هرمنوتیک اصولی کاملا ثابت و متفق علیه نیستند امّا در هر حال،دیدگاه هرمنوتیکی بر آن است که اگر ما میخواهیم در مورد«انسان»کار کنیم،باید بهطرف اصول هرمنوتیک گرایش پیدا کنیم.بهعبارت دیگر،تعلیم و تربیت انسان،مستلزم گرایش به سمت این اصول است.امروز جدیدترین نظریههای موجود در تعلیم و تربیت،متربّی را مهمترین عنصر تعلیم و تربیت معرفی میکنند و او را در مرکز فعالیتهای تربیتی قرار میدهند.این طرز فکر حتی در قدیمترین نظریات تربیتی نیز جایگاهی خاص داشته است.افلاطون آموزش و پرورش را استخراج حقایقی که در فراگیرنده مستور است یا آشکار کردن آگاهی او از این حقایق میداند.دو هزار سال بعد روسو از بروز طبیعی انگیزشها و علایق کودک در جهت خیر،حقیقت و زیبایی،دفاع و جانبداری کرده است.طبق نظر روسو،
معلم باید کودک(فراگیرنده)را از نفوذ و تأثیر مخرّب و تباهکنندهء جامعهء بزرگسالان، مصون نگاه دارد.تا هنگامی که او تواناییهایی را که در وجودش به ودیعه گذاشته شده است،آشکار سازد.فروبل۱۰با راهاندازی کودکستان و باغ کودکان در رشد و تکامل این گونه افراد قدمهای مؤثری برداشت.(۱۸)در ابتدای قرن بیستم نیز جان دیوئی مکتب تجربی خود را در شیکاگو تدوین کرد.دیوئی از استعمال کلمهء«کودکستان»بهشدت احتراز میکرد.
بهدنبال تحلیلهای عمیق و نافذ جان دیوئی،اندیشهء آموزش و پرورش بهعنوان رشد شخصی،دستخوش تحولی شد.بهنظر دیوئی،چیز عجیب و شگفتآوری که در انسان وجود دارد،ظرفیّت و استعداد او برای رشد مداوم و پیوسته است و این قوه یا نیروی مثبت در هر سن و سالی وجود دارد.(۱۹)
به این ترتیب،چنانچه بخواهیم متربی بهعنوان مرکز و متن اصلی در عمل تربیتی قرار گیرد،لازم است ویژگیهای رفتاری او از جمله فرایندهای شناختیاش در سنین مختلف رشد،علایق و میزان انگیزش او،بلوغ عاطفی،سوابق فردی و اجتماعی و خانوادگی و تجارب گذشتهاش شناخته شود.با نگاهی بهروشهای روانشناختی هرمنوتیک که دیلتای آن را«برخورد همدلانه»مینامید و شلایر ماخر از آن با عنوان«سطح فنی»نام میبرد، وظیفهء مربی که در فعالیتهای آموزشی نقش مفسّر را بازی میکند،این است که بین متربّی و خود پلی بزند و در شناخت جنبههای مختلف رفتاری و شخصیتی متربّیانش آنان را بهتر از خودشان بشناسد.همچنانکه دیلتای معتقد بود که فهم و تفهّم در درجهء نخست،مستلزم افشای ابعاد روانی فرد است،مربّی نیز درصدد برمیآید که به ابعاد روحی و روانی متربّی خود پی ببرد.در مباحث تعلیم و تربیت از این توجّه مربّی به ابعاد روحی و روانی و خصوصیات خانوادگی و اجتماعی متربّیان،با عنوان«اصل توجه به تفاوتهای فردی»یاد میشود.توجه به تفاوتهای فردی متربّیان،باعث تفسیر دقیق و شناخت کافی مربی از واقعیتهای نهفته در شخصیت فردی و اجتماعی آنان میشود و بین مربی و متربّی ارتباط مؤثری ایجاد میکند.در نتیجه،عمل تربیتی مبتنی بر واقعیات شکل میگیرد و از پیشداوریهای مربّی جلوگیری میشود.کرشن اشتاینر در توضیح اصول پنجگانهء تعلیم و تربیت در بحث از اصل کمال میگوید:«هرگز عمل تربیتی را فقط براساس چشمانداز خاصّی مشخص مکن!همیشه آن را طبق طبیعت و ساخت کلّی شخصیت در حال تکوین مورد تربیت تعیین کن!چون علایق محرّکه،سراسر وجود آدمی را بهکار میگیرد،توجّه مربّی هم باید بر آنها متمرکز باشد.»همینطور در بحث از ارزششناسی در ذیل همان مطلب میافزاید:«سازمان ارزششناسی خود شخص،نباید مقیاس مطلق سازمان
ارزششناسی سایر اعضای جامعه باشد.»(۲۰)
بنابراین،برخورد همدلانهای که دیلتای بر آن تأکید داشت،شناخت دقیقی از متربّی به مربّی خواهد داد و به این ترتیب،عمل تربیتی عملی واقعبینانه خواهد شد.
تعلیم و تربیت و علایق علم
همانطور که پیش از این نیز گفته شد،هرمنوتیک در مجموع دو گام را پشت سر گذاشته است؛اولین گام اینکه بین علوم طبیعی و علوم انسانی تفاوت قائل شده است؛ چیزی که دیلتای موافق آن بود.دومین گام اینکه امروزه هرمنوتیک بین علوم طبیعی و علوم فرهنگی تفاوتی قائل نمیشود.از طرفداران این عقیده میتوان به هایدگر و شاگرد او گادامر اشاره کرد.یورگن هابرماس از جمله صاحبنظرانی است که بین علوم طبیعی و علوم انسانی تفاوتی قائل نیست.هابرماس چنین میاندیشید که امروزه تأمل در باب معنی دانش، تنها در فلسفه ممکن است،نه در درون علم.هابرماس امیدوار بود که با پردهبرداری از آنچه او آن را علاقهء حقیقی به علوم طبیعی میدانست و با نشان دادن ریشههای عمیق این علوم در قلمرو و محدودی از حیات،بتوان سایر قلمروها را برای نگرشی که بیشتر رنگ تأویلی و تفسیری داشت،حفظ و حراست نمود.نگرشی که در پرتو آن میتوان معنای ارزشها و نهادهای انسانساخته را با تفسیر مشارکتی و نه عینیسازی جداییآفرین دریافت کرد.(۲۱)در اینجا به بحث دربارهء نظریهء«علایق علم»که از زاویهء دید هابرماس مطرح گردیده و در نتیجه به مسائل تعلیم و تربیت از دیدگاه هرمنوتیکی نظر کرده است، میپردازیم.
هابرماس اولین کسی بود که در دههء ۱۹۶۰ بهطور نظامیافته به طرح این مسئله پرداخت که بهرغم نگرش اثباتگرایانهء خنثی بودن علم از حیث ارزشی،همهء علوم در واقع علایق ذاتی معیّنی دارند.مراد او از«علاقه»ساختار مفهومی و روششناختی علم معینی است که پیشاپیش،آن علم را به انواع معینی از کاربرد متمایل میسازد.(۲۲)هابرماس برای علاقه دو مطلب را ذکر میکند:«علاقه از۹»و«علاقه به۱۰».علاقه داشتن به علم از جانب مخاطبان علم-یعنی متربّیان-نمونهای از«علاقه به»است؛مثلا شخصی ممکن است به یادگیری ریاضیات علاقه نشان دهد.این علاقهء او نمونهای از«علاقه به»است.«علاقه از»در بدنهء خود علم و چهارچوب آن قرار دارد و به محتوای یک علم مربوط میشود.بحث از علوم طبیعی با«علاقه از»در ارتباط است.در مقابل،علوم انسانی و برخی علوم اجتماعی که با مشی تجربی-تحلیلی تناسب ندارند-همچون تاریخ،جامعهشناسی و انسانشناسی که هابرماس آنها را«تاریخی-تأویلی»۱۱مینامد-نشانگر علاقهء کاملا متفاوتی هستند.این علوم،
ریشه در تعامل نمادین میان اشخاص دارند و بههمین دلیل،روششناسی آنها به فهم متقابل در حیطهء یک اجتماع معطوف است،نه تنظیم ابزاری یا استراتژیک فرایندهای عینیّتیافته۱۲.در اینجا رابطهء ساختار با عمل محتمل،علاقهء ارتباطی است.پس،علوم طبیعی فکر را بهسمت دستکاری اشیای مادّی سوق میدهند.از سوی دیگر،علوم انسانی با اشخاص و گفتار سروکار دارند و غایت آنها عبارت است از جهتدهی موجود بشری در محیطی اجتماعی.(۲۳)
