معلم در گفت و گو با استاد معلمان دکتر غلامحسین شکوهی
از فیس بوک شیرزاد عبداللهی
نخستین وزیر آموزش و پرورش بعد از انقلاب،دکتر غلامحسین شکوهی، دانش آموخته رشته تعلیم و تربیت از دانشگاه ژنو و از شاگردان ژان پیاژه روانشناس معروف بود. شکوهی تنها ۶ ماه وزیر ماند و در مرداد ۵۸ استعفا داد و به کار تدریس و تحقیق در دانشگاه برگشت. دکتر شکوهی هم تخصص و هم تجربه مدیریت در آموزش و پرورش داشت و هم انسان معتدل و آزادی خواه و با پرنسیپی بود . وزارت او در آن فضای به شدت انقلابی و هیجان زده نا بهنگام بود. سال ۸۵ با دکتر شکوهی در منزل ایشان گفت و گویی انجام دادم که همان زمان خلاصهای از آن در روزنامه شرق با عنوان ” شکوه نام معلم ” منتشر شد. سخنان شکوهی تا حدودی وضعیت آموزش و پرورش در ماههای نخست بعد از انقلاب را ترسیم میکند.
دکتر شکوهی در پاسخ به این سوال که چه کسی شما را به بازرگان معرفی کرد می گوید: “یک روز دکتر هادی شریفی آمد و گفت: دنبال یک وزیر آموزش و پرورش می گردند، شما چه کسی را معرفی می کنی. من فوراً گفتم: دکتر سحابی، گفت: سحابی پست دیگری دارد. وزیر مشاور است. شخص دیگری را نام بردم، از نظر اعتقادی اشکال داشت.”می پرسم: “اسم او را به خاطر دارید؟” می گوید: “بلی، خاطرم هست، ولی نمی خواهم بگویم. آن روز آقای دکتر شریفی رفت. من هم قضیه را تقریباً فراموش کرده بودم که چند روز بعد دوباره آمد و گفت: خود تو وزیر می شوی؟ با خنده گفتم: نه من وزیر دولت موقت نمی شوم! دکتر شریفی هم رفت و قرار شد برود مهندس بازرگان را ببیند.
چند روز بعد رفتیم خدمت آقای مهندس بازرگان. گفت: برنامه شما برای آموزش و پرورش چیست؟ گفتم: تا یک ماه پیش نه من امیدوار بودم که کسی مرا دعوت به وزارت کند و نه کسی مرا واقعاً وزیر می کرد. این است که فعلاً برنامه ای ندارم ولی از وزیرانی که تا حالا بوده اند، از هیچ کدام کمتر نیستم. آقای دکتر سحابی، خدا رحمت کند، حرف مرا تائید کرد و گفت: خوب جوابی به آقای نخست وزیر دادی، به این ترتیب من شدم وزیر آموزش و پرورش دولت موقت. خوب تجربه ای بود ولی پوست آدم کنده می شد.”
می پرسم: “اختیار اداره وزارتخانه با شما بود؟” می گوید: “اشخاصی تعیین شده بودند که به وزیر کمک کنند. یکی از آنها آقای کاظم موسوی بود. آقای اسدی لاری هم بود. آقای باهنر معاون آموزش و پرورش بودند (ولی کمتر می آمدند). آقای رجایی هم بود. در حقیقت وزارتخانه را آنها می گرداندند. آنها معتمدین بودند. من لباس و کراوات داشتم. فضای آن موقع خیلی تند بود. همه ادعا می کردند که شاه را بیرون کرده اند. عده ای از دانش آموزان از ساری آمده بودند. در اعتراض به سختی سئوال امتحانی، در امتحان تک ماده نمره نیاورده بودند. شعار می دادند: طراح این سئوالات اعدام باید گردد. یک عده از مهندسین و کارمندان اداره نوسازی که آقای کتیرایی اداره شان را بسته بود در یکی از اتاق های وزارتخانه تحصن کرده بودند. یکی از آنها با مشت به در اتاق من می کوبید و می گفت: شاه را بیرون کردیم، شما را هم بیرون می کنیم.
می پرسم: شما اجازه دادید، امور تربیتی تشکیل شود و امور آموزشی از امور پرورشی جدا گردد؟ می گوید: “نه خیر، من اجازه ندادم. کسی از من اجازه نگرفت. به حرف وزیر خیلی گوش نمی دادند. برای این جور کارها شورا می گذاشتند و تصمیم می گرفتند، این شیوه جا افتاده بود. ” دکتر شکوهی در باره اخراج فرهنگیان می گوید: “یک روز لیستی را آوردند در چندین صفحه که این را امضا کن تا بازنشسته شوند، من هم تنها یک نکته را اضافه کردم، نوشتم دوره خدمت نظام را جزء سنوات خدمتی محاسبه نکنید، هرکس که سی سال تمام سابق خدمت دارد را بازنشسته کنید و تعدادی از افراد آن لیست که ۲۸ سال سابقه خدمت در آموزش و پرورش داشتند، ماندند. ” دوباره می پرسم: “غیر از اینها، ظاهراً افراد دیگری هم بازنشسته، بازخرید و یا اخراج شدند. ” دکتر شکوهی می گوید: “نه، آنها را من اصلاً خبر ندارم. اصلاً مربوط به دولت نبود. دستگاه های دیگری دست اندرکار بودند.”
دکتر غلامحسین شکوهی اهل روستای خوسف بیرجند و متولد ۱۳۰۵ هجری شمسی است.. در سال ۸۰ بر اثر سکته مغزی بخشی از سلامتی و توانایی حرکتی خود را از دست داد. او در خانه ای قدیمی و دوطبقه در یکی از کوچه های خیابان شریعتی تهران به اتفاق دختر و دامادش زندگی می کند. در سالهای اخیر وضع سلامتی او به وخامت گراییده است.