تحولات آموزش متوسطه در دو قرن اخیر در کشورهای اروپای غربی و آمریکا،موضوعی است که در مقالهء حاضر مورد بحث و بررسی قرار گرفته است.در این نوشتار نخست به تاریخچهء شکل گیری آموزش متوسطه در این کشورها اشاره شده است.آنگاه تأسیس رشته های فنی و حرفه ای در کنار رشته های نظری مطرح گردیده و سپس مسألهء هدایت تحصیلی دانش آموزان و نیز استفاده از آزمونها برای تعیین رشتهء تحصیلی آنان،مورد بحث و بررسی قرار گرفته است.در ادامهء بحثها،تحول نیمهء دوم قرن اخیر در آموزش متوسطهء این کشورها؛یعنی تأسیس دبیرستانهای جامع و نیز عملکرد این دبیرستانها از دیدگاه متخصصان آموزشی این ممالک به تفصیل بررسی شده است:سرانجام به مسألهء برابری فرصتهای آموزشی به عنوان یک مسألهء مهم در سیاستگذاری آموزشی و نیز به اقداماتی که این کشورها برای تحقق آن به عمل آوردهاند،اشاراتی شده است.
تحولات آموزش متوسطه در دو قرن اخیر در اروپای غربی و آمریکا
معرفی مقاله نویسند:دکتر بهرام محسنپور
تحولات آموزش متوسطه در دو قرن اخیر در کشورهای اروپای غربی و آمریکا،موضوعی است که در مقالهء حاضر مورد بحث و بررسی قرار گرفته است.در این نوشتار نخست به تاریخچهء شکلگیری آموزش متوسطه در این کشورها اشاره شده است.آنگاه تأسیس رشتههای فنی و حرفهای در کنار رشتههای نظری مطرح گردیده و سپس مسألهء هدایت تحصیلی دانشآموزان و نیز استفاده از آزمونها برای تعیین رشتهء تحصیلی آنان،مورد بحث و بررسی قرار گرفته است.در ادامهء بحثها،تحول نیمهء دوم قرن اخیر در آموزش متوسطهء این کشورها؛یعنی تأسیس دبیرستانهای جامع و نیز عملکرد این دبیرستانها از دیدگاه متخصصان آموزشی این ممالک به تفصیل بررسی شده است:سرانجام به مسألهء برابری فرصتهای آموزشی به عنوان یک مسألهء مهم در سیاستگذاری آموزشی و نیز به اقداماتی که این کشورها برای تحقق آن به عمل آوردهاند،اشاراتی شده است.
از آنجا که نظام آموزش متوسطه در کشور ما از نظامهای آموزشی کشورهای مذکور تأثیر فراوان پذیرفته و در گذشته نیز از تجارب آموزشی این ممالک سود جسته است،و همچنین از آنجا که بررسی تحولات عمدهء آموزش متوسطه در این کشورها و شناخت موفقیت و علل ناکامی سیاستهای آموزشی آنها میتواند حاوی درسهای سودمندی برای برنامهریزان و سیاستگذاران آموزش متوسطه کشور
ما باشد،در پایان مقالهء بر اساس تجارب کشورهای مورد نظر،چند پیشنهاد و رهنمود ارائه شده است که امید میرود این رهنمودها مورد توجه سیاستگذاران آموزش متوسطهء کشور قرار گیرد.
مقالهء حاضر را آقای بهرام محسنپور استادیار دانشگاه تربیت معلم تهیه نموده و در اختیار فصلنامهء تعلیم و تربیت قرار دادهاند که به این وسیله از ایشان تشکر میشود.
