دکتر بیژن عبدالکریمی:
واقعیت تاریخی ما این است که جامعه ما جامعه ای دوپاره است و انکار این حقیقت بزرگ به معنای انکار امری است که اظهر من الشمس بوده، و همین انکار، آغاز و ریشه اصلی بسیاری از بحران های کنونی ماست. ما امروز به اندیشه ای نیازمندیم که به ما بیاموزد چگونه می توانیم، در عین به رسمیت شناختن دوپاره اجتماعی در جامعه خویش، به نحوی که شایسته انسان و جهان کنونی است، با یکدیگر زیستنی انسانی داشته باشیم. از سوی دیگر، در این دو دهه اخیر با توجه به تحولات تاریخی، به خصوص با توجه به شتاب و تعمیق روند جهانی شدن و ظهور انقلابات تکنولوژیک در عرصه رسانه ها و اطلاعات و ارتباطات و تشکیل شبکه جهانی، باید پذیرفت که دیگر هیچ تاریخ قومی و بومی وجود نداشته، همین امور در همه جوامع آسیایی و آفریقایی، از جمله در جامعه ما ایرانیان، تحت تأثیر تاریخ و فرهنگ جهانی، دوپارگی اقشار گوناگون اجتماعی را با سرعت و حدت و شدت بیشتری دامن زده است.
امروز فاصله نسلی میان ما و فرزندانمان به هیچ¬وجه قابل مقایسه با فاصله نسلی و تاریخی میان خودمان و پدرانمان نیست. در جامعه بسیار جوان ما¬ــ به لحاظ نسلی و به اعتبار وجود جمعیت جوان در آن¬ــ در این سه دهه اخیر، به طور طبیعی و تاریخی نسلی شکل گرفته است که اساساً جهان، انسان، زندگی، اخلاق، دین، سیاست، و … را بسیار متفاوت از پدران و نیاکانش می¬فهمد.
امروز در عالَم این نسل¬جدید، تحت تأثیر شرایط پست¬مدرن دیگر سلسله¬مراتب¬های پیشین بی¬معنا گشته و اساساً وجود ندارد. نسل¬های جدید نه فقط سلسله¬مراتب سیاسی را همچون گذشتگان به رسمیت نمی¬شناسند، حتی سلسله¬مراتب پدرسالارانه در خانواده یا حتی دانشگاه و در رابطه استادی و دانشجویی را به چالش می¬خوانند.
امروز حتی زبان جوانان تغییر کرده است. آنان حتی پدران و اساتیدشان را با تعبیر «تو» و نه «شما» خطاب می¬کنند. اینها اموری نیست که تابع تصمیم¬گیری افراد، توطئه¬ای سیاسی یا نقشه¬ای از پیش طرح¬ریزی¬ شده باشد. ظهور تحولات تاریخی و پا به عرضه گذاشتن انسان¬های جدید با اعتقادات و رفتارهای جدید همان قدر طبیعی است که جوامع از دوره شمینیسم و جاندارانگاری اشیا به مرحله متکامل¬تر تفکر انتزاعی رسیدند یا از ادیان شرک و چندخدایی به ادیان توحیدی روی آوردند، یا از جوامع ایلی و قبایلی وارد زندگی شهرنشینی شدند، یا از زندگی کشاورزی وارد زندگی صنعتی شدند.
لذا، بخشی از بحران¬های ما اصلاً مسأله¬ای سیاسی نیست، بلکه خود را در شکل مسأله¬ای سیاسی آشکار ساخته است.
مسأله ما این است که دوران دگرگون شده، و مظهریت عالَم تغییر کرده است. لذا، مسأله اصلی ما این است که دیگر به-هیچ¬وجه نمی¬توان بر بخشی از جامعه که عالمیت¬ و فضای ذهنی¬شان به نحو ناخودآگاه و ناخواسته با جهان¬بینی، ارزش¬ها و عقلانیت مدرن شکل گرفته است، بر اساس جهان¬بینی و ارزش¬های نسل¬های پیشین حکومت کرد. عدم درک این تحولات تاریخی یکی از مهم¬ترین و اساسی¬ترین دلایل بحرانی کنونی جامعه ماست.