هابرماس با این توصیف به بررسی مشکلات تعلیم و تربیت پرداخته است.او معتقد است که در تعلیم و تربیت«علاقه از»وجود دارد امّا«علاقه به»که به مخاطبان و متربّیان تعلیم و تربیت مربوط است،وجود ندارد.«علاقه از»به ارزشهای حاکم بر یک علم بستگی دارد.هرچه ارزشهای موجود در تعلیم و تربیت بیشتر باشد،«علاقه از»آن بیشتر است. هابرماس معتقد است اگر علوم انسانی مثل تعلیم و تربیت را با علوم طبیعی درآمیزیم، «علاقه از»آن بیشتر میشود.از این دیدگاه میتوان افت تحصیلی و عدم رضایت تحصیلی متربّیان را که از مسائل عمدهء نظامهای تعلیم و تربیت امروز جهان است،نتیجهء عدم وجود «علاقه به»در تعلیم و تربیت دانست.(۲۴)
مسئلهای که در این زمینه وجود دارد،حاکم نشدن روشهای مناسب در برنامههای تربیتی در برانگیختن«علاقه از»مخاطبان تعلیم و تربیت است.بحثی که اسپری،ویلسون، پریگوژین و چهرههای دیگر با هیجان مطرح کردهاند،درصدد آن است که علوم طبیعی را توسعه بخشد و افکار را به جنبش آورد و سؤالات تاریخی و فلسفی کلیدی را برانگیزد. ویراستار مجلهء آمریکایی فیزیک۱۳،اخیرا افراد را بهسوی بومشناسی نوین۱۴تمام عیاری در تعلیم و تربیت فراخوانده است بهروابطی عمیقا متفاوت میان مربی و موضوع تدریس و نیز میان متربّی و آنچه آموخته میشود،منجر میگردد.بدون تردید،این فکر با درک این نکته برانگیخته شد که طرحهای متمرکز بر مسائل بسیار محدود و جدا از مسائل دیگر،تأثیر اندکی دارند.(۲۵)در واقع،لازم است مسائل جزئی که در علوم طبیعی وجود دارد در محدودهء وسیعتری که علوم فرهنگی بر آن تأکید دارند،تدریس شود.ارتباط فلسفه با علوم جزئی چون فیزیک،شیمی و زیستشناسی از این موضوع ریشه میگیرد.با در نظر گرفتن گام دوّمی که هرمنوتیک در دهههای اخیر برداشته است-یعنی عدم تمایز بین علوم طبیعی و علوم فرهنگی،با نزدیک کردن علوم طبیعی و علوم فرهنگی و انسانی به یکدیگر-میتوان این علاقه را افزایش داد.استفاده از روشهایی که خط فاصل بین علوم طبیعی و علوم انسانی را کمرنگ میسازند،گرایش متربّیان را به تعلیم و تربیت افزایش خواهند داد.از اینجاست که در تدوین برنامهء درسی و تربیت متربّیان باید سعی شود تا خط
حایل میان علوم طبیعی و علوم فرهنگی و انسانی برچیده شود.
برنامههای تربیتی و علایق علم
امروزه برنامههای تربیتی،بهویژه متون درسی،توسط متخصّصان تعلیم و تربیت تعیین میشود و براساس یافتهها و نتایج علمی و با روش علمی تدوین میگردد.بنابراین،تهیهء برنامههای تربیتی با مفهوم«علاقه از»که به ساختار و محتوای علم مربوط است،ارتباط دارد.(۲۶)این معنا تلویحا توسط خود ساختار،منش و تاریخ علمی بیان میشود.