«فصلنامه»
مقدمه
سیاستگذاران و برنامهریزان آموزشی کشورهای اروپایی و ایالات متحده آمریکا، آموزش متوسطه را یکی از سطوح تحصیلی حساس و با اهیمت تعلیم و تربیت تلقی کرده همواره اصلاح و بهبود آن را مدنظر قرار دادهاند.آنها در اواخر قرن نوزدهم،به خارج کردن آموزش متوسطه از انحصار قشر مرفه و تعمیم آن در میان همگان میاندیشیدند.در جریان رویهء تعمیم،در اوایل قرن حاضر هدایت تحصیلی و تأمین آموزش بر اساس استعدادها را نیز مورد توجه قرار دادند و بالاخره از نیمهء دوم این قرن،شعار عدالت آموزشی و برابری فرصتهای تحصیلی را مطرح کردند.به علاوه در هر برههای از زمان، سیاستها و روشهای خاصی را متناسب با اهداف مورد نظر اتخاذ نمودند.
اینک که سالهای آخر قرن بیستم فرا میرسد و سیاستگذاران و برنامهریزان آموزشی غرب تجربه و تلاشی طولانی را پشتسر گذاشتهاند،این سؤال مطرح است که ثمرهء تلاش اینها چه بوده و بویژه در تحقق هدف اخیر یعنی تأمین فرصتهای آموزشی یکسان تا چه حد موفق بودهاند.از آنجا که دستیابی به پاسخ این سؤال میتواند برای برنامهریزان و سیاستگذاران آموزشی کشورمان درسهای سودمندی دربر داشته باشد،در این نوشتار تلاش شده که با بررسی تحولات آموزشی کشورهای یاد شده یک جمعبندی روشن در خصوص پرسش فوق ارائه گردد.
۱-سابقهء تاریخی
آموزش متوسطه در مغرب زمین از سابقهای طولانی برخوردار است.در روم و یونان باستان که بعدها سایر ملل اروپایی وارث تمدن و فرهنگ آنها شدند،آموزش و پروش رسمی شامل سه مرحلهء ابتدایی،متوسطه و عالی بود.(۱)
آموزش متوسه از دیرباز تا سدههای اخیر در اروپا و آمریکا به طور عمده در انحصار قشرهای مرفه بود.برای نمونه«در انگلستان دبیرستانی که در انحصار خانوادههای مرفه قرار داشت«دبیرستان گرامر۱نامیده میشد.در فرانسه نیز تا قرن هجدهم تنها یک نوع دبیرستان وجود داشت که لیسه۲نامیده میشد.در این دبیرستان عمدتا فرزندان طبقات ممتاز جامعه به تحصیل میپرداختند.چون پرداخت هزینهء سنگین آموزشی یکی از شرایط ورود به این دبیرستا۹ن بود،ثبت نام در آن برای فرزندان قشر محروم دشوار مینمود.در آلمان نیز تا اوایل قرن بیستم دو نوع دبیرستان وجود داشت که گیمنازیوم و رئال شوله نامیده میشدند. اگرچه تحصیل در مدارس ابتدایی۳رایگان بود،اما ثبت نام در دبیرستانهای گیمنازیوم که شاگردان را برای ورود به دانشگاه آماده میکرد،مستلزم پرداخت هزینههایی بود؛در نتیجه
تنها فرزندان بازرگانان و توانگران میتوانستند در دبیرستانهای گیمنازیوم به تحصیل بپردازند.(۲)
در آمریکا نیز تا اواخر قرن نوزدهم،تقاضا برای آموزش متوسطه خیلی زیاد نبود؛ به طوری که در سال ۱۸۷۰ میلادی تنها ۱۶۰۰۰ نفر از دبیرستانهای این کشور فارغ التحصیل شدند که این رقم تنها ۲ درصد عمدتا در انحصار طبقات متوسطه و بالای جامعه قرار داشت.معمولا فرزندان قشر مرفه در دبیرستانهای گرامر که جوانان را برای ورود به آموزش عالی آماده میکرد و فرزندان طبقات متوسط سفیدپوست در دبیرستانهای نظری که به کمک مالی دولت اداره میشد،سرگرم تحصیل بودند.(۳)
در مجموع هدف آموزش متوسطه در اروپای غربی و آمریکا،آماده کردن جوانان برای ادامهء تحصیل در دانشگاهها و تربیت اشخاص برای ادارهء امور جامعه بود.نظریه پردازان و سیاستگذاران آموزشی آن دوره نیز این اندیشه را تأیید و توصیه میکردند.برای مثال،کندر سه عالم و سیاستمدار فرانسوی(۱۷۹۴-۱۷۴۳)در طرحی که برای اصلاح نظام آموزش و پرورش فرانسه تهیه کرده بود،پیشنهاد نمود که نظام آموزشی این کشور باید فرزندان اشراف و دانشآموزان مستعد را انتخاب کند و آنها را تحت تعلیم قرار دهد تا برای ادارهء امور سیاسی جامعه آماده شوند.(۴)
توجه به آموزشهای فنی و حرفهای
با سپری شدن قرن هجدهم و گذشتن چند دهه از قرن نوزدهم،به تدریج فصل جدیدی در زندگی مردم اروپا و سپس آمریکا گشوده شد.بدین معنی که با اختراع ماشین و به کارگیری آن در فرآیند تولید،نظام اقتصاد جدیدی که بر صنعت استوار بود،جایگزین شیوهء معیشت مبتنی بر کشاورزی گذشته گردید.بدین ترتیب پیدایش صنعت نوین و استفادهء روز افزون از ماشین،تربیت نیروی انسانی تحصیل کردهای را با حجم زیاد طلب میکرد.
