سعید عبداللهی رباط کریم دومین سال خدمتم بود که در پایه سوم ابتدایی مدرسه بدر در سلطانآباد رباط کریم تدریس میکردم. اوایل اردیبهشت ماه بود که دانشآموزان را برای آموزش نماز ظهر به نمازخانه بردم آنجا خودم پیش نماز شدم و بچهها پشت سر من نماز خواندند بعد از نماز بچهها نشستند تا من درباره نماز توضیحاتی را بدهم من هم شروع به این کار کردم و میدیدم که بچهها با هم پچ پچ میکردند، پس از پایان صحبتهایم روی صندلی نشستم و مشغول صحبت با دو دانشآموز بودم که متوجه شدم بچهها میخواهند چیزی به من بگویند، آن روز گذشت تا این که روز معلم شد. در آن روز همه بچهها با هم برای من یک کادوی به ظاهر بزرگی تدارک دیده بودند «البته با فکر پاک و کودکانه خود» وقتی وارد کلاس شدم دیدم که روی میز من گذاشتهاند و همه با هم گفتند روز معلم مبارک باد و دست زدند و از من خواستند تا هدیه را باز کنم روی کادو یک پاکت نامه بود، برداشتم و خواندم، نوشته شده بود «با سلام روز معلم را به شما تبریک میگوییم این هدیه از طرف شاگردانت قبول بفرمایید. ما همه فکرهایمان را روی هم گذاشتیم و به این نتیجه رسیدیم که شما از همه چیز بیشتر به این هدیه نیاز دارید ما این را در نمازخانه متوجه شدیم روزتان مبارک.» پس از خواندن نامه قبل از این که کادو را باز کنم، به بچهها گفتم چهکسی میتواند به من بگوید که در نمازخانه کجا فهمیدید من چه لازم دارم؟! یکی از بچهها بلند شد و گفت آقا اجازه، در هفته پیش که برای آموزش نماز ظهر به نمازخانه رفته بودیم ما دیدیم جوراب شما پاره است و به هم گفتیم که آقا به جوراب احتیاج دارد. کادو را باز کردم و با تعجب دیدم ۴۸ جوراب مردانه درون کادو قرار دارد؛ از بچهها تشکر کردم و همه با هم دست زدیم. این روز همیشه در ذهن من به عنوان یک خاطره و درس باقی مانده که تمام کارها و رفتارمان زیر ذره بین دانشآموزان میباشد و دانشآموزان به همه چیز ما توجه دارند.
|
خاطره: بهترین کادو
+ نوشته شده در شنبه ۸ خرداد۱۳۸۹