دوست دارید بچهتان نابغه باشد؟

ما در خیالاتمان خودمان را باهوش و شگفتانگیز تصور میکنیم. وقتی امتحاناتمان خراب میشود، به خودمان دلداری میدهیم که آینشتاین هم در مدرسه عملکرد بدی داشت و وقتی جان نش را در فیلم ذهن زیبا میبینیم که برای آدمهای خیالی ساختۀ ذهن خودش گزارشهای محرمانه مینویسد، دلمان میخواهد جای او باشیم: درخشان و رنجور. اما گزارش مگی فرگوسن از زندگی روزمرۀ بچههای نابغه نشان میدهد اگر دور و برتان واقعاً آدم نابغهای باشد، خدا را شکر میکنید که جای او نیستید.
مگی فرگوسن— تام آن روزی را یادش هست که تصمیم گرفت میخواهد متخصص اخترفیزیک نظری بشود. عمیقاً درگیر تحقیق دربارۀ سیاهچالهها بود و یک جعبه مقاله دربارۀ نظریههای خودش جمع کرده بود. در یکی از آنها دربارۀ رابطۀ میان سیاهچالهها و سفیدچالهها گمانهزنی کرده بود، یعنی آن اجرام آسمانی فرضی که مقادیر عظیمی انرژی ساطع میکنند. به نظر او، سیاهچالهها در طول منحنی فضا-زمان با سفیدچالهها پیوند دارند. «آنها را کنار هم گذاشتم و گفتم، عجب، این جواب میدهد! آنجا بود که فهمیدم میخواهم شغلم این باشد». تام آنقدر ریاضی بلد نبود که نظریهاش را ثابت کند، ولی وقت داشت که یاد بگیرد. چون فقط پنج سالش بود.
تام الآن یازدهساله است. تفریحش در خانه این است که برگههای امتحان ریاضی با پاسخنامه و بارم نمره تهیه کند. کریسمس پارسال از والدینش ۱۲۵ پوند هزینۀ شرکت در امتحان GCSEریاضی را میخواست، امتحانی که اکثر بچههای بریتانیایی در شانزدهسالگی میدهند. الآن هم درس میخواند که به سطح عالی ریاضی برسد. تام تک فرزند است، و مادرش کریسی اوایل فکر میکرد که عشقش به اعداد طبیعی است. ولی به تدریج فهمید که نیست. او را که به جلسات سخنرانی دربارۀ مادۀ تاریک در رصدخانۀ سلطنتی لندن میبُرد، میدید هیچ بچۀ دیگری آنجا نیست. معلمش میگفت که زنگهای تفریح بهجای آنکه بیرون با بچهها بازی کند، میخواست داخل کلاس بماند و جمعوتفریق کند.
یکروز والدینش او را به شهر میلتون کینز بُردند تا مؤسسهای به اسم پتنشالپلاس۱ رسماً هوش او را بسنجد. کریسی میگوید: «به او گفتیم امروز، روز حل معمّا است». تام میگوید: «دنیای رؤیاییام بود. نصف روز آزمون دادن!» مادرش منتظر ماند تا او ذهنش را برای حل مسألهها به کار بگیرد. نتایج را که نشانشان دادند، تام جزو یکدهم درصد برتر بریتانیا بود.
بچههای بهاصطلاح «پیشرَس» معمولاً انگ میخورند که دستپروردۀ والدین تحمیلگر طبقهمتوسطاند. پرورش و محیط آشکارا نقش مهمی در رشد فکری هر کودکی بازی میکنند. اگر سر میز شام با کودکتان دربارۀ سیاست حرف بزنید، بعید نیست مطمئن و بیپروا نظراتی دربارۀ شیوۀ شایستۀ ادارۀ امور دنیا در ذهنش بپرورد. به فرزند نوپایتان که بگویید تکههای شیرینی را در قالب گوشه و زاویه ببیند، بعید نیست تمایل زودهنگامی به ریاضی پیدا کند. کار نیکو کردن میتواند نتیجۀ پُرکردن باشد. کودکی که استعداد نواختن پیانو دارد و روزی پنج ساعت تمرین میکند، بیشتر از کودک مستعد دیگری که فقط بیست دقیقه در هفته تمرین میکند احتمال دارد که بالاخره در سالن کارنگیهال اجرا داشته باشد.
ولی بچههایی مثل تام فرق دارند. او در منطقهای محروم از جنوب لندن بزرگ شد: زبان اول ۹۷ درصد بچههای مدرسۀ اول او انگلیسی نبود. در بحث اعداد (یا سایر اشتیاقات او مثل زبان لاتین و اخترفیزیک) والدینش از حرفهای او چندان سر در نمیآوردند. نبوغ او محصول مهندسی آنها نیست.
آزمونهای هوش «روی یک منحنی» سنجیده میشوند، یعنی اینکه نتایج به شکل یک منحنی زنگولهای درمیآیند: مهم این است که به نسبت دیگران، چه نتیجهای آوردهاید. طبق تعریف، اکثر امتیازها در میانه قرار میگیرند: امتیاز متوسط یک مجموعه را برابر ضریبهوشی (آیکیو) ۱۰۰ میگیرند. دو-سوم میانی، ضریبهوشیهای ۸۵ تا ۱۱۵ میشوند. امتیازهای پَرت روی این نمودار، کمتعدادند. حدود دو درصد افراد ضریبهوشی کمتر از ۷۰ دارند، و دو درصد دیگر هم ضریبهوشی بالای ۱۳۰ دارند. از هر هزار نفر، امتیاز یک نفر بیش از ۴۵ واحد با ۱۰۰ فاصله دارد. ولی چون درصد کمی از مردم آزمون ضریبهوشی میدهند، شناسایی کودکان بسیار مستعد دشوار است. در اکثر مدرسهها خبری از این آزمونها نیست.
جامعه هوش را غنیمت میشمرد. مردم با حیرت به نوابغ مینگرند و گمان میکنند شکوفایی و موفقیتشان تضمینی است. ولی هوش یک وجه تیره و تار هم دارد. دورانِ کودکیِ تام، مثل اکثر بچههای مستعد، اغلب ناشاد بود. در پنجسالگی میگفت که میخواهد زندگیاش را تمام کند: میگفت که میخواست سرش را آنقدر به دیوار بکوبد که بمیرد. تام به مادرش گفته بود: «زندگی مثل یک هزارتو است، ولی یک هزارتوی خیلی بزرگ. احساس میکنم در آن گمشدهام». پزشک عمومیاش گفت که مبتلا به افسردگی حاد است، و تشخیص داد که ریشههایش به «نبوغ» تام برمیگردد و سرخوردگی و انزوایی که برای او رقم زده است.
رابطه گرفتن با بقیۀ بچهها برای تام سخت است و دوستان زیادی ندارد. در مدرسه، فقط توی راهروها و دفترها میچرخید. کریسی میگوید: «نمیخواستند در کلاس باشد چون کارهای متفاوتی میکرد». تام برای اینکه حواسش را از «فکر و خیالهای تیرهوتار» پرت کند، اغلب اواخر شب سراغ معما و محاسبات میرفت. او مدتهاست که به بیخوابی دچار است. این فشار روی کل خانواده اثر گذاشته است. کریسی میگوید: «والدینی را که دنبال چنین بچهای هستند درک نمیکنم. من نمیتوانم با این وضعیت کنار بیایم.
***
اکثر کارشناسان واژۀ «نابغه» را برای بچههایی به کار میبرند که سه ویژگی داشته باشند. اول، کودکان نابغه در سنی بسیار کمتر از اکثر بچهها در یک رشتۀ خاص (زبان، ریاضی یا شطرنج) تسلط مییابند. این کار برایشان ساده است، و لذا سریعتر از همسالان خود هم پیشرفت میکنند.
دوم، این تسلط یافتن عمدتاً کار خودشان است، نه نتیجۀ ترغیب والدینشان. محیط پیرامونی و پیشینۀ اجتماعی-اقتصادی کودک مطمئناً بر سرعت رشد او اثر میگذارد: تعداد کلماتی که والدین کودک تا سهسالگیاش خطاب به او استفاده کردهاند، همبستگی تنگاتنگی با موفقیت تحصیلی او در سن نُهسالگی دارد. مطالعات حاکی از آنند که فرزندان خانوادههای متخصص تا آن سن شاید حدود ۴ میلیون لغت بیشتر از فرزندان والدینی شنیده باشند که پیشینۀ تحصیلی ضعیفتری دارند. چنین خانوادههایی معمولاً درآمدهای بالاتری هم دارند تا فرصتهای تحصیلی بیشتری فراهم کنند.
ولی لین کندال، یک مشاور کودکان نابغه در مِنسا که خودش هم بچۀ نابغۀ یک خانوادۀ طبقۀ کارگر بوده است، تأکید میکند نیچه خواندن برای بچۀ پنجسالهتان یا وادار کردنش به سه ساعت کار اضافه بر مشق شب، نمیتواند یک نابغه «بسازد».
ویژگی سوم کودکان مستعد آن است که علاقمندیهایشان تقریباً وسواسگونه است. آنها بهاصطلاح «جنون تسلط یافتن» دارند. جسی پنجساله است. پدرش ریچارد برایم گفت که وقتی یکساله بود و چهاردستوپا راه میرفت، هرکاری میکرد تا پوشکش را عوض نکنیم. «فهمیدیم فقط یک راه هست که تکان نخورد: چیزی دستش بدهیم که قطعههایش را از هم جدا و بعد سرهم کند. یک چراغقوۀ زردرنگ بود که لامپ داخل محفظهاش بود. باطری را درمیآورد و سرجایش میگذاشت تا ببیند کار میکند یا نه. اگر باطری را برعکس گذاشته بود، به کارش ادامه میداد تا درست شود».
اولین آزمونهای ضریبهوشی برای اندازهگیری هوش را آلفرد بینه و تئودور سیمون در اوایل قرن بیستم تدوین کردند. آن آزمونها حافظۀ کوتاهمدت، تفکر تحلیلی و توانایی ریاضی را میسنجیدند. آزمونها در این مدت تغییر کردهاند ولی کماکان همان تواناییها را اندازه میگیرند. ضریبهوشی با چند درجه نوسان، در طول عمرتان ثابت میماند: فقط اگر صدمۀ مغزی بخورید، ضریبهوشیتان کم میشود.
اکثر آزمونها فقط انواع خاصی از هوش را بررسی میکنند، مثلاً استدلال ریاضی و کلامی. همین نشان میدهد که فهم جامعه از مستعدبودن چقدر تنگنظرانه است. جای بسیاری از مهارت و ویژگیهای دیگر خالی است، از قبیل کنجکاویِ سیریناپذیر یا توانایی یافتن پیوندهای فکری. این آزمونها بعیدند که رماننویسان یا شاعران آینده را شناسایی کنند، یا کودکانی را که میتوانند توانایی خارقالعادهای در ورزش یا موسیقی داشته باشند. ما هنوز راهی برای اندازهگیری هوش خلاق، هنری یا هیجانی نداریم. ما فقط بچههایی را «نابغه» مینامیم که معمولاً در یکی از دستههای استاندارد قرار میگیرند.