متخصّصان درسی در تهیه و تدوین متون درسی و موضوعات آن و سازماندهی محتوای دروس،لازم است به ساختار علم موردنظر،تاریخ آن و روشهای حاکم بر مطالعهء آن مسلط باشند و محتوایی را برای تدریس،تدارک ببینند که«علاقه از»آن علم را در نظر مخاطبان پرارزش سازد و آنان را بهطرف میدان تعلیم و تربیت و کلاسهای درس سوق دهد.در این زمینه،در نظر گرفتن«دیسیپلین۱۵»در برنامههای درسی بهصورت روشنتری به ارتباط برنامهء درسی و«علاقه از»علم اشاره دارد.از نظر واژهشناختی،دیسیپلین معرفتی است سازمانیافته که از ویژگیهای آن مناسب بودن محتوا برای«تدریس»و قابل استفاده بودن آن برای یادگیری متربّیان است.به این اعتبار،دیسیپلین،معرفت و محتوای سازمان یافته و مناسب برای تعلیم است.بهعبارتی دیگر،از جمله خصوصیات هر دیسیپلین،اشتمال آن بر معرفتی قابل یاد دادن و قابل یادگیری-یعنی آموزنده-است.این مطلب بهطور ضمنی بیانگر این نکته است که انواع گوناگونی از معرفت وجود دارند که ممکن است نتوان همهء آنها را در حوزهء دیسیپلینها قرار داد.به این ترتیب،معرفتی که در حوزهء دیسیپلین قرار نگیرد،بهدلیل آموزنده نبودن برای تدریس و یادگیری مناسب نیست.(۲۷)
به این ترتیب،دانشی که در حوزهء دیسیپلین قرار نگیرد،«علاقه از»آن ضعیف است و متربّیان را برای تربیت برنمیانگیزد.
تربیت مربّی و علایق علم
مربّیان مدارس امروزه در عمل«تأویلی-ارتباطی»علم نقش کمتری بازی میکنند و صرفا به این وظیفه اکتفا میکنند که تمثیلهای علم را-بد یا خوب-بهدیگران انتقال دهند.(۲۸)در مباحث قبلی گفتیم که علاقهء علوم طبیعی صرفا فنّی است؛در برابر علوم انسانی و فرهنگی که«تاریخی-تأویلی»است و رابطهء ساختار آنها باهم براساس علاقهای ارتباطی شکل میگیرد.همچنین کمرنگ شدن فاصلهء علوم طبیعی و فرهنگی بهنفع متربّیان
و نظام تعلیم و تربیت است.بنابراین،جهتدهی مربّیان صرفا بهسوی فنّشناسی و روششناسی و زمینهسازی تمایل بهعمل«عقلانی-هدفمند»در آنان،بهیک معنا جهت دهی سوء به آنهاست؛زیرا آنان بهعنوان مربّی نمیتوانند در یک فعالیت علمی خاص از این نوع،واقعا مشارکت داشته باشند.از سوی دیگر،آنان به یقین میتوانند در عمل تأویلی -ارتباطی علم،نقش اساسی بازی کنند.آنها میتوانند از طریق نگرشهای واقعبینانهء خود و مواجهه با مواد درسی،احتمالا بیش از پژوهشگران یا نوآوران برنامههای درسی،در تعیین تصورات عمومی مردم نسبت به علم،نقش بازی کنند.(۲۹)
«مارتین اگر»در بیان نقش مربّی در ارتباط دادن بین علوم طبیعی و علوم فرهنگی در مقالهء«علایق علم و مشکلات تعلیم و تربیت»چنین میگوید:«به منزلهء یکی از اجزای بومشناسی نوین تعلیم و تربیت-یعنی رابطهء جدید میان مربّی و آنچه تدریس میشود-من تغییری محوری را پیشنهاد میکنم.مربّی وسیلهای برای انتقال بستههای از پیش پرداخته شدهء برنامههای درسی و تربیتکنندهء حلکنندگان معمّا برای نظام علمی نیست؛بلکه در درجهء اول حامل عمل تأویلی-ارتباطی علم است.او برای انجام دادن این کار،علایق دیگر را به فراموشی نمیسپارد بلکه آنها را در چشمانداز خود قرار میدهد.فراتر از همه،مربّی باید تجسم این چشمانداز باشد.»(۳۰)
اگر معتقد است که این هنوز یک شیوهء آمریکایی استاندارد است که متأسفانه برای مربّی در مقابل مراجعهکنندگان اصلی-که متربّیان دورههای ابتدایی و متوسطه هستند- نقشی جانبی قائل است.(۳۱)از نظر او بین مربّی و متربّی باید فهم متقابل ایجاد شود.در این زمینه،تئوری فهم برای رفع مشکل یادشده میتواند ثمربخش باشد.