به دنبال چنین نیازی دولتهای وقت آن زمان تعمیم آموزش و پرورش را وجههء همت خویش قرار دادند و بدینسان زمینهء دستیابی همگان را به آموزش ابتدایی و متوسطه فراهم کردند.هربرت جینتیس در این زمینه میگوید: «تحقیقات وسیع تاریخی حاکی از آنند که گسترش نظام آموزش و پرورش همگانی و اجباری کمابیش و به طور مستقیم از تغییراتی که در روابط تولیدی ایجاد شده بود ناشی شد و این تغییر در روابط تولیدی به نوبهء خود از انقلاب صنعتی که به نیروی کار متخصص و اجتماعی شده نیازمند بود،نشأت گرفت.»(۵)
همگام با گسترش آموزش متوسطه،گامهایی نیز جهت سوق دادن برنامههای درسی به سوی حرفهآموزی و تعلیمات فنی برداشته شد.در آغاز برخی از صاحبان صنایع، آموزشگاههای حرفهآموزی را در کنار مؤسسات صنعتی خوت تأسیس کردند تا نیروی انسانی مورد نیاز را تربیت کنند.بعدها به تدریج دروس فنی در برنامهء درسی متوسطه گنجانده شد و سر انجام دو نوع آموزش متوسطه(فنی و نظری)با دو هدف متفاوت به وجود آمد.هدف آموزش متوسطهء فنی تربیت نیروی کار آزموده برای اشتغال در بخش صنعت بود و آموزش متوسطهء نظری هدف آماده کردن افراد برای ورود به آموزش عالی را دنبال میکرد.
۳-اندیشه تأمین آموزش بر اساس استعداد
به موازات تأسیس دو رشتهء فنی و نظری،یک اندیشهء تربیتی که ریشه در گذشته داشت، مطرح شد مبنی بر این که دانش آموزان نخبه و با استعداد را باید در دورهء متوسطه که دوران بروز تفاوت استعدادهاست،از دیگر شاگردان جدا کرد و بر اساس استعدادهایشان برای آنها امکانات آموزشی فراهم نمود تا متناسب با توان خود پیشرفت کنند.
به تدریج اندیشهء جانبداری از تفاوتهای فردی و تأمین آموزش بر اساس تواناییها در نظام آموزشی آمریکا و اروپا به صورت کانالیزه کردن دانشآموزان به سوی دو رشتهء متوسطهء فنی و نظری،طبقهبندی دانشآموزان و پرورش انگلستان سیاست کانالیزه کردن شاگردان به سوی رشتههای مختلف تحصیلی تا نیمهء دوم قرن بیستم راهی مناسب برای تأمین آموزش بر اساس استعداد تلقی میشد؛بدین ترتیب شاگردان مستعد و فرزندان قشر مرفه را به دبیرستانهای گرامر هدایت میکردند.تحصیل در این دبیرستانها بیشتر به قصد ادامهء تحصیل در دانشگاه بود.
