دکتر«سیّد کاظم اکرمی»در سال ۱۳۱۹ در همدان به دنیا آمد.دورهء ابتدایی را در دبستان«تدین»و دورهء متوسطه را در دبیرستانهای«ابن سینا»و«امیر کبیر»طی کرد و در سال ۱۳۳۸ از دبیرستان«دار الفنون»تهران دیپلم ادبی گرفت.یک سال بعد،وارد دانشسرای عالی شد و در سال ۱۳۴۲ با اخذ لیسانس روانشناسی به زادگاهش بازگشت و در آموزش و پرورش استخدام شد و به تدریس در دبیرستانها و تشکیل جلسات مذهبی پرداخت.در سال ۱۳۴۶ به تهران آمد و تحصیلاتش را در رشتهء مشاوره و راهنمایی تحصیلی در دانشگاه تربیت معلم ادامه داد.دو سال بعد با دریافت گواهی کارشناسی ارشد به همدان برگشت و ضمن فعالیتهای سیاسی-مذهبی به تدریس در دانشسرای راهنمایی تحصیلی مشغول شد.در سال ۱۳۵۱ ساواک او را دستگیر کرد و پس از دو ماه زندان در همدان و سنندج آزاد شد.چند ماه بعد دوباره دستگیر و پنج سال در زندانهای«قزل قلعه»،«قصر»،«کمیتهء صد خرابکاری»!و «اوین»حبس و شکنجه شد.
در سال ۱۳۵۶ به دنبال فشار افکار عمومی به همراه عدهای از زندانیان سیاسی آزاد شد و فعالیتهای سیاسی، مذهبیاش را پی گرفت.در سال ۱۳۵۷ به اصرار فرهنگیان، همدان مدیر کل آموزش و پرورش شد و پس از پیروزی انقلاب،در سال ۱۳۵۸ همراه با شهید محراب،آیت الله مدنی،به نمایندگی مردم استان در مجلس خبرگان قانون اساسی انتخاب شد.دو سال بعد پس از فاجعهء هفتم تیرماه، نمایندگی مردم منطقهء کبودراهنگ را در نخستین دورهء مجلس شورای اسلامی به عهده گرفت.در سال ۱۳۶۳ وزیر آموزش و پرورش در کابینهء مهندس میر حسین موسوی شد.در سال ۱۳۶۷ ضمن تدریس در دانشگاه تربیت معلم،مسؤولیت بخش مشاورهء آن را هم عهدهدار گردید.در سال ۱۳۷۴ به دریافت درجهء دکتری از دانشگاه تربیت معلم نایل گردید و به عضویت هیأت علمی آن درآمد.در سالهای ۸۰-۱۳۷۶ نیز ریاست دانشگاه تربیت معلم را به عهده داشت.او هم اکنون عضو هیأت علمی دانشگاههای کشور است و به تدریس و تحقیق اشتغال دارد.
خاطرات او را از معلمان خوبش میخوانید.
در اواسط دههء بیست،در میان دبیران دبیرستان ابن سینا،که از مدارس خوب همدان به حساب میآمد،روحانی خوشسیما و بلندبالایی بود که عمامهای سیاه بر سر میگذاشت و با چهرهای متین و صمیمانه در کلاس حاضر میشد.این معلم روحانی،که شاگردانش به او علاقه نشان میدادند و همکارانش احترام خاصی برایش قایل بودند، «میر سید خلیل نقوی»بود.خیلی دلم میخواست که او معلم ما هم بود.ولی آن سال کلاس ما از نعمت وجودش بیبهره بود.
سال بعد که به دبیرستان امیر کبیر رفتم،آقای نقوی دبیر ادبیات ما شد و کلاسمان با حضورش رنگ دیگری گرفت.ایشان علاوه بر ادب و متانت و خوش خلقی و اطلاعات زیاد،خصیصهء دیگری هم داشت که بچهها را شیفتهء خودش میکرد و آن خصیصه،عدالت بود.در آن زمان معلمها عموما براساس سابقههای ذهنی با بچهها برخورد میکردند،اما آقای نقوی کاری به گذشتهء افراد نداشت.یعنی اگر دانشآموز شیطان و تنبلی نمرهء خوب میگرفت،چیزی از حق او نمیکاست و نمرهاش را به دلیل سوء سابقهء رفتار یا اخلاقش کم نمیکرد و اگر دانشآموز درسخوان زرنگی هم تنبلی میکرد،نمرهء اضافی به او نمیداد.یعنی فرد در هر شرایطی براساس عملش ارزشیابی میشد، نه گذشته و سابقهاش.این ویژگی به صورت عجیبی برای بچهها مهم بود و باعث شد که علاقهء خاصی به ایشان پیدا کنند.
آقای نقوی برخلاف بسیاری از معلمان،اهل مطالعه هم بود و علاوه بر اطلاعات وسیع در زمینه ادبیات فارسی و تسلط کافی به مسائل و مباحث اسلامی و تاریخی،در علوم تجربی و طبیعی هم مطالعات زیادی داشت و همین توان علمی بود که کلاسهایش را سرشار از فکر و اطلاع و اندیشه میکرد.ایشان در زنگهای تفریح معمولا در کلاس میماند و کتاب میخواند.گاهی که ما هم در کلاس میماندیم و به دلیل بیکاری باهم بلند
حرف میزدیم یا شوخی میکردیم،آقای نقوی سرش را از روی کتاب برمیداشت و خیلی شمرده و متین میگفت:«اگر میخواهید باهم بلند حرف بزنید یا شوخی و بازی بکنید،بروید توی محوطهء مدرسه که من بتوانم مطالعه بکنم.»به این ترتیب ما هم کمکم به ضرورت و اهمیت مطالعه در زندگی پی میبردیم.