هرمنوتیک و نظریهء فهم
بهعنوان یک دکترین آموزشی تأکید مهم این نظریه بر فهم است.اولین عامل مهم و حیاتی در این نظریه،آن است که نقطهنظر فرد مخاطب یامتربّی از طرف فرد عامل شناخته شود.فرد عامل ممکن است یک معلم یا سخنران باشد.ازاینرو باید به متربّیان فرصت دهد تا«درون-فهمی»کنند و نظر خود را در مورد محتوای آموختنی برای عامل تربیت و مربّی ابراز نمایند.درون فهمی که از سوی متربّیان صورت میگیرد،این فرصت را به مربّی میدهد که به نقطهنظر فرد مخاطب پی ببرد و به این ترتیب در کار تربیتی خود موفقتر عمل کند.(۳۲)شاید بتوان گفت تفاوتی که میتوان بین ارتباط هرمنوتیک و تربیت دینی در گذشته و هرمنوتیک با تعلیم و تربیت امروزی قائل شد،از همین نظر است.براساس این نظریه،متن تفسیرشونده که همان متربی و خصوصیات فردی و اجتماعی اوست،پس از
درون فهمی خود به زبان میآید و واقعیّات نهفته در علایق و انگیزههای شخص خود را ابراز مینماید و به این وسیله بین خود و مربّی پل ارتباطی مؤثری ایجاد میکند.به این لحاظ است که در برنامههای تربیتی پیشرفته،متربّیان نیز در تصمیمگیریها مشارکت داده میشوند و در پی آن،نتایج مطلوبی از فعالیتهای تربیتی حاصل میگردد.
نتیجهگیری و پیشنهاد
اصول حاکم بر هرمنوتیک و شیوههای بهکارگیری این پدیده در طول تاریخ پیدایش و گسترش آن دچار تغییراتی شده است.دیلتای اولین کسی بود که درصدد گسترش قواعد اصولی و بنیادی علوم طبیعی،به قلمرو علوم فرهنگی برآمد.(۳۳)با گسترش رشتههای تخصّصی در مراکز آکادمیک جهان،هرمنوتیک از محدودهء تفسیر متون دینی خارج شد و به عرصهء علوم مختلفی همچون تاریخ،هنر،اقتصاد،علوم سیاسی و روانشناسی و در پی آن تعلیم و تربیت قدم گذاشت.هرمنوتیک در شکل کهن آن با تربیت دینی و در حوزهء وارسی متون مقدس ارتباط داشت.و امروزه به محدودهء تعلیم و تربیت نوین راه یافته است.با به کارگیری اصول حاکم بر هرمنوتیک،بهویژه تکیه بر بعد روانشناختی آن،میتوان به مشکلات امروزی تعلیم و تربیت همچون افت تحصیلی و عدم علاقهمندی به علوم فرهنگی و انسانی تا حد زیادی فائق آمد.این امر با نزدیک کردن علوم فرهنگی و انسانی به علوم طبیعی از طریق استفاده از شیوههای علمی و تأکید بر نتایج حاصل از تحقیقات علمی امکانپذیر است.بنابراین،لازم است با در نظر گرفتن علایق نهفته در علوم طبیعی و علوم فرهنگی و انسانی و شفاف ساختن این علایق برای مربیان و نیز سوق دادن آنان بهسمت ایفای نقش عمل«تأویلی-ارتباطی»بین خود و متربّیان،نتایج تربیتی مطلوبی بهدست آورد.همچنین با تکیه بر نظریه فهم میتوان متربّیان را در ابراز علایق و انگیزههایشان برای تصمیمگیریهای تربیتی مربّی یاری نمود و در عمل تأویلی-ارتباطی به زبان مشترکی رسید.
پینوشتها:
(۱). Hermeneutic
(۲). Comprchension 2.
(۳). Instinctal Drives
(۴). Method of Explanation
(۵). Method of Interpretation
(۶). Grammatical understanding un
(۷). Technical understandin(Psychology)
(۸). Empathitic.
