مطالبی را که مطالعه می فرمایید یادداشتهای من ازمطالعه کتاب می باشد. به عبارت دیگرمطالب به صورت فییش برداری است.لذا از اینکه مطالب به صورت پراکنده وغیر منسجم می باشد عذرخواهی می نمایم
پله پله تا ملاقات خدا – دکتر عبدالحسین زرین کوب – چاپ دوم – انتشارات علمی ۱۳۷۱
جلال الدین در ربیع الاول سال ۶۰۴ ه.ق در بلخ به دنیا آمده – پدرش بهاء ولد نام داشت ص ۲۱ .
یک برادرش به نام حسین و خواهرانش که از وی بزرگتر بودند ( بلخ آن زمان جزء خراسان بوده است ) بر وفق آنچه بعدها از افواه مریدان پدرش نقل می شد از جانب پدرش نژادش به ابوبکر صدیق خلیفه رسول خدا می رسید و از جانب مادر به اهل بیت پیامبر نسب می رسانید .
پدرش ۲ زن داشت و فقیه و واعظ بود ص ۲۲ وعظها یش گرم و پر شور بود او را سلطان العلماء می گفتند .
در یادداشتهای خود او که معارف بهاء ولد نام دارد رگه هایی از طرز تفکر یک صوفی واقعی را می توان یافت . اما ارتباط او با صوفیان خوارزم خاصه کبرویه در آنچه از نوشته های او یا مریدانش باقی است ، قابل تایید به نظر نمی رسد ص ۲۳ پدر محمد حنفی مذهب بوده است . ص ۵۴
محمد در کودکی مانند کودکان دیگر به مکتب می رفت ص ۲۵
در مکتب به کودکان قرآن و تجوید آموخته می شد خط و حساب تعلیم می گشت چیزی از حدیث رسول خدا و سخنان حکمت آمیز خلفا و ائمه و صحابه تقریر می شد . ص ۲۵
در زمانی که هفت ساله شد در دوره حکمرانی سلطان محمد خوارزمشاه بود و خلیفه بغداد هم الناصر لدین ا… (وفات ۶۲۲ ) بود .
خاندان خوارزمشاه در طی چندین نسل فرمانروایی ، خوارزم و توابع را که از جانب سلجوقیان بزرگ به آنها واگذار شده بود به یک قدرت بزرگ تبدیل کرده بود .
بهاء ولد به خاطر فشارهایی که بر او وارد می شد مجبور شد قلمرو خوارزمشاه را ترک کند و در این مقطع محمد ۱۳ سال داشت
هرچه بود خداوندگار سیزده ساله از این پس مکتب و مدرسه ای جز صحبت پدر نداشت و در طی این مسافرتهای طولانی به همراه این قافله مهاجر که از خراسان به بغداد و از آنجا به شام رفت ، جز مطالعه مجموعه نظم و نثر و جز گفت و شنود با همراهان پدر هیچ چیز او را با دنیای علم که پدرش میل داشت او را در حال و هوای آن پرورش دهد مربوط نمی داشت . ص ۴۸
مسیر حرکت قافله پدر مولوی پس از این :
– نیشابور: مهم ترین حادثه ملاقات با شیخ فرید الدین عطار ص ۵۰
راه از نیشابور به توس و ری می رفت و از آنجا همدان و دینور را پشت سر می گذاشت . غیر از تعدادی کتابها که اسرار نامه عطار برای وی تازه ترین آنها بود چیزی که در طول سفر و طی منازل بین راه جلال الدین خردسال را مشغول می داشت نوای حدی بود که ساربانان پیر به وسیله آن اشتران کاروان را به حرکت در می آوردند . نغمه نی که در طی این مسافرتهای طولانی همراه با شعر و آواز ساربا ن خوانده می شد به طور مرموزی در جان کودک تاثیر می گذاشت . ص ۵۱
– ورود به بغداد : ص۵۳ و اقامت در مدرسه نظامیه بغداد ص ۵۴
اکنون در مدت اقامت در بغداد برای اولین بار با مدرسه آشنا می شد
سهروردی در این زمان شیخ الشیوخ بغداد بود ص ۵۷
– روم و ترکیه کنونی – قونیه
به اصرار مریدان بهاء ولد و تشویق خود او مجلس وعظ برایش برپا شده بود و او ظاهرا در آن شهر و سپس در لارنده به وعظ و تذکیر آغاز کرده بود و بدین ترتیب حرفه پدر و پدران را در سالهایی که خود هنوز به تحصیل اشتغال داشت در پیش گرفته بود . ص ۶۰
در سال ۶۲۲ با گوهر خاتون دختر خواجه شرف الدین سمزقندی ازدواج و در همان سال مادرش فوت کرد ص ۶۲ و در مدت کوتاهی صاحب ۲ فرزند گردید . ص ۶۲ و پس از این به قونیه رفتند ص ۶۳ که مرکز سلجوقیان ترک بود .
مرگ پدر
بالاخره مرگ به سراغ او آمد و در هشتاد و سه سالگیش او را از پای در آورد (ربیع الاول ۶۲۸)
هنگام مرگ او که فقط دو سالی بعد از ورود پر کبکبه اش به قونیه می گذشت مولای جوان بیست و چهار ساله بود .
از قونیه به الزام سید برهان (از شاگردان و مریدان پدرش) به قصد ادامه تحصیل در سال 630 زن و فرزند را در قونیه باقی گذاشت و عازم شام شد .
پسرانش = بهاءالدین که سلطان ولد خوانده می شد و علاءالدین محمد
در شام مولای جوان به حوزه درس فقیهان حنفی پیوست ص ۸۸ و در حوزه درس ابن عدیم صاحب تاریخ حلب شرکت داشت مولانا که به متنبی ابوالطیب شاعر بزرگ عرب از مدتها باز علاقه می ورزید در محیط حلب و در مدرسه شادبخت و حلاویه از توجه به ابوالعلاء شاعر و حکیم معره که خود از ستایشگران مبتنی بود برکنار نماند .
با محیی الدین عربی (وفات ۶۳۸) در همین شهر (دمشق) فرصت ملاقات یافت ص۹۱ هفت سال تحصیل ،هفت سال ریاضت وهفت سال تفکرکه درحلب ودمشق در مدرسه ها وقسمتی دیگردرقیصریه یا قونیه درخانقاه یاخانه اما تحت ارشاد ونظارت سید ترمذی (۶۳۰-۶۳۷)به سرآمد ،اورا به یک مقنی عالم ودر عین حال یک سالک متوحد و عارف تبدیل کرد ص۹۲ مجالس درس وی که هم درمدرسه خویش وهم درمدارس دیگرشهر برگزارمی شد نیