علی پورعلیرضاتوتکله
برای یادگیری، تعریفهای گوناگونی ارائه شده است. بیشتر مردم و بسیاری از معلمان یادگیری را عبارت از کسب اطلاعات، معلومات یا مهارتهای خاص میدانند. عدهای از مربیان نیز یادگیری را انتقال مفاهیم علمی از فردی به فرد دیگر تصور میکنند. در چنین برداشتی از یادگیری، ذهن دانش آموز به منزله انبار یا مخزنی خالی تصور میشود که باید بوسیله معلم پُرشود. در فرایند این نوع یادگیری، معلم نقش اساسی دارد ؛ علاوه بر آنکه مفاهیم علمی را به دانش آموز انتقال میدهد، آموزش را نیز به عهده دارد ؛ اما در این میان دانش آموز چندان فعالیتی از خود بروز نمی دهد و بیشتر حالت پذیرندگی و انفعالی دارد. تنها وظیفه او گوش دادن به سخنان معلم و حفظ کردن مطالب درسی است.
در این نوع یادگیری هرچه دانش آموز مطالب علمی و ادبی را بیشتر به خاطر بسپارد، پیشرفت بیشتری نصیب او میشود ؛ البته یادگیری از طریق حفظ و تکرار، موجب یادگیری معنی دار نمی شود و مطالب علمی و ادبی اغلب برای دانش آموز نامفهوم باقی میماند ؛ زیرا ارتباط و تناسبی با تجارب زندگی واقعی او ندارد. در این نوع فعالیتهای آموزشی اصولاً به نیازها و رغبتهای دانش آموزان، توجه نمی شود ؛ بنابراین، این نوع یادگیری چندان تغییری در طرز فکر، عادات، نگرشها، تمایلات و اعمال و رفتار آنان ایجاد نمی کند. عاداتهای ناپسند، طرز تفکر نادرست و غیرمنطقی، قضاوتهای بی پایه، خشم و ترس بیجا، ضعف و تزلزل دائمی، رشد اخلاقی و اجتماعی نامناسب، دارا نبودن روح همکاری و مانند آن، حاصل چنین برداشتی از یادگیری و معلول روشهای نادرستی است که با چنین تفکری در مدارس اِعمال و اجرا میشود. یادگیری با هر بینشی که تعریف شود، اساس رفتار انسان را تشکیل میدهد و نخستین صفت مشخص آن « تغییر » است. تغییری که بتدریج رُخ میدهد، نسبتاً ثابت و پایدار است و در اثر تجربه حاصل میشود. از طریق یادگیری، فرد با محیط خود آشنا میشود، در مقابل محیط مقاومت میکند، محیط را تغییر میدهد، برای تأمین احتیاجات خود از آن استفاده میکند، گاهی تحت تأثیر آن قرارمی گیرد و زمانی خویشتن را با آن منطبق و سازگار میسازد. یادگیری فرایندی است که بوسیله ی آن رفتار موجود زنده، در اثر تجربه، تغییرمییابد. جامع ترین تعریفی که تاکنون از یادگیری ارائه شده، تعریف هیلگارد و مارکوئیزاست. به نظر آنها، یادگیری عبارت است از فرایند تغییرات نسبتاً پایدار در رفتار بالقوه ی فرد، بر اثر تجربه. این تعریف نسبت به تعاریف دیگر برتری خاصی دارد ؛ زیرا در این دیدگاه مفاهیمی همچون فرایند، تغییر نسبتاً دائمی، رفتاربالقوه و تجربه را میتوان جستجو کرد. برای درک بیشتر این تعریف به اختصار به تحلیل هر یک از این مفاهیم میپردازیم:
۱-مفهوم فرایند: فرایند بر وقایع و روابط پویا، جاری، مستمر و پیوسته در حال تغییر، اطلاق میشود. یکی از مشخصات بارز فرایند، حرکت و پویایی آن است که در اثر تعامل دائمی اجزا و متغیرهای موجود در آن صورت میگیرد و آغاز و پایانی ندارد. یادگیری نیز یک فرایند است ؛ زیرا در اثر تعامل فرد با محیط، همیشه و در همه جا به طور پیوسته و مستمر صورت میگیرد.
۲-مفهوم تغییر: یادگیری نوعی تغییر است که در فرایند تجربه اتفاق میاُفتد ؛ اما نه هر تغییری ؛ تغییری که بتدریج حاصل شود و نسبتاً ثابت و پایدار باشد ؛ بنابراین تغییرات ناشی از رشد و بلوغ، تغییرات فیزیولوژیکی مانند تغییر مردمک چشم در تاریکی، تنفس، ضربان قلب و تغییراتی که در اثر عوامل مکانیکی یا شیمیایی مانند گرفتگی ماهیچهها در اثر خستگی و استعمال داروها بوجود میآید، یادگیری نیست.
۳-مفهوم نسبتاً پایدار:کاربرد مفهوم نسبتاً پایدار به این دلیل است که تغییرات موقتی رفتار که از عوامل انگیزشی، انطباق حسی یا خستگی ناشی میشوند، از حیطه یادگیری برکنار هستند ؛ زیرا تغییرات حاصل از یادگیری، تغییرات نسبتاً پایدارند ؛ به عبارت دیگر، یادگیری در برگیرنده تغییرات نسبتاً دائمی است و رفتار موسمی، لحظه ای و تصادفی به هیچ وجه یادگیری نامیده نمی شود.