یکی دیگر از فعالیتهای لذتبخشی که در آن زمان تازگی داشت و ما با راهنمایی ایشان انجام میدادیم،انتشار روزنامهء دیواری بود که با نام«نور دانش»منتشر میکردیم و در خلال تهیهء آن با نوعی کار جمعی هم آشنا میشدیم.
آقای نقوی بعدها به رشت منتقل شد و اطلاع دارم که در آنجا هم مورد علاقه و احترام شاگردان و همکارانش بود. خوشبختانه ارتباط من با ایشان همیشه برقرار بود و هست. حتی در زمان وزارت هم هر وقت به تبریز میرفتم،به ایشان، که بعد از بازنشستگی در آن شهر ساکن بود،سرمیزدم و وظیفهء شاگردیام را به جا میآوردم.آخرین باری که ایشان را دیدم، یک سال پیش بود که برای عمل جراحی به تهران آمده بودند و در منزل مهندس سادات،که از بستگان فاضل و صاحب قلم ایشان هستند،خدمتشان رسیدم.
از این معلم بزرگ جملهای در خاطرم نقش بسته است که بارها سر کلاس یا سخنرانیها و حتی یکی دو بار در مصاحبههای تلویزیونی زمان وزارتم گفتهام که من استادی داشتم که میفرمود:«اگر در زندگی شکست اقتصادی یا سیاسی بخورید، خیلی ناراحتی ندارد؛چون عاقبت جبران میشود؛اما سعی کنید هیچ وقت شکست انسانی یا اعتقادی نخورید که جبرانش بسیار سخت و گاهی غیرممکن است.»
در دورهء دبیرستان دو معلم دیگر هم داشتم که باید از آنها هم در زمرهء معلمان خوبم نام ببرم.اولی آقای خوشنویس بود که تاریخ ادبیات را خیلی خوب درس میداد.ایشان به روش معلمان گذشته،جزوه میگفت و ما مینوشتیم.اما در خلال درس،مسائل اخلاقی را هم تذکر میداد و ما را معلمانه هدایت میکرد.روشنترین خاطرهای که از کلاسها و حرفهای ایشان در ذهن دارم،حکایتی است که از مرحوم استاد عبد العظیم قریب نقل کرد.مرحوم قریب روزی سر کلاس دانشکده برای دانشجویان کلاسش،که آقای خوشنویس هم جزو آنها بود،نقل کرد که هفتاد هشتاد سال پیش یک بار به جهت سرگرم شدن به یکی از بازیهای حرامی که تازه در ایران مرسوم شده بود،نماز عصرم قضا شد.وقتی یادم آمد،آن قدر ناراحت شدم که تصمیم گرفتم دیگر به چیزی دل نبندم که مرا از یاد نماز غافل کند.معرفی این استاد بزرگ و نقل این خاطره از او،آن هم در فضای فکری آن ایام،برای ما بسیار ارزشمند و تأثیرگذار بود.ایشان معلم خوبی بود که یادش همیشه برای من گرامی است.
دومین معلم ادبیاتم در دورهء دبیرستان آقای فریدون بدرهای بود که بعدها ادامهء تحصیل داد و دکتری گرفت.ایشان معلم متجدد،ولی با جاذبه ای بود که به دلیل آشنایی با ادبیات جدید، به کلاسهایش رنگی از تفاوت و طراوت میزد و در کنار شعرهای کلاسیک کتابهای درسی،شعرهای معروف به نو را هم سر کلاس میآورد و میخواند و من با نام و آثار بعضی از شاعران نوسرا و نویسندگان معاصر از طریق ایشان آشنا شدم. آقای بدرهای اهل تحقیق و تألیف و ترجمه هم بودند و هستند و آثار گوناگونی در عرصهء تاریخ و ادبیات منتشر کردهاند که در بازار موجود است.انشاء ا…که همیشه موفق باشند.
البته غیر از اینها معلمان دیگری هم خارج از حوزهء کلاس و حتی آموزش و پرورش داشتهام که هرکدام در سازندگی علمی، اخلاقی و سیاسی من مؤثر بودهاند.بعضی از آنان،معلم آموزش و پرورش هم بودند،ولی نوع ارتباط من با آنها،اگرچه معلم و شاگردی بود،در حوزهء تعلیم و تربیت رسمی قرار نمیگرفت. مثلا آقای صمد سلیمیان،همکار روحانی و فرهنگیام که پیش ایشان سیوطی میخواندم یا حجت الاسلام فاضلیان،امام جمعهء ملایر،که دو جلد اصول فقه مظفر را نزد ایشان تعلیم گرفتم. همچنین حاج آقای محقق،پدر بزرگوار آقای جواد محقق، سردبیر همین مجلهء رشد معلم،که خداوند سایهشان را از سر همشهریان ما کم نکند با آن بیان ملیح و شیرین به بنده فلسفه درس میدادند و منظومهء سبزواری را در خدمت ایشان خواندم. بعد هم که به تهران آمدم،از محضر آیت الله طالقانی تفسیر قرآن و شجاعت سیاسی را درس گرفتم،از آیت الله شهید مطهری تواضع علمی را آموختم و از زنده یاد مرحوم دکتر شریعتی صفا و صداقت و عشق به مردم را،و خلاصه هرچه دارم،همه از وجود بابرکت معلمان خوبم در سالهای گذشته است.حیف که دستگیری و زندان و بعد هم گرفتاری کارهای اجرایی مرا از درک محضرشان محروم کرد.خداوند آنها را که زندهاند، سلامت بدارد و درگذشتگان را هم غریق رحمت بفرماید.