🔹آیا خشنودی عمیق ناشی از زندگی خوش و خوب(و احتمالا ارزشمند) بیشتر به دست خود فرد است یا به دست دیگر افراد است؟ در واقع تحصیل مولفه های زندگی با خشنودی عمیق، ارادی است یا غیر ارادی است؟ اگر تحصیل این مولفه ها غیر ارادی باشد، تعلیم و تربیت بی معنا می شود. البته ممکن است بخشی از آن ارادی و بخشی غیر ارادی باشد.
🔻جبر الاهیاتی
در طول تاریخ، عده ای قائل به جبر الاهیاتی بوده اند. این عده سلسله جنبان همه ی امور را خدا می دانستند و خشنودی عمیق در زندگی انسان را کاملا وابسته به خدا و برای انسان غیر ارادی می دانستند. از دیدگاه این گروه ها، آنچه بر سر انسان می آید ناشی از اراده ی خداوند، تقدیر، قضا و قدر و سرنوشت و … است.
🔻جبر فلسفی
همچنین گروهی جبر فلسفی را مطرح کرده اند. هر پدیده ای در جهان علتی دارد و اگر علت آن حاضر شود، آن پدیده هم ظاهر می شود. این علت هم خود علتی دارد. در واقع نظامی وجود دارد که انسان ها نیز گره ای در این نظام علّی هستند. در این نظام، اینکه هر فرد چه میزان خشنود است، بستگی به جایگاه او در نظامی است که در آن زیست می کند.
🔻جبر روانشناختی
گاهی جبر روان شناختی ای مطرح می شود که متعین تر از جبر فلسفی است. متعین تر به این معناست که انگشت بر عوامل می گذارد. این جبرگرایان می گویند که هر انسانی یک ساختار جسمانی-ذهنی-روانی دارد و نمی تواند مطابق این ساختار عمل نکند و چون عمل بدون عکس العمل وجود ندارد، هستی هم نسبت به او عکس العمل نشان می دهد و این عکس العمل یا به صورت خشنودی عمیق بروز می کند و یا به صورتی دیگر. برخی از اشاعره با توسل به آیه ی” کل یعمل علی شاکلته” جبری روانشناختی را مطرح می کردند. به عبارتی دیگر، عمل انسان به اقتضای ساختار جسمانی-ذهنی-روانی اوست و این عمل انسان، موجب عکس العمل هستی به او می شود که متناسب است با عمل او. در واقع چگونگی ساختار است که عکس العمل هستی را مشخص می کند که خشنودی باشد یا ناخشنودی.
🔻جبر جامعه شناختی
همچنین جبری وجود دارد که از آن به جبر جامعه شناختی یاد می کنند و برخی نیز همچون مارکس و هگل، آن را جبر تاریخی می نامند. گورویچ با اینکه خود گرایش های مارکسیستی داشت، اما تعبیر جبر تاریخی را چندان نمی پسندید و از اصطلاح جبر اجتماعی استفاده می کرد.
جبر اجتماعی می گوید که انسان ها هر کدام در یک محیط طبیعی به دنیا می آیند و اقتضائات آن محیط طبیعی، لابد در انسان ظاهر می شود. یعنی همان طور که انسان متاثر است از اقلیم جغرافیایی، از اقلیم اجتماعی نیز متاثر است. انسان در اقلیم اجتماعی است که پرورانده می شود فلذا تحت تاثیر این اقلیم است.
🔹اگر که این جبرها واقعا جبر باشند، بدین معناست که تعلیم و تربیت کار عبث و بیهوده ای است. اما اگر سخن این باشد که این ها به مرحله ی جبر نمی رسند و به تعبیر فلسفی به مرحله ی اقتضا می رسند تعلیم و تربیت معنا دار است. اقتضا، شرایط را و راه های پیش رو را محدود می کند و مانند جبر نیست که یک راه در پیش روی قرار دهد. اقتضا یعنی که تعداد راه های پیش رو کمتر شود، نه اینکه منحصرا به یک راه برسد. هر چقدر که تئوری های بشری از جبر دور شود و به اقتضا نزدیک تر شود، اهمیت آموزش و پرورش بیشتر می شود.
🔹امروزه با اینکه به لحاظ فلسفی نمی توان جبر را رد کرد، اما فهم عرفی هیچ انسانی، فهم عرفی جبر مطلق نیست، لذا کسی به آموزش و پرورش بی اهمیت نیست. یعنی ذهنیت انسان مدرن، کم یا بیش برای انسان آزادی قائل است. هر چقدر که تاثیر انواع جبرها کمتر و کمتر شود و اثر اقتضائات نیز کمتر شود، انسان بسیار آزادتر می شود و این بدین معنی است که تاثیرگذاری خود انسان بر خویشتن، بسیار بیشتر از سایر موجودات است. لذا وقتی در تعلیم و تربیت سخن از آزادی و جبر است، مورد بحث این است که موثریّت خود انسان در قبال سایر علل برای پرورش خویشتن چقدر است و خشنودی انسان از زندگی، چقدر به خود فرد بستگی دارد و چقدر به سایرین وابسته است. بنابراین، ضیق و سعه ی توانایی های کودکان، باید به آن ها آموخته شود.
استاد ملکیان
✔️سخنرانی آموزش هنر زندگی به کودکان
↩️ کانال مقاله ها 👇
https://t.me/joinchat/AAAAAD5oqnmeI058AeE3WA