دانشآموزانی که قصد ادامهء تحصیلات عالی نداشتند،در دبیرستانهای فنی یا دبیرستانهای جدید۴ثبت نام میکردند تا پس از فراغت از تحصیل وارد بازار کار شوند.
در آمریکا تقریبا همان سیاست کانالیزه کردن شاگردان به سوی رشتههای مختف متداول بود؛البته به دلیل حاکمیت فلسفهء اجتماعی خاص بر آمریکا بویژه در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم،وضع قدری تفاوت میکرد.در اینجا به اختصار به تشریح فلسفهء فکری خاصی که موجب طبقهبندی شاگردان در آمریکا بود میپردازیم.
۴-طبقهبندی دانشآموزان در آمریکا
در آغاز قرن بیستم کشور آمریکا دستخوش دگرگونیهای جدید شد؛بدین معنی که هر ساله یک میلیون نفر از اروپای جنوبی و شرقی به آمریکا مهاجرت میکردند و در نواحی مختلف این کشور ساکن میشدند؛به طوری که تا سال ۱۹۲۴ تعداد مهاجران آمریکا به ۱۵ میلیون نفر رسید.بسیاری از مهاجران سواد نداشتند و در پی یافتن کار بودند.به علاوه بسیاری از روستاییان آمریکا برای یافتن شغل مناسب و کسب درآمد بیشتر به شهرها روی میآوردند.محلههای فقیرنشین بسیاری در اطراف شهرهای بزرگ ایجاد شده و بینظمی و دزدی و جنایت فزونی گرفته بود.شهرها از جوانان بیکار موج میزد.عامل مهاجرت نیز ساختار جمعیت را تغییر داده بود.هم زمان با این اوضاع،تقاضا برای ثبت نام در دبیرستانها روز به روز در حال افزایش بود؛به طوری که در فاصلهء سالهای ۱۸۰۰ تا ۱۹۱۸ میزان ثبت نام ۷۰۰ درصد افزایش پیدا کرده بود؛یعنی تعداد دانشآموزان دبیرستانی از ۲۰۰ هزار به ۵/۱ میلیون نفر رسید بود.تا سال ۱۹۲۰ بیش از ۶۰ درصد جوانان ۱۴ تا ۱۷ سال در دبیرستان مشغول تحصیل بودند.(۶)
همچنین در اوایل قرن بیستم دبیرستانها دچار بحران شده بودند؛هم از لحاظ مدیریت و هم از لحاظ برنامهء درسی.در خصوص این که دبیرستان برای چه کسی باشد و چه هدفی را دنبال کن،اتفاق نظر وجود داشت.سفید پوستان آمریکایی خواستار سرمایهگذاری بیشتر دولت در آموزش و پرورش بودند.دانشگاهها بر وجود استانداردهای پیش دانشگاهی تأکید میورزیدند.طبقهء مهاجر به فرستادن فرزندانشان به دبیرستان فکر میکردند،زیرا معتقد بودند که تحصیل در دبیرستان در نهایت بازده اقتصادی بیشتری دارد.کارفرمایان میخواستند کارگرانی باسواد و مولد را به کار گیرند.پیشرفتگرایان۵خواستار حل مشکلات اجتماعی مهاجران بودند.