۴-مفهوم رفتار بالقوه: کاربرد عبارت « رفتار بالقوه » دلیل بر تفاوت مفهوم یادگیری و عملکرد است. یادگیری تغییراتی است که در ساخت ذهنی فرد ایجاد میشود و در حال حاضر قابل اندازه گیری نیست. مقداری از یادگیری ممکن است به علت مساعد بودن شرایط، به رفتار بالقوه تبدیل شود که به اصطلاح به آن عملکرد میگویند ؛ ولی همیشه نباید انتظار داشت که آثار یادگیری بلافاصله در رفتار بالفعل یا عملکرد یادگیرنده پدیدار شود، گاهی اوقات بدون اینکه در رفتار بالفعل فرد تغییری حاصل شود، یادگیری بوقوع میپیوندد.
۵-مفهوم تجربه: کاربرد کلمه تجربه در تعریف یادگیری حاکی از آن است که تنها آن دسته از تغییرات رفتار را میتوان یادگیری نامید که محصول تجربه، یعنی تأثیر متقابل فرد و محیط در یکدیگر باشد. اگر تجربه را تعامل میان فرد و محیط، به دنبال یک سلسله فعل و انفعالات بدانیم، یادگیری را حاصل تلاش، حرکت، فعالیت و مشارکت شخص یادگیرنده خواهیم دانست. در برخورد فرد با محیط برای یادگیری، اعضای حسی، دستگاه های عصبی، تجربههای قبلی، تمایلات و گرایشها و هدفهای یادگیرنده، نقش مؤثری به عهده دارند. در واقع کل شخصیت فرد در تمام ابعاد خود، در فرایند تعامل قرار میگیرد و تغییر پیدا میکند .
شکلهای یادگیری
فرایند یادگیری علاوه بر پیچیدگیهایی که دارد به شکلهای گوناگونی نیز انجام میگیرد که میتوان آنها را از لحاظ هدف و سادگی و پیچیدگی چنین طبقه بندی کرد:
الف – یادگیری از لحاظ هدف
کسب عادتها یا مهارتهای حرکتی مورد نیاز مانند آموختن، راه رفتن، نوشتن، شنا کردن، رانندگی و نواختن سازهای گوناگون.
یادگیری مهارتها و شناختهای مورد نیاز جامعه در حال پیشرفت.
آموختن معلومات و اطلاعات خاص مانند یادگیری دروس مدرسه.
یادگیری مهارتهای کلامی مانند یادگیری فن سخنرانی، درست خوانی، حفظ کردن شعر و قطعات ادبی و…
یادگیری چگونه لذت بردن از زندگی و برخورداری از زندگی سالم.
یادگیری آداب و رسوم اجتماعی و روشهای ارتباط با مردم.
یادگیری حل مسائل با روشهای علمی.
یادگیری عواطف و گرایشهای گوناگون مانند آموختن اینکه چه کسانی یا چه چیزهایی را باید دوست بداریم و از چه کسانی و چه چیزهایی باید دوری کنیم ؛ و این علاقه و نفرت خود را چگونه نشان دهیم.
ب – یادگیری از لحاظ سادگی و پیچیدگی
گاهی یادگیری بطور ماشینی یا بدون عمد، انجام میگیرد، مانند ترس کودک از پزشک، که در نتیجه ی همراه بودن پزشک با ایجاد ناراحتی و درد برای کودک پیدا میشود ؛ یادگیری یک آهنگ موسیقی در نتیجه بیشتر شنیدن، بدون اینکه شخص بخواهد آنرا حفظ کند، دقت و نظمی که دانشآموز از معلم خود ضمن تدریس یاد میگیرد ؛ یا درستکاری و راستگویی را از راه تلقین میآموزد ؛ و بطور کلی، هرگونه یادگیری که به فعالیت و کوشش فکری بیشتری نیاز ندارد، مانند حفظ کردن چند بیت شعر بدون توجه به معنای آنها، اینگونه یادگیری را « یادگیری ساده » گویند.
وقتی یادگیری از روی عمد و با فعالیت و کوشش خاص ذهن، انجام گیرد و یا به وسایل آموزشی خاص یا تمرین طولانی نیازمند باشد، آنرا « یادگیری پیچیده » نامند، مانند یادگیری بازی شطرنج، رانندگی، معماری، معلمی، و…
شرایط یادگیری
برای اینکه یادگیری انجام گیرد، وجود سه شرط ضروری است:
قرار گرفتن فرد، انسان یا حیوان، در برابر یک وضع تازه یا مانعی که او را از ارضای انگیزهها یا نیازهایش باز میدارد و مسئله و مشکلی را برای او ایجاد میکند، مانند شعر تازه ای که میخواهد حفظ کند، مسئله ای که میخواهد حل کند، بازی ای که میخواهد در آن مهارت یابد، کلمه یا عبارتی که میخواهد معنایش را دریابد و اگر وضع پیش آمده برای فرد، تازگی نداشته باشد، او از رفتار عادی خویش استفاده میکند و دیگر به یادگیری تازه نیازی نیست. وجود انگیزه یا محرک که فرد را به یادگیری وادار کند ؛ پس بدون انگیزه یا محرک، یادگیری امکان ندارد.
فرد باید رشد و نمو طبیعی لازم را داشته باشد تا بتواند یاد بگیرد. علاوه بر آنها علاقه به موضوع یادگیری نیز ضرورت دارد و تجربه نشان داده است شخص آنچه را که دوست میدارد، سریعتر از آنچه که مورد علاقه اش نیست، یاد میگیرد و این نکته تربیتی مهمی است که باید مورد توجه معلمان قرار گیرد. عامل آمادگی که بدون آن، یادگیری و آموزش غیرممکن خواهد بود، میتوان در عبارت « خواستن و توانستن یادگیرنده » خلاصه کرد.