برخی افراد اصل ایدۀ مستعد بودن را زیر سؤال میبرند. به قول دبورا آیر، تعریف کودک نابغه در گذر زمان چندپاره شده است. آیر بنیانگذار مؤسسۀ یادگیری کارآمد۲ است که با همکاری مدارس و معلمان بریتانیا میکوشد به تعداد زیادی از بچهها کمک کند «کارآمد» شوند. او استعداد را ذاتی نمیبیند. به گفتۀ او، به هرجای دنیا که نگاه کنید، احتمال آنکه فرزند والدین ثروتمند در میان دستۀ کودکان مستعد قرار بگیرد، بیشتر است. این احتمال برای آنهایی که پیشینۀ اقلیت دارند، کمتر است: «لاتینتبارها در ایالات متحده [برای برنامههای ویژۀ کودکان مستعد] انتخاب نمیشوند؛ یا مائوریها در نیوزیلند».
او همچنین میگوید ارادۀ مصمّم است که کودکان (و بزرگسالان) درخشانی میسازد که دستاوردهای فوقالعاده دارند. تفاوت میان دو پزشک با استعداد یکسان که یکی در مسیر خود جایزۀ نوبل میگیرد و دیگری نه، ارادهای است که برای موفقیت دارند. او معتقد است آنچه «نبوغ» به نظر میرسد، ترکیبی از یکجور توانایی بالقوه همراه با حمایت مناسب و تحریک درونی و شخصی است.
آیر مدعی است که نوع خاصی از والدین (معمولاً والدینی که تحصیلات عالیه دارند) به داشتن «بچۀ مستعد» افتخار میکنند تا خودنمایی کنند. ولی والدینی که طرف صحبت من بودند چنین دیدگاهی نداشتند. برای اکثر آنها، نبوغ فرزندشان مایۀ اضطراب یا حتی پریشانی بود.
بسیاری از این والدین با دو دشواری اصلی روبرویند. اول آنکه چطور رشد فکری پیشرفتۀ کودک خود را حمایت کنند. دشواری دوم کمتر به زبان میآید اما همانقدر مشکلزاست: کودکانی که هوش خارقالعاده دارند، اغلب دچار انزوای اجتماعیاند یا حتی نخالۀ جمعاند. چنین استعدادی، انتزاعی که نگاه کنی، پسندیدنی است؛ اما وقتی در یک شخص معین تجلی میکند، اغلب چندان خوشایند نیست.
کودک مستعد شاید در تسلط بر چیزی مثل ریاضی توانایی پیشرفتهای داشته باشد، اما ظرفیت محدودتری برای سر و کله زدن با محیط اجتماعیاش دارد که یک بخش مهم دیگر از بزرگ شدن و جای گرفتن در جریان زندگیاش است. انگورا میگوید: «کودک مستعد شاید در معرض فروپاشی اجتماعی کامل باشد. او درک نمیکند بقیۀ بچهها چطور کارهایشان را میکنند، و نمیتواند هیجاناتش را کنترل کند». به گفتۀ او، وقتی در برخی عرصهها توانایی استثنایی داری، یعنی در مابقی عرصهها به «حمایت مناسب» نیازمند هستی.
کندال چند مشخصۀ مشترک میان کودکان مستعدّی شناسایی کرده است که هیچ اختلال رفتاری مشخصی ندارند. یک خصیصه آن است که بسیاری از آنها عمیقاً مضطرباند، که معمولاً نتیجۀ زیادهاندیشی به همهچیز و هرچیز است. او میگوید: «مغزتان ظرفیت پرداختن به همۀ متغیرها را دارد، لذا ناگزیر چنین میکند». هیلاری دربارۀ پسرش لورنزو برایم ایمیل زد: «کنار آمدن با هیجان و اضطراب شدید او روزبهروز برایم دشوارتر میشود». لورنزو که الآن دوازدهساله است، دو سال پیش عضو مِنسا شد و فرصت یافت با بچههای بسیار بااستعداد دیگر هم فیزیکی و هم آنلاین تعامل کند. امتیاز لورنزو در آزمون ضریبهوشی ۱۶۲ شد. (هیلاری گفت: «اندازۀ آینشتاین». دلش را نداشتم به او بگویم که ضریبهوشی آینشتاین را هرگز اندازه نگرفتهاند.) پسرش بیوقفه نگران و دلواپس است: «اخیراً وقتی منتظر یک پرواز به هنگکنگ بودم، آنقدر دربارۀ مشکلات احتمالی هواپیما سؤال پرسید که در سالن انتظار هیچکس دور و برمان نماند».