مشکلات مدارس به سهم خود رو به افزایش میگذشت و ناگزیر میبایست به فشاری که از بیرون بر آنها وارد میشد،جواب بگویند.(۷)
درست در این زمان داروینیسم اجتماعی به عنوان تفکری جدید در میان آمریکاییان جای خود را باز کرده بود.به علاوه جوّ حاکم این بود که فرهنگ انگلوساکسن فرهنگی برتر است و این مسأله با داروینیم اجتماعی هماهنگ بود.این اعتقادات به وضوح خط مشی اصلاحات آموزشی مدارس آمریکا را شکل و جهت میبخشید.تعمیم و کاربرد نظریهء داروین در جامعهء انسانی این تصور را ایجاد کرده بود که بعضی گروههای انسانی از لحاظ رشد اجتماعی و اخلاقی نسبت به گروههای دیگر برترند.همچنین تصور میشد که افراد اصلح از نظر اقتصادی و اجتماعی قدرتمندتر هستند و بقای آنها در یک میدان رقابت دلیل
بارزتری بر برتری تکاملی آنهاست.نیز گمان بر این بود که افراد فقیر و اقلیتهای نژادی، به طور ارثی مسؤول وضعیت زندگی نامطلوب و ناگوار خود هستند،به علاوه از لحاظ ارثی از نژاد انگلوساکسن پایینترند؛یعنی به طور درونی و ذاتی توان لازم را برای ایجاد زندگی بهتر برای خود ندارند.(۸)
داروینیستهای محافظه کار بر این عقیده بودند که مفاسد اجتماعی نشانهء ضعف اخلاقی مردمی است که در سطوح پایینتر تکامل اجتماعی جای دارند و اصلاح این مفاسد مستلزم طی مرحلهء طولانی تکامل است.روی همرفته داروینیستهای محافظه کار امید اندکی به تأثیر آموزش و پرورش در تغییر موقعیت اجتماعی داشتند و معتقد بودند که برای اصلاح باید منتظر زمان طولانی و خسته کنندهء فرآیند تکاملی بود.در عوض داروینیستهای مترقی دیدگاهی غیر از دیدگاه محافظهکاران داشتند.آنها معتقد بودند اگرچه وراثت می تواند عامل تعیین کنندهای در اصلح بودن فرد یا گروه باشد،اما این عامل به طور دائم در حال تغییر است.به عقیدهء آنان محیط میتواند به طور مؤثری شرایط تکامل انسانی را تغییر دهد. بدین ترتیب عوامل مناسب محیطی و افزایش فرصتها و امکانات،ظاهرا میتواند به مهاجران کمک کند تا خود را با شیوهء زندگی آمریکایی تطبیق دهند.(۹)
رویهمرفته داروینیسم اجتماعی این باور را در آمریکاییها ایجاد کرده بود که کودکان طبقات مختلف تفاوتهای بنیادی با هم دارند.همین امر موجب شده بود که مدارس با گروههای مختلف دانشآموزان برخوردهای متفاوتی داشته باشند و آنها را به طور صریح و بر حسب سوابق نژادی،قومی و اقتصادی طبقهبندی کنند و در رشتههای تحصیلی نظری یا حرفهای تقسیم نمایند.
۵-استفاده از آزمونها به منظور تعیین رشتهء تحصیلی
دیری نگذشت که طبقهبندی شاگردان بر اساس موقعیت اجتماعی و خانوادگی آنها در آمریکا در ربع اوّل قرن بیستم مورد انتقاد واقع شد و مسأله راهنمایی تحصیلی جوانان در دورهء متوسطه مورد توجه قرار گرفت.طرفداران نهضت راهنمایی تحصیلی برای تحقق خواست خود به سوی استفاده از آزمونهای هوش که در اوایل قرن بیستم توسط کسانی چون لوئویزترمن و همکارانش تهیه گردیده بود،؟؟؟شدند؛زیرا ترمن طی گزارش خود دربارهء نتایج آزمون هوشی،ادعا کرده بود: در هر مرحله از پیشرفت کودک،مدرسه باید امکانات حرفهای او را مورد توجه و رسیدگی قرار دهد.تحقیقات اوّلیه نشان میدهد افرادی که بهرهء هوشی آنها کمتر از ۷۰ است میتوانند کارهایی را که از یک کارگر ساده برمیآید،انجام دهند.کسانی که بهرهء
هوشی آنها بین ۷۰ تا ۸۰ است،از عهدهء کارهایی که یک کارگر نیمه ماهر انجام میدهد، برمیآیند.افرادی که بهرهء هوشی آنها ۸۰ تا ۱۰۰ باشد،میتوانند به کارهایی چون منشیگری بپردازند.اشخاصی که هوش بهره آنها حدود ۱۰۰ تا ۱۱۰ یا ۱۱۵ است،توان انجام کارهای نیمه تخصصی را دارند و بالاخره کسانی که بهرهء هوشی آنها بالاتر از این سطوح باشد،وارد مشاغل تخصصی میشوند.(۱۰)
نتایج ابزار سنجش هوش و دیگر انواع آزمونها که بعدها تهیه شد،مبنایی برای اظهار نظر دربارهء استعداد و شایستگی تحصیلی افراد تلقی گردید.این آزمونها مدتها در مدارس به عنوان وسیلهای برای هدایت تحصیلی دانشآموزان مورد استفاده قرار میگرفت؛بویژه در آمریکا و انگلستان،بر اساس نتایج آزمونهای هوش،دانشآموزان را از آغاز دوره متوسطه به رشتههای تحصیلی مختلف هدایت میکردند.(۱۱)
یولوی۶در مقالهای تحت عنوان«مکانیسمهای گزینش در دورهء متوسطه»در خصوص استفاده از آزمونها به منظور هدایت تحصیلی چنین مینویسد.
