… خاطرم هست سال اولی که به تهران آمده بودم در سال ششم ادبی دبیرستان «رشدیه» آن روز و «مروی» امروز شاگرد اول شدم. اتفاقا در شعبه طبیعی همان دبیرستان هم دانش آموز دیگری بود بنام «باستانی» که اهل جهرم بود و طبعأ کمی از بندهی مخلص، سیاه سوختهتر و خشنهیکلتر. اوهم در شعبه طبیعی آن دبیرستان شاگرد اول شد من و او همیشه باهم شوخی داشتیم و من می گفتم کاریکاتور ما دو تا همیشه از عکسمان خوشگلتر میشود!
🔸در آخر سال، یکروز رئیس مدرسه هردوی ما را خواست و گفت چون شاگرد اول شدهاید هر کدام یک قطعه عکس بیاورید که بدهیم در یک مجله چاپ کنند.
پیرمردی محترم در اطاق رئیس دبیرستان نشسته بود که بعدها فهمیدم او دکتر فرهمندی رئیس اداره تعلیمات وزارت فرهنگ است. پیرمرد خواست از ما تشویقی کرده باشد، با کمال خوشروئی پرسید:
اهل کجا هستید؟ من گفتم اهل «پاریز سیرجان» و او هم گفت اهل «جهرم» . دکتر فرهمندی گفت: عجب، هردو تا هم اهل جنوب هستید؟ باز پرسیدند
سال قبل کجا تحصیل میکردید؟ من گفتم شاگرد دوم «دانشسرای مقدماتی» بودهام. جهرمی هم گفت: منهم شاگرد دوم دانشسرای کشاورزی» جهرم بودهام. دکتر گفت: عجیب است، هردو دانشسرایی بودهاید… دو باره پرسید:
چه امتیازی در دبیرستان داشتهاید؟
من گفتم، «شاگرد اول – شعبه ادبی» هستم، و او گفت: من هم «شاگرد اول شعبۂ طبیعی» هستم.
دکتر گفت: باز هم عجیب است! بالاخره سؤال کرد: اسمتان چیست؟ – من گفتم «باستانی» رفیقم هم گفت: «باستانی »! دکتر فرهمندی سری تکان داد و بخنده گفت:
– واقعا از عجایب است!…. هردو تا اهل جنوب، هردوتا سیاه سوخته، هردوتا دانشسرایی، هردوتا شاگرد اول و هردوتا باستانی هستید… و عجیب تر آنکه هر دوتان هم برای موزه ایران باستان نقص ندارید!…
🔸عجب آنکه حرف دکتر در باره من سبز شد، زیرا قبل از خدمت در دانشکده ادبیات، من مدتی در موزه ایران باستان کار میکردم !… اما از رفیق هم نام و هم دندانم دیگر اطلاع ندارم که او در کجاست و چه میکند؟…
✍️هشت الهفت/ استاد محمدابراهیم باستانی پاریزی
sahandiranmehr