الگوی خواب این بچهها هم غالباً با هنجار رایج فرق دارد، چون سخت میتوانند مغزشان را خاموش کنند. مادر یک بچۀ نابغه به من گفت که پسرش تا وقتی تقریباً پنجساله شد، بیش از ۹۰ دقیقه خواب مستمر نداشت.
سونیا فالک، روانکاوی در بریتانیا که تقریباً فقط با مراجعانی کار میکند که «هوش فوقالعاده» دارند، میگوید: «از منظر عصبشناختی، ضریب هوشی بالا یعنی افزایش کارآییِ کارکردهای عصبی. این هم قابل اندازهگیری است. اگر کسی محرّکهای فراوان دریافت میکند و آنها را بسیار سریع پردازش میکند، در معرض تحریک بیش از حد است».
بسیاری از کودکان نابغه با این مشکل دست و پنجه نرم میکنند. کندال چنین توضیح میدهد: مشکل این است که اگر همه بگویند باهوشید، آنگاه مجبور نیستید تلاش کنید، لذا تابآوری هم در شما شکل نمیگیرد. او با بسیاری کودکان مستعد کار کرده است که «به خودشان زحمت نمیدهند قلم روی کاغذ بکشند». در کارگاههایی که او برای کودکان مستعد برگزار میکند، بچهها گاهی توییستر۳ بازی میکنند: در این بازی، بچهها روی یک تشک که نقطههای رنگی دارد خودشان را پیچ و تاب میدهند تا دست و پایشان در نقاط رنگی مشخص قرار بگیرد. کندال میگوید: «آنها عصبیاند. چون نمیتوانید آن را درست و درمان به آنها بیاموزید، یادشان میدهید فقط محض تفریح یک کاری بکنند».
لیزی، دختر ربکا، پنجساله است. نطفۀ او با اسپرم اهدایی بسته شد و پدر خونیاش سه مدرک دانشگاهی داشت. او پیش از اینکه یکساله شود، جملههای کامل میگفت. در شانزدهماهگی، یک پازل ۴۸ تکه را کامل کرد که باید تصویر را به کلمۀ متناظر وصل میکرد. دوساله که شد میتوانست گروفالو۴ (یک داستان کودکان ۲۴ صفحهای منظوم) را بخواند؛ و مادرش که هنگام حمام فراموش کرد لیف بکشد، لیزی سرزنشش کرد: «مامان، تو کثیف موندی!» سهساله که بود، اعلام کرد: «مامان، من خوشگل نیستم. مشکل از کروموزومهای من است». ولی مثل بسیاری از بچههای نابغه، او هم اگر در کاری خطا کند پریشان میشود. ربکا میگوید: «بعضی وقتها برایش متأسف میشوم. میخواهم او معمولی باشد، همین و بس».
سونیا فالک در کاربرد کلمۀ «نابغه» احتیاط میکند چون «به امتیاز دلالت میکند»، به این معنا که گمان میشود فرد مستعد مزیتی بر دیگران دارد. ولی استعداد او لزوماً مزیتش نیست. «کسی که نابغه است اما در محیطی رشد میکند که حامی او نیست، واقعاً ممکن است زجر بکشد. بسیار کم پیش میآید که این رنج فهمیده شود». فالک ماجرای یکی از مراجعانش را میگوید که سقط کرده بود: آن خانم تاب به دنیا آوردن کودکی را نداشت که مثل او بهخاطر «استعدادش» زجر بکشد.