(۹). Interest of
(۱۰). Interest in
(۱۱). Historycal-Hermencutic
(۱۲). Objectived
(۱۳). American Journal of Physics
(۱۴). New Ecology
(۱۵). Discipline
منابع و مآخذ
(۱)-احمدی،بابک؛ساختار و تأویل متن،شالودهشکنی و هرمنوتیک،جلد دوم،تهران،انتشارات نشر مرکز،۱۳۷۲،ص ۴۹۶.
(۲)-همان منبع،ص ۴۹۷.
(۳)-مجتهد شبستری،محمد؛هرمنوتیک،کتاب و سنت،انتشارات طرح نو،تهران ۱۳۷۵،ص ۱۳.
(۴)-همان منبع،ص ۱۴.
(۵)-همان منبع،ذیل همان مطلب.
(۶)-همان منبع،ص ۱۶.
(۷)-هاروب،ون.اچ؛هرمنوتیک و پیشینهء تاریخی آن،روزنامه ایران،سال ۴،شماره ۹۵۹،بهنقل از میرچاالیاده،دایره المعارف دینی.
(۸)-همان منبع،ذیل همان مطلب.
(۹)-هولاب،رابرت،یورگن،هابرماس؛نقد در حوزهء عمومی،مجادلات فلسفی هابرماس با پوپریها و دیگران،ترجمهء حسین بشیریه،انتشارات نشر نی،تهران،۱۳۷۵،چاپ اول،ص ۸۱.
(۱۰)-همان منبع،ص ۸۱.
(۱۱)-شکوهی،غلامحسین؛مبانی و اصول آموزش و پرورش،مؤسسهء انتشارات آستان قدس رضوی، مشهد،۱۳۷۲ چاپ پنجم،ص ۲۳.
(۱۲)-همان منبع،ص ۲۳.
(۱۳)-آربری،آ.ج؛عقل و وحی از نظر متفکران اسلامی،ترجمهء حسن جوادی،چاپ دوم،انتشارات امیرکبیر،تهران ۱۳۷۲،ص ۷.
(۱۴)-احمدی،بابک؛پیشین،ص ۵۰۴.
(۱۵)-همان منبع،ص ۵۰۴.
(۱۶)-سنن ابن ماجه،ج ۱،ص ۸۳،حدیث ۲۲۹،چاپ بیروت.
(۱۷)-احمد،منیر الدّین؛نهاد آموزش اسلامی،ترجمهء محمد حسین ساکت،انتشارات آستان قدس رضوی،چاپ اول،تهران،۱۳۶۸.
(۱۸)-اسمیت،فیلیپ.جی؛فلسفه آموزش و پرورش،ترجمهء سعید بهشتی،چاپ دوم،انتشارات آستان قدس رضوی،تهران ۱۳۷۳،ص ۵۴.
(۱۹)-همان منبع،ص ۵۵.
(۲۰)-شکوهی،غلامحسین؛پیشین،ص ۱۶۰.
(۲۱)-باقری،خسرو؛دیدگاههای جدید در فلسفهء تعلیم و تربیت،انتشارات نقش هستی،چاپ اول، تهران،۱۳۷۵،ص ۱۸۲-۱۸.
(۲۲)-باقری،خسرو؛پیشین،ص ۱۷۷.
(۲۳)-همان منبع،ص ۱۷۸ و ۱۷۹.
(۲۴)-همان منبع،ص ۱۷۴.
(۲۵)-همان منبع،ص ۲۰۴-۱۹۹.
(۲۶)-همان منبع،ص ۱۷۶.
(۲۷)-تقیپور ظهیر،علی؛برنامهریزی آموزش و درسی،انتشارات آگاه،چاپ چهارم،تهران،۱۳۷۱، ص ۱۶۸.
(۲۸)-باقری،خسرو،پیشین،ص ۲۰۵.
(۲۹)-همان منبع،ص ۲۰۵.
(۳۰)-همان منبع،ص ۲۰۶.
(۳۱)-برای مطالعهء بیشتر به کتاب دیدگاههای جدید در فلسفهء تعلیم و تربیت،تألف خسرو باقری مراجعه فرمایید.
(۳۲)- Martin.r.Gane.(1979).Explaning understanding and Teaching.Harvard university 1970.p.225.
(۳۳)-مجتهد شبستری،محمد؛پیشین،ص ۱۶-۱۲.