بر گرفته از کتاب دو فرن سکوت
در آن روزها که باربد و کلیسا بانواهای پهلوی و ترانه های خسروانی در و دیوار کاخ خسروان را در امواج لطف و ذوق فرو می گرفتند زبان تازی در کام فرمانروایان صحرا از ریگهای تفته بیابان نیز خشک تر و بی حاصل تر بود. شعرشان توصیف پشگ شتر بود و خطبه شان تحریض به جنگ. به خلاف ایران که زبان آن سراسر معنی و حکمت بود اندرزنامه های لطیف و سخنان دلپذیر داشتند، کتابهای دینی و سرودهای آسمانی زمزمه می نمودند. وجود شعر و سرود، درایران پیش از اسلام، از وجود شهر جاهلی عرب محقق تر است.
زبان تازی پیش از آن، زبان مردم نیمه وحشی محسوب می شد و لطف و ظرافتی نداشت با این همه وقت بانک قرآن و اذان در فضای ملک ایران پیچید زبان پهلوی در برابر آن فروماند و به خاموشی گرایید آنچه در این حادثه زبان ایرانیان را بند آورد سادگی و عظمت پیام تازه بود. و این پیام تازه قرآن بود که سخنوران عرب را از اعجاز بیان و عمق معنی خویش به سکوت افکنده بود.
آنها که دین را به طیب خاطر خوش پذیرفته بودند شور و شوق بی حدی که درین دین مسلمانی تازه می یاافتند چنان آنها را محو و بیخود می ساخت که به شاعری و سخن گویی وقت خویش به تلف نمی آوردند.
آن کسان نیز که از دین عرب و از حکومت او دل خوش نبودند چندان عهد و پیمان بر ذمه داشتند که نمی توانستند لب به سخن بگشایند و شکایتی یا اعتراضی کنند.
عربان هم از آغاز حال شاید برای آنکه از آسیب زبان ایرانیان در امان بمانند و آن را همواره چون حربه تیزی در دست مغلوبان خویش نبینند در صدد برآمدند زبان ها و لهجه های رایج درایران را از میان ببرند.
در حمله عرب بسیاری از کتابهای ایرانیان از میان رفته است گفته اند که وقتی سعد بن ابی وقاص بر مداین دست یافت در آنجا کتابهای بسیار دید نامه به عمربن خطاب نوشت در باب این کتابها دستوری خواست عمر در پاسخ نوشت که آنهمه را به آب افکن. در حالی که زبان تازی زبان دین و حکومت بود پهلوی و دری و سندی و خوارزمی جز درمیان عامه باقی نماند.
به همین سبب بود که زبان ایران در آن دوره ای سکوت و بینوایی تحت سلطه زبان تازی درآمد و بدان امیخته گشت. درین خموشی و تاریکی وحشی و خون، آلودی که درین روزگاران نزدیک دو قرن بر تاریخ ایران سایه افکنده است بیهوده است که محقق در پی یافتن برگه هایی از شعر فارسی برآید.
نغمه های دلکش و شور انگیز پارسی اندک اندک بر حدیهای تازیان برتری یافت و موسیقی و آواز پارسی به اندک زمان ،فراخفای بیابان های عرب را نیز درنوشت و فروگرفت. هم از آغاز عهد بنی امیه در مکه و مدینه و شام و عراق، بسا کنیزکان خواننده و بسا غلامان خنیانگر به اهنگهای فارسی ترنم می کردند.
درباره سعید بن مسجح که یکی از قدیم ترین خنیانگران عرب در روزگار معاویه بود آورده اند که آوازهای خویش را از روی آهنگهای ایرانی می ساخت .
در سخنان ابونواس و دراشعاری که برخی معاصران او سروده اند ازین الفاظ و مصرعهای فارسی بسیار هست:
یا غاسل الطرجهار للخندریس العقار
یا نرجس و بهاری بده مرا یک باری
اگر زبانهای پهلوی و سندی دری و خوارزمی در دستگاه دین و حکومت در برابر زبان تازی شکست خورده بود نزد عامه هر کدام همچنان رواج و رونق خود را داشت. ازین پس دیگر تا پایان قرن دیگر هیچ صدایی درین تیرگی و خموشی انعکاس نیافت و هیچ سرودی و زمزمه ای برنیامد که آن سکوت سرد اهنین را بشکند.
زبان عامه فارسی دری بود و در نهان نیز کتاب های دینی و کلامی به پهلوی نوشته می شد. اما به زبان دری آشکارا نه شاعری سرودی گفت و نه گوینده یی کتابی کرد. باز نزدیک یک قرن انتظار لازم بود تا ذوق و قریحه خاموش ایرانی زبان گمشده خویش را بیابد و بدان نغمه های شیرین جاوید خود را آغاز کند.