بهترین راه آموزش یک کودک نابغه چیست؟ چالشهای این راه پیچیدهاند و اغلب حل هریک به وخیمتر شدن دیگری میانجامد. از یک سو، آنها میتوانند زودتر و سریعتر از همسالانشان بر محتوا تسلط پیدا کنند. از سوی دیگر، چون مهارتهای اجتماعی بسیاری از این کودکان کمتر رشد پیدا کردهاند، برایشان بسیار دشوار است که کودک به معنای سنتیاش باشند یعنی با بقیۀ بچهها جوش بخورند و آن مهارتهای غیرکلامی و غیرآزمودنی را بیاموزند که با فعالیت اجتماعی فرا میگیرید تا آمادۀ بزرگسالی شوند. همچنین این کودکان ممکن است بیآنکه خودشان بخواهند، بچههایی پرمدعا به نظر برسند که حتی اگر هم حسننیت کامل داشته باشند، بقیۀ بچهها و بزرگسالان اصلاً نخواهند دور و برشان بپلکند. کودکان بسیار باهوش ممکن است برای بزرگسالان، بهویژه معلمان، تهدیدآمیز باشند: وقتی یک بچۀ کوچک جوری با تو حرف بزند که انگار همتا و برابر توست، احساس ضعف میکنی. او به معنای دقیق کلمه بیش از بزرگسالان دور و برشان میداند و نمیتواند جلوی خودش را بگیرد که دانستههایش را به آنها نگوید.
آیا تحصیل جهشی این کودکان و جدا شدن از گروه همسنهایشان، کار درستی است؟ بحث و نظر در این باره زیاد است. اگر جهشی بخوانند، شاید از نظر روابط اجتماعی به مشکل بخورند. اگر در حد استعدادشان سرعت نگیرند، شاید قوۀ فکریشان متوقف شود. لیونی کرونبرگ، استاد دانشگاه موناش استرالیا، میگوید این دانشآموزان نیازمند حمایت ویژۀ اجتماعی و روانشناختیاند. او به برنامههای خاص نوجوانان مستعد مثل «برنامۀ ورود زودهنگام» در دانشگاه واشنگتنِ آمریکا اشاره میکند: نوجوانهای کمسال میتوانند در قالب گروهی از افراد مستعدِ همسن خود تحصیل در دانشگاه را آغاز کنند. بدینترتیب محرکهای فکری مناسبشان فراهم میشود اما همچنان با همسالان خود معاشرت میکنند.
برخی کشورها، محیطهای آموزشی خاصی را ساختهاند که پذیرای کودکان نابغه است. سنگاپور یک برنامۀ گزینشی دقیق دارد که هرسال استثنائیترین دانشآموزان باهوش را شناسایی میکند. توانایی ریاضی، زبان انگلیسی و استدلال کردن همۀ بچهها در سن هشت یا نُه سالگی سنجیده میشود. یکدرصد برتر از کلاسهای «معمول» به برنامۀ آموزشی بااستعدادها میروند که تا سن دوازدهسالگی در نُه دبستان برگزار میشود. سپس خودشان تصمیم میگیرند آیا به دبیرستانهای خاصی بروند که همان کلاسها را دارد، یا خیر. به بچههای منتخب «طرح تحصیل شخصی» داده میشود. این طرح شامل این موارد است: آموزش وسیعتر و عمیقتر سرفصلهای خاص، دسترسی به دورههای آنلاین خودآموز اضافه، رفتن به کلاسهای بالاتر در درسهای خاص، و پذیرش زودهنگام در دبستان برای کودکان کمسال. ولی تأکید بر دستاوردهای تحصیلی، جنجال به پا کرده است. از سال ۲۰۰۷، تلاشهایی شده تا معاشرت میان کودکانی که تواناییهای متفاوت و مختلفی دارند افزایش یابد.
چنین رویکردی، بازتاب یک تصور و ایدۀ بسیار سنتی از هوش است: استفاده از برخی آزمونهای معین برای شناسایی کودکانی که گویا تواناییهای فکری ذاتی دارند. در نقاط دیگر، کارشناسان آموزش و پرورش طیف وسیعتری از روشها را برای یافتن کودکان بسیار مستعد استفاده میکنند، و تأکیدشان بر نگرشها و خصیصههای شخصیتی بیشتر میشود که اغلب در موفقترین افراد دیده میشوند، مثل همان «سائق» که دبورا آیر میگوید. در پروژۀ ایدۀ درخشان۵ (برنامهای در دانشگاه دوک در کارولینای شمالی) به دههزار بچۀ عادی مهدکودک و دبستان با همان روشهای مورد استفاده برای باهوشترین بچهها درس دادند: پرورش انتظارات سطحبالا، تشویق حل مسألههای پیچیده، و تقویت فراشناخت («تفکّر پیرامون تفکّر»). نتیجۀ آزمون تقریباً همۀ آنها بهتر از همسالان مشابهشان بود.
اما همۀ بچههای مستعد هم در سنین بالاتر نمیدرخشند. برخی از آنها به تعبیر چِتی «آینشتاینهای گمشده» هستند: بچههایی که محملی برای بروز هوششان نیافتند، یا تشویق نشدند که قوای فکریشان را ورز بدهند، یا برای کنار آمدن با انزوای ناشی از این تجربهشان نیازمند کمک بودهاند. تواناییهای این بچهها در آزمونهای ضریبهوشی نادیده میمانند چون این آزمونها هم محدودیت تشخیص دارند. و بعد میرسیم به آن بچههای استثنائی که در سنین بالاتر به مانع برمیخورند چون هرگز مهارتهای بینفردی لازم برای موفقیت در محل کار یا دنیای پهناورتر فعالیت اجتماعی را کسب نکردهاند.
در دهۀ ۱۹۲۰، لویس ترمن (روانشناس آمریکایی) روی ۱۵۰۰ کودک که هوش بسیار بالا داشتند مطالعه کرد. محققان دیگری همان گروه را هفتاد سال بعد بررسی کردند. آنها دریافتند که دستاوردهای این کودکان همانقدری بود که با جایگاه اجتماعی-اقتصادیشان میشد پیشبینی کرد. یکی از بچهها که به نظر ترمن چندان استعداد درخشانی نداشت و کنار گذاشته شد، ویلیام شاکلی بود: یکی از مخترعان ترانزیستور که برندۀ جایزۀ نوبل فیزیک شد.
* مگی فرگوسن – ** ترجمه: محمد معماریان
* این مطلب را مگی فرگوسن نوشته است و اولین بار در شماره ژوئن و جولای ۲۰۱۹ و با عنوان «The Curse of Genius» در مجلۀ اکونومیست ۱۸۴۳ منتشر شده است و سپس در وبسایت این مجله نیز بارگزاری شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۲۲ تیر ۱۳۹۸ با عنوان «دوست دارید بچهتان نابغه باشد؟ احتمالاً چیزی از نبوغ نمیدانید» و ترجمۀ محمد معماریان منتشر کرده است.
** مگی فرگوسن (Maggie Fergusson) نویسنده، روزنامهنگار و سردبیر ادبی مجلۀ تبلت است. آخرین کتاب او قلعههای گنج: نویسندگان بزرگ به موزههای بزرگ میروند Treasure Palaces: Great Writers Visit Great Museums نام دارد. ترجمان، پیش از این، مطلب «تنهایی، مثل اعتیاد، بیصدا و نامرئی و مرگبار است» را از فرگوسن ترجمه و منتشر کرده است.
پینوشتها:
[۱] Potential Plus
[۲] High Performance Learning
[۳] Twister
[۴] The Gruffalo
[۵] Project Bright Idea