«بسیاری از کشورهای جهان در برهههایی از زمان شیوههایی را برای کنترل ورود به دورهء متوسطه وضع کردهاند.در اروپا تا اوایل دههء ۱۹۶۰ از آزمونهای گزینش۷به منظور هدایت جوانان به شعب مختلف آموزش متوسطه استفاده میشد.دانشآموزانی که نمرات بالایی کسب میکردند،در رشتههای نظری که به پذیرش در دانشگاه میانجامید،به تحصیل میپرداختند.دانشآموزان ضعیف هم به مدارس حرفهای یا بازرگانی هدایت میشدند». (۱۲)
استفاده از آزمونهای تحصیلی۸در خلال دو دههء پس از جنگ اوّل جهانی به طور گستردهای در نظام آموزشی آمریکا رواج پیدا کرد و در فاصلهء سالهای ۱۹۲۱ تا ۱۹۳۶ بیش از پنج هزار مقاله درباره آزمونها منتشر شد که از این میان ۴۲۷۹ مقاله به آزمونهای روانی مربوط بود.از این پس در هر منطقهء آموزشی آمریکا یک برنامهء تهیهء آزمونهای هوش و پیشرفت تحصیلی به وجود آمد و به منظور اجرا و تفسیر آزمونها یک دفتر تحقیق و اجرای آزمون تأسیس شد و بالاخره روانشناسی آموزشگاهی۹به عنوان،یک حرفهء فرعی جدید جایی در مدارس آمریکا پیدا کرد.(۱۳)
۶-تغییر در گرایشها و افول استفاده از آزمونهای هوش و استعداد
کاربرد آزمونهای هوش به قصد گزینش شاگردان و تعیین رشتهء تحصیلی آنها که در فاصلهء دههء ۱۹۳۰ تا دههء ۱۹۶۰ در اروپا و آمریکا گسترش روز افزونی پیدا کرده بود،در اواخر دههء ۱۹۶۰ کاهش چشمگیری یافت.پلگرینف۱۰و وارنهاگن۱۱دراینباره
مینویسند:«افول استفاده از این نوع آزمونها دو دلیل داشت:دلیل نخست پرهیز از گروهبندی شاگردان همگن به منظور تعیین رشتهء تحصیلی بود؛دلیل دوم آن که استفاده از آزمونهای پیشرفت تحصیلی نسبت به آزمونهای استعداد،به منظور ارزشیابی تحصیلی،در کشورهای مختلف متدوالتر شد.یعنی بر خلاف گذشته که کودکان به دفعات در معرض اجرای آزمونهای استعداد قرار میگرفتند،از اوایل دههء ۱۹۷۰ شیوهء استفاده از آزمونهای پیشرفت تحصیلی پایان سال به قصد ارزشیابی تحصیلی رواج بیشتری یافت.به علاوه چون تحقیقات بعدی نشان داد که آزمونهای پیشرفت تحصیلی،نسبت به آزمونهای هوش و استعداد،موفقیتهای شاگردان را در سالهای آتی بهتر پیشبینی میکند،کاربرد آزمونهای هوش و استعداد محدودتر شد.»(۱۴)