معیارهای یادگیری
برای اینکه بدانیم آیا یادگیری انجام گرفته است یا نه، از سه ملاک یا معیار استفاده میکنیم:
مقدار آموخته ؛ یعنی اگر کمیت یا اندازه ی ماده آموخته شده افزایش یابد، میگوییم آموخته ایم ؛ مثلاً کودکی که تا دیروز فقط با ده کلمه آشنا بود، اکنون میتواند ۱۵ کلمه را بشناسد و…
وقت صرف شده ؛ یعنی زمان لازم برای یادگیری کاهش یابد ؛ مثلاً، در یادگیری ماشین نویسی، روز اول برای ماشین کردن یک صفحه، ۳۰ دقیقه وقت صرف میکنیم، ولی بتدریج از این مدت کاسته میشود و به ۳ دقیقه میرسد. صحت و مهارت؛ یادگیری وقتی انجام گرفته است که از تعداد لغزشها و خطاها کاسته شود؛ مثلاً، دانش آموزی که تا دیروز در دیکته اش ۱۰ غلط دیده میشد، ولی اکنون دو یا سه کلمه را غلط مینویسد، چون آموخته است.
خصایص یادگیری
تحقیقاتی که درباره یادگیری انسان و حیوان بعمل آمده، به این نتیجه منجر شده است که خصایص معینی در همه یا بیشتر یادگیریها عمومیت دارد، از این قرار: پایههای حسی یادگیری: هر گونه یادگیری، مستلزم انگیزش حسی است و وجود نقص در دستگاه های حسی، موجب محرومیت فرد از یادگیری مربوط به آن دستگاه میشود ؛ مثلاً شخص نابینا نمی تواند درباره رنگها، یادگیری لازم را انجام بدهد ؛ و شخص ناشنوا از یادگیری صداها عاجز خواهد بود. همین خاصیت است که مربیان را به ضرورت شناخت وضع حسی دانشآموزان بر میانگیزد.
جهت یادگیری: جهت یادگیری، ممکن است افقی یا عمودی باشد.یادگیری وقتی افقی است که تجارب شخصی، گسترش یافته و زیاد میشوند؛ مثلاً، در مهارتهای تازه، شایستگی پیدا میکند، بر معرفت وی از جهات گوناگون افزوده میشود ؛ و راه حلهای تازه ای برای مسائل کشف میکند. یادگیری عمودی، یک عمل ساختن است ؛ اصلاح یک مهارت خاص، افزایش شناخت در جنبه ای که قبلاً آموخته است ؛ تقویت گرایشهای موجود، همگی یادگیری عمودی به شمار میروند. معمولاً یادگیری هم افقی و هم عمودی هستند ؛ به این معنا که، از یک طرف مهارتهای تازه ای یاد میگیریم ؛ مثلاً رانندگی میآموزیم ( افقی ) و در عین حال، شناخت خود را در مهارت رانندگی گسترش میدهیم ( عمودی ).
یادگیری سازشی: فرد در هر نوع یادگیری میخواهد پاسخهای مطلوب به یک وضع را بیاموزد ؛ مثلاً بداند که با قلم یا مداد چگونه کار کند، کلمه ای « اصلاح » را چگونه بنویسد و… از این رو یادگیری در واقع برای موفقیت در سازش و سازگاری است. حال اگر پاسخهای شخص نسبت به یک وضع مناسب و مطلوب باشد، سازش او را مثبت نامند، مانند یادگیری روشهای صحیح در حل مسائل ریاضی و دادن پاسخهای مطلوب به آنها ؛ یا درست تلفظ کردن کلمات و عبارات در زبان. و اگر شخص نتواند به یک وضع، پاسخ مطلوب بدهد، در این صورت سازش او منفی خواهد بود؛ مثلاً فیلمی در مورد یک حادثه به کودکان نشان داده میشود و مطلوب این است که آنها به جنبههای مهم آن توجه نمایند و تجاربی کسب کنند، ولی بعد از نشان دادن فیلم، معلوم میشود که کودکان به نکات غیر مهم آن توجه کردهاند ؛ در این صورت، سازش آنها منفی خواهد بود، چون پاسخ مطلوب ندادهاند.ارزشیابی: فرد برای اینکه از نتیجه بخش بودن فعالیتهای یادگیری خود اطمینان پیدا کند، بی درنگ آموختههایش را به کار میبندد ؛ مثلاً قاعده ای را که در ریاضی یاد میگیرد، فوراً به حل مسئله ای میپردازد، تا ببیند خوب و کافی یاد گرفته است یا نه، و چه کمبودهایی دارد.
این عمل را ارزشیابی گویند.فرد هر روز با چنین تجربه ای مواجه است ؛ زیرا بوسیله ارزشیابی است که میتواند به نتیجه ی یادگیری خود پی ببرد.
یادگیری رسمی و اتفاقی
هرگاه یادگیری در یک وضع منظم و کنترل شده انجام گیرد، از قبیل مدرسه، دانشکده، یا هر موسسهی آموزشی دیگر ؛ آن را یادگیری رسمی یا یادگیری برنامه ریزی شده گویند.در این گونه یادگیری، فعالیتهای یادگیرنده بوسیله یک متخصص در رشته ی خاص، راهنمایی میشود، مانند هنر ؛ به عبارت دیگر، در یادگیری رسمی، تجربههای یادگیری از لحاظ منطقی و روانشناسی درجه بندی و مرتب شدهاند، مانند برنامه و کتاب درسی. لیکن همه ی یادگیری های فرد بطور رسمی انجام نمی گیرد ؛ مثلاً وی پیش از ورود به مدرسه و در طول زندگی خود، بدون اینکه متوجه باشد، یاد میگیرد. این گونه یادگیری را که بطور اتفاقی و غیر رسمی انجام میگیرد، یادگیری اتفاقی خوانند.
آموختن حساب و هندسه، یادگیری رسمی است ؛ در صورتی که آموختن انواع روابط اجتماعی از طریق معاشرت با مردم، یادگیری اتفاقی است ؛ همچنین برنامههای مدرسه به یادگیری رسمی و برنامههای رادیو و تلویزیونی به یادگیری اتفاقی منجر میشود.
عوامل مؤثر در فرایند یادگیری
بطور کلی در فرایند یادگیری عوامل و عناصر زیادی دخالت دارند که بررسی همه آنها امکان پذیر نیست، از این نظر به مهمترین آنها که تأثیر آشکاری بر روند یادگیری دارند، اشاره میشود: آمادگی:یادگیرنده باید از لحاظ جسمانی، روانی، عاطفی و… از رشد کافی و لازم برخوردار باشد، تا بتواند به خوبی یاد بگیرد.
اگر دانش آموز حتی بعضی از جنبههای آمادگی را کسب نکرده باشد، نه تنها پیشرفتی در یادگیری او حاصل نخواهد شد، بلکه یادگیری برای او خسته کننده و ملال آورهم میگردد ؛ البته در این مورد بین روانشناسان و علمای تعلیم و تربیت اختلاف عقیده وجود دارد. برخی مانند پیاژه و ثرندایک معتقدند که قبل از آمادگی دانش آموز، تدریس مؤثر نخواهد بود ؛ زیرا آنها آمادگی را شرط اصلی و اساسی یادگیری میدانند ؛ یعنی تا وقتی که کودک به مرحله معینی از رشد و تکامل نرسیده باشد، معلم باید از دادن آموزش به او خودداری کند ؛ اما برخی دیگر مانند برونر معتقدند که نباید منتظر شد تا آمادگی در دانش آموز ایجاد شود؛ زیرا آمادگی در حین یادگیری در او بوجود خواهد آمد. « آمادگی در افراد مختلف، متفاوت است ؛ مثلاً، کودکی ممکن است در ۷ سالگی آماده برای فراگرفتن مهارتهای اساسی مانند خواندن، نوشتن و حساب کردن باشد و کودک دیگر ممکن است در ۸ سالگی برای فراگرفتن مهارتهای اساسی آمادگی داشته باشد ؛ به همین دلیل نباید انتظار داشت که همه کودکان در یک زمان، مطالب معین را فرا گیرند ؛ از اینرو مربیان و معلمان باید به این اصل مهم، توجه ی لازم و کافی داشته باشند.
پاره ای از آزمایشها نشان میدهد که سرعت یادگیری در زمانی که فرد آمادگی فراگرفتن امر معینی را دارد، بیشتر از مواقعی است که فرد آمادگی لازم را ندارد، بعنوان مثال، اگر کودک ۶ ساله ای را که از لحاظ جسمی و روانی آماده برای یادگیری نوشتن نیست، تحت تعلیم قرار دهند، جریان یادگیری او حتی در سالهای بعد به کُندی پیش میرود ؛ در صورتی که همین کودک را اگر در سن ۷ یا ۸ سالگی که آمادگی کافی دارد.
تحت تعلیم قرار دهند، امر نوشتن را فرا میگیرد و در این زمینه سریعتر پیشرفت میکند. آمادگی یک فرد در زمینههای مختلف، متفاوت است ؛ مثلاً کودکی ممکن است از لحاظ جسمی آماده برای فراگرفتن امری باشد، ولی از لحاظ عقلی، رشد او برای درک این امر کافی نباشد، یا از لحاظ عقلی آماده باشد، اما در زمینه عاطفی احساس خوبی نسبت به امر مورد نظر نداشته باشد، بنابراین معلم باید آمادگی هر یک از دانش آموزان را در هنگام تدریس مواد درسی در نظر داشته باشد و آموزش خود را با سطح آمادگی آنها متناسب سازد. بطور کلی در انتخاب مواد درسی و سازماندهی آنها باید آمادگی دانشآموزان را در کلاس در نظر گرفت و برنامه مدرسه را طوری ترتیب داد که معلم فرصت کافی برای مطالعه میزان آمادگی دانش آموزان داشته باشد و بتواند سطح آموزشی خود را با آمادگی هریک از آنها تطبیق دهد.
ایجاد انگیزه و هدف: یکی از عوامل اصلی در یادگیری، ایجاد انگیزه و میل و رغبت در دانشآموزان است ؛ به عبارت دیگر، ایجاد انگیزه در دانش آموزان، نقش بسیار مهم و اساسی در یادگیری آنها دارد. معلم نباید از عامل انگیزه در ترغیب و تحریک دانش آموزان، غفلت کوتاهی کند ؛ زیرا انگیزه، دانش آموز را به سمت یادگیری سوق میدهد، عشق و علاقه او را بر میانگیزد و به فعالیتها و تلاشهای او شکل و جهت میبخشد. برای اینکه دانش آموزان در حین یادگیری فعال باشند، باید نسبت به موضوعی که میخواهند یاد بگیرند علاقهمند باشند ؛ بنابراین باید مفاهیم و موضوعات درسی براساس نیاز و احتیاجات دانش آموزان، به شکلی مناسب و مطلوب تدوین و تنظیم شده باشد، تا رغبت و آمادگی لازم را در آنها ایجاد کند. یکی دیگر از عوامل ایجاد انگیزه، داشتن هدف است. هدف آموزشی باید برای دانش آموزان معلوم و مشخص باشد ؛ یعنی دانش آموزان باید بداند که چه مطلبی را برای رسیدن به چه هدفی باید یاد بگیرند. آگاهی از هدف، نیروی لازم را برای انجام فعالیت در فرد بوجود میآورد و باعث ایجاد قصد و اراده در او میشود.
برای اینکه دانش آموز در جریان یادگیری نقش مهمی را ایفا کند، باید موضوعی را که میخواهد بیاموزد، مورد علاقه وی باشد. برای جلب رغبت دانش آموزان به موضوعهای درسی لازم نیست که بطور تصنعی آنها را به صورتهای جالب در بیاوریم ؛ همین قدر که مطالب درسی با احتیاجات دانش آموز برخورد داشته باشد، مسائل اساسی و واقعی را برای او مطرح سازد و در برخورد با محیط به او کمک کند و بطور طبیعی رغبت و انگیزه وی به این مسائل و موضوعات جلب میشود. در مدرسه هدفهای تربیتی باید انعکاسی از احتیاجات و تمایلات دانش آموزان باشد و بطور واضح و مشخص بیان شود.
معلم و دانش آموز باید بدانند که چرا فلان ماده درسی در برنامه گنجانده شده است و هدف از خواندن آن چیست. مشخص بودن هدفها در مدرسه سبب هماهنگی فعالیتهای معلم و دانش آموز میشود ؛ آنها را به اجرای فعالیت های متنوع تحریک مینماید ؛جهت کار و فعالیت آنها را تعیین میکند ؛ میزان پیشرفت آنها را نشان میدهد ؛ محیط مدرسه و کلاس را آموزنده و با نشاط میسازد ؛ سطح یادگیری دانش آموزان را گسترش میدهد و یادگیری آنان را عمیقتر و مؤثر میکند.تجارب گذشته : دانش آموز وقتی میتواند موضوع یا مفهومی را بیاموزد، که در تجارب گذشته اش اطلاعاتی از آن موضوع یا مفهوم داشته باشد. اگر ارتباط مناسبی بین آموختههای گذشته و حال دانش آموز برقرار نشود، یادگیری هرگز به معنای خاص آن حاصل نخواهد شد. دانش آموز وقتی میتواند مفهومی را واقعاً بیاموزد، که آن مفهوم پایه و ریشه در تجارب گذشته اش داشته باشد ؛ بنابراین، معلم باید همواره فعالیتهای آموزشی خود را بر پایه تجارب گذشته دانش آموزان و متناسب با ساخت شناختی آنها طراحی و اجرا نماید. این امر یکی از مهمترین عوامل مؤثر در یادگیری و یک شرط اساسی موفقیت در کارهای تربیتی است. یک معلم آگاه قبل از انجام فعالیتهای آموزشی و پرورشی، ابتدا زمینهها و تجارب گذشته دانش آموزان خود را بررسی میکند و از توانایی ذهنی و عقلی آنها برای درک و فهم مسائل و مطالب جدید آگاه میشود و سپس آن مفاهیم را براساس سطح دانش و آگاهی آنها ارائه میدهد. توجه به تجربیات قبلی دانش آموز در مدرسه شرط اساسی موفقیت در کارهای تربیتی است.
معلم در موقع تدریس ابتدا باید تجربیات قبلی دانش آموزان را در نظر بگیرد. برای اینکه بتوان دانش آموزی را به مطلب و مفهوم تازه ای آشنا نمود، یا مهارت خاصی را به او یاد داد، ابتدا باید دید که دانش آموز چه چیزهایی را دربارهی مطلب تازه یا مهارت جدید میداند و چه تجربیاتی در این زمینه کسب کرده است، آنگاه به بحث و بررسی مطلب تازه اقدام کرد.توجه به تجربیات قبلی دانش آموز، موقعیت او را در زمان حاضر برای معلم مشخص میسازد ؛ مثلاً، معلم فیزیک یا ریاضی وقتی میخواهد مطلبی را به دانش آموزان بیاموزد، اگر قبلاً بداند که دانش آموزان او چه چیزهایی را درباره مطلب تازه میدانند و چه نکتههایی را در گذشته راجع به این موضوع فرا گرفتهاند، آن وقت متوجه سطح اطلاعات و تجربیات آنها میشود و میفهمد که آنها در چه مرحله ای قرار دارند و کار تدریس را از همان مرحله شروع میکند ؛ در نتیجه جریان یادگیری سیر طبیعی خود را ادامه داده و مطلب تازه برای دانش آموزان کاملاً قابل فهم خواهد بود ؛ همچنین معلم از طریق طرح پرسشهای مختلف میتواند اطلاعات دانش آموزان را درباره موضوعی معین مورد سنجش قرار دهد و وسعت تجربیات آنها را درک کند. تجربیات قبلی دانش آموزان با هم فرق دارد. محیط خانواده و سطح تربیت والدین در اختلاف تجربیات دانشآموزان تأثیر فراوان دارد ؛ بطور مثال، در یک خانه، کتاب، مجله، منابع علمی و مانند آن فراوان است و پدر و مادر نیز قسمتی از وقت خود را به مطالعه اختصاص میدهند.
دانش آموزی که در این خانه زندگی میکند، ممکن است درباره مواد درسی، اطلاعات جدید از منابع مختلف کسب نمایند. تجربیات این دانش آموز با دانش آموزی که جز کتاب درسی منبع دیگری برای مطالعه در اختیار ندارد، کاملاً فرق میکند. بیشتر دانش آموزان معلم خصوصی ندارند و والدین آنها نیز به دلیل بی سوادی، اشتغال و مشکلات خانوادگی نمی توانند به آنها کمک کنند ؛ روی این اصل، معلم نباید مطالب و مفاهیم درس جدید را بدون در نظر گرفتن تجربیات قبلی دانش آموزان تدریس کند. اختلاف سطح تجربیات دانش آموزان را میتوان از طریق توضیح چند نکته اساسی و کلی و یا بوسیله شرکت دادن آنها در فعالیت های متنوع از میان برد. در هر صورت مطالب درسی باید به نحوی با تجربیات قبلی هر یک از دانش آموزان ارتباط پیدا کند، وگرنه وقت معلم و دانشآموز تلف میشود و دانش آموزان در زمینه تحصیلی پیشرفت نخواهند کرد. در تهیه و تدارک برنامههای آموزشی مدارس و انتخاب مطالب و موضوعهای درسی باید تجربیات قبلی دانش آموزان را در نظر گرفت. ترتیب انتخاب مواد و مطالب درسی باید طوری انجام شود که دانشآموز دائماً در حال پیشرفت و ترقی باشد. در ضمن معلم نیز باید فرصت کافی داشته باشد، تا بتواند مطالب درسی تازه را با تجربیات گذشته دانش آموزان مربوط سازد.
فعالیت دانش آموز: دانش آموز در جریان یادگیری باید حواس خود را کاملاً جمع کند، افکار و اندیشهاش را بر روی موضوع درس متمرکز نماید، به گفتهها و سخنان معلم دقیقاً توجه داشته باشد، تا بتواند مطالب و محتوای درسی را راحتتر و سریعتر فرا بگیرد ؛ علاوه براین، دانش آموز باید در کل جریان آموزشی و فرایند یادگیری شرکت فعال داشته باشد ؛ زیرا فعالیت دانش آموز در تمام مراحل آموزشی، یکی از عوامل اصلی و بسیار مؤثر در یادگیری است. اگر مطالب درسی با تجربیات قبلی دانش آموز مربوط باشد و دانش آموز آمادگی کامل برای فهم آنها داشته باشد، خود مقدمات یادگیری را فراهم میسازد.
دانش آموز ممکن است تحت راهنمایی معلم، از قبل درباره مطالب درسی مطالعه کند، منابع مختلف را مورد استفاده قرار دهد و آنچه را که برای فرا گرفتن مطلب تازه لازم است، مثل تهیه ی نقشه، رسم شکل، پیدا کردن عکسهای مربوط به درس، آماده کردن گزارش و جمع آوری وسایل و غیره، شخصاً انجام دهد. در چنین شرایطی معلم نقش راهنما را بر عهده دارد و دانشآموز در جریان یادگیری کارهای اساسی را انجام می دهد ؛ ولی اگر کار معلم انتقال مطالب درسی از طریق سخنرانی و دیکته کردن به ذهن دانش آموزان است و یا در صورتی که اطلاعات وی درباره موضوع درس ناقص باشد، از راه تهدید دانش آموزان را آرام نگه میدارد و مطالب تازه را بصورت نامفهوم و خلاصه برای آنها بیان میکند، در هردو صورت کار دانشآموز گوش دادن، پذیرفتن، حفظ و بخاطر سپردن مطالبی است که معلم بیان میکند. آنچه مسلم است، دانش آموز با این روش چیز تازهای یاد نمی گیرد و تنها محفوظات خود را توسعه میدهد. اگر اصل یادگیری بر این نکته استوار است که دانش آموز مطلب تازه ای بیاموزد و تغییری در افکار، عادات، تمایلات و نظرات او ایجاد گردد، خود او باید فعالیت کند ؛ بنابراین، مطلب درسی باید برای او بصورت مسئله یا معمایی درآید و برای حل آن اقدام کند ؛ از منابع مختلف استفاده نماید ؛ آنچه را که بدست میآورد، باهم مقایسه کند، سازمان دهد، ترجمه و تفسیر نماید و برای حل مسئله بکار برد. وقتی موضوع درسی بصورت مسئله طرح شود و دانش آموز مانند یک محقق برای حل مسئله اقدام نماید و در انجام این کار ضمن استفاده از راهنمایی معلم با دانش آموزان دیگر همکاری کند، در این صورت افکار وی تغییر میکند، افکار و عادات علمی در او بوجود میآید، طرز کار و همکاری با دیگران را فرا میگیرد، نحوه استفاده از مطالب درسی را در حل مسئله میآموزد و بتدریج روح علمی و پژوهشی در او رسوخ میکند. روش تدریس معلم: یکی از بدیهی ترین احتیاجات دانشآموزان، کنجکاوی و چگونگی ارضای آن است. اگر معلم با نظریهها و اصول و قوانین یادگیری آشنا نباشد و در جریان تدریس فقط به انتقال مطالب و موضوعات درسی به دانش آموزان ااکتفا کند و تجارب یادگیری را منحصر به نشستن در کلاس، گوش دادن و حفظ کردن مطالب درسی بداند، بطور قطع نمی تواند در پرورش استعداد و تواناییهای دانش آموزان و ایجاد خلاقیت در آنان، موفقیتی را بدست آورد ؛ اما اگر معلم خود را راهنما و ایجاد کننده شرایط مطلوب یادگیری بداند و به جای انتقال اطلاعات، روش کسب تجربه را به دانش آموزان بیاموزد، آنان در برخورد با مسائل فعالتر خواهند شد، از منابع مختلف استفاده خواهند کرد، اطلاعات لازم را بدست خواهند آورد، به سازماندهی آن خواهند پرداخت و آنرا تجزیه و تحلیل خواهند کرد، تا به حل مسئله نائل شوند ؛ با چنین روشی دانش آموز نه تنها حقایق علمی را فرا میگیرد، بلکه با روشهای علمی کسب معرفت هم آشنا خواهد شد ؛ طرز کار با منابع مختلف، نحوه استفاده از مطالب درسی برای حل مسئله را خواهد آموخت و در فرایند یادگیری، ابتکار و خلاقیت خود را نشان خواهد داد. در تدریس خواندن باید به این نکته توجه شود که کودکان معنی الفبا را نمی فهمند، کلمات یا پاره جملهها نیز بدون آنکه در جملههای ساده بکار برده شوند، برای آنها قابل فهم نیستند ؛ زیرا کودک به این امر توجه ندارد که کلمات یا پاره جملهها برای معنای مخصوصی وضع شدهاند ؛ در ضمن آنچه کودک تا ۶ سالگی آموخته است، بصورت جملههای ساده مثل بابا آمد، آب میخواهم و… قابل تجسم میباشد ؛ بنابراین، کل، در مسئله خواندن، جملههای ساده ای است که بیان کننده ی تجربیات کودکان باشد. روی همین اصل، مربیان تربیتی عقیده دارند که آموزش خواندن به کودکان را باید از جملههای ساده شروع کرد.
تمرین و تکرار: عامل مهم دیگری که روی یادگیری اثر میگذارد، تمرین و کاربرد است. ما باید آنچه را که آموخته ایم، تمرین کنیم و بکار بندیم، تا از یادگیری مؤثری برخوردار شویم. ما تجارب یا افکار یا خاطراتی را به سرعت و سهولت به یاد میآوریم، که بیشتر به کار بسته باشیم یا تمرین کرده باشیم. در واقع، عبارت « کار نیکوکردن از پر کردن است » نمایانگر اهمیت اصل تمرین و کاربرد است. منظور از تجربه یادگیری، تمرین و تقویت رفتار پژوهشی یا جستجوگری در یادگیرنده است، تا بتواند شخصاً مسائل را حل کند و انعطاف در تفکر داشته باشد ؛ یعنی ویژگیهای شخص خلاق را پیدا کند. تأثیر تمرین و تکرار در کل فرایند یادگیری و حیطههای مختلف آن، انکار ناپذیر است.
مطالب و موضوعات آموخته شده باید تمرین و تکرار شوند، تا اشتباهات احتمالی آنها برطرف شده و مطالب و محتوای درسی به خوبی در ذهن دانش آموزان جایگزین گردد. یادگیری در هر شرایطی که ایجاد شود و حتی اگر دانش آموز بتواند آموختههای خود را در حافظهاش تحکیم و تقویت نماید ، اما اگر دانستنیهای خود را به کار نبرد و تکرار و تمرین نکند، به تدریج آموختههای خود را فراموش خواهد کرد. موقعیت و محیط یادگیری: موقعیت یادگیری و محیط آن از عوامل بسیار مؤثر یادگیری است. محیط ممکن است فیزیکی باشد، مانند نور، هوا، تجهیزات و امکانات آموزشی.
طبیعی است هرچه امکانات آموزشی برای یک فرد بیشتر فراهم شود، یادگیری بهتر صورت خواهد گرفت ؛ مثلاً، در مدرسه ای که دارای فضای مناسب، کتابخانه، کتاب، مجله و منابع مختلف علمی باشد، یادگیری دانش آموزان بیشترخواهد بود. محیط ممکن است عاطفی باشد. رابطه معلم با دانش آموز، رابطه دانش آموزان با هم، رابطه والدین با هم و نگرش والدین و مربیان در زمینه تربیت کودکان، همه اینها میتوانند در میزان یادگیری دانش آموزان مؤثر باشد. موقعیت آموزشی منظم همراه با محبت و احترام متقابل، نسبت به محیطهای خشک و تهی از عواطف، تأثیر بیشتری در یادگیری خواهد داشت. عاطفه بعنوان یک عامل بسیار مؤثر، میتواند در جریان یادگیری عمل کند. عواملی نظیر عدم امنیت، ترس، اضطراب، ناامیدی، شک و تردید و مانند آنها میتوانند در فعالیتهای یادگیری دانش آموزان تأثیر گذاشته، و مانع یادگیری شوند. در هر صورت، اگر محیط آموزشی از امکانات یاد شده برخوردار باشد، ایجاد مسئله میکند و دانش آموزان را به کنجکاوی و تلاش برای حل مسئله وادار میسازد ؛ البته دراین صورت محیط و موقعیت یادگیری باید متناسب با آمادگی، استعداد، احتیاج و علاقه دانش آموزان باشد. اگر مجموعه ی عوامل موجود در محیط برای دانش آموز برانگیزاننده و قابل درک نباشد، مسئله ای در ذهن ایجاد نخواهد شد، و یا در صورت وجود مسئله، دانش آموز توانایی حل آن را نخواهد داشت. بهرحال، امکانات محیط آموزشی، اعم از نیروی انسانی و تجهیزات، وضع اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی خانواده، نگرش والدین و مربیان نسبت به تحصیل و مدرسه و بسیاری از عوامل محیطی دیر میتواند بر کیفیت و کمیت یادگیری دانش آموزان مؤثر باشد. انتقال یادگیری: وظیفه عمده مؤسسات تربیتی، آماده کردن افراد برای برخورد با مشکلات است. افراد انسانی در هر یک از مراحل رُشد با مشکلات خاصی روبرو هستند. در مدرسه، دانش آموز نه تنها طرز برخورد با مشکلات و نحوه پیدا کردن راه حل را میآموزد، بلکه مطالبی را که بوسیله آنها باید مشکلات زندگی را حل کند، فرا میگیرد. استفاده از مطالب علمی و بکار بردن آنها را در برخورد با مسائل، انتقال یادگیری گویند. هدف اساسی تعلیم و تربیت این است که دانش آموزان را قادر سازد، تا آنچه را که در مدرسه آموختهاند، در شرایط و موقعیتهای مختلف زندگی بکار برند ؛ ولی بحث در این است که چگونه و در چه شرایطی دانش آموز میتواند آنچه را که در مدرسه آموخته است، به موقعیتهای مختلف انتقال دهد. درباره ی شرایط انتقال یادگیری، نظرات مختلفی ابراز شده است که به مهمترین آنها اشاره میشود:
الف – تئوری انضباط رسمی: پیروان این تئوری عقیده دارند نحوه تمرین و تربیت قوای ذهنی در جریان انتقال مؤثر است. بنظر آنها معلومات و تجربیات خود بخود در جریان انتقال تأثیر ندارند. آنچه باعث انتقال میشود نوع تمرین قوای ذهنی است. جریان انتقال از نظر پیروان تئوری انضباط رسمی خود بخود و بطور اتوماتیک انجام میشود و تمرین و پرورش قوای ذهنی از طریق حل مسائل ریاضی، حفظ مطالب تاریخی و فراگرفتن قطعات ادبی انجام میگیرد. اشکال این تئوری این است که انتقال را امری ماشینی میداند و تمرین و تکرار را اساس پرورش قوای ذهنی و انتقال فرض میکند.
ب – تئوری عناصر مشابه: بنظر طرفداران این تئوری، وقتی در دو موقعیت، عناصر مشابه وجود داشته باشد، انتقال از یک موقعیت به موقعیت دیگر بطور خود بخود صورت میگیرد.
آنچه که دانش آموز در مدرسه میآموزد و روشهایی که در مدرسه بکار میبندد، وقتی قابل انتقال به موقعیتهای مختلف زندگی است که شباهتهایی میان آنها وجود داشته باشد ؛ اما با اینکه شباهت دو موقعیت در جریان انتقال تأثیر دارد، ولی نمی توان گفت که این عامل خود بخود سبب انتقال یادگیری میشود. انتقال امری ماشینی و اتوماتیک نیست و تنها در سایه فهم و اراده صورت میگیرد. عناصر مشابه در دو موقعیت، وقتی سبب انتقال یادگیری فرد از یکی به دیگری میشود که یادگیرنده متوجه مشابهت آن عناصر باشد. بارها دیده شده است که افراد با دو موقعیت مشابه برخورد میکنند، ولی نمیتوانند آنچه را که در یک موقعیت آموختهاند، به موقعیت دیگر انتقال دهند.ج – تئوری بصیرت : براساس این تئوری، انتقال وقتی صورت میگیرد که در جریان یادگیری فهم و بصیرت دخالت داشته باشد. آنچه را که دانش آموز در مدرسه میآموزد، اگر در طرح و زمینه ی خاصی قرار گیرد و ارتباط اجزاء آن با هم و با کل موضوع مورد یادگیری برای او روشن شود، در این صورت است که دانش آموز نسبت به آن فهم و بصیرت پیدا میکند و میتواند آنرا به یک موقعیت جدید انتقال دهد ؛ بنابراین، تمرین و تکرار و یا حفظ و بخاطر سپردن در جریان انتقال تأثیری ندارد و عناصر مشابه نیز برای انتقال کافی نیست، بلکه درک ارتباط عناصر یک موقعیت با هم و با کل موقعیت، فرد را قادر میسازد تا آنچه را که در یک موقعیت یاد میگیرد، به موقعیت تازه انتقال دهد.
منابع
شریعتمداری، علی ( ۱۳۹۰ ): روانشناسی تربیتی، چاپ بیست و یکم، امیر کبیر: تهران.
سیف، علی اکبر ( ۱۳۷۸ ): روانشناسی پرورشی، چاپ بیست و یکم، آگاه: تهران.
شعاری نژاد، علی اکبر
( ۱۳۹۰ ): روانشناسی عمومی انسان، اطلاعات: تهران.
شعبانی، حسن ( ۱۳۷۸ ): مهارتهای آموزشی و پرورشی، چاپ نهم، سمت: تهران.
پورعلیرضاتوتکله، علی
( ۱۳۹۱ ): مهارتهای حرفه ای معلم، دهسرا: رشت.
منبع روزنامه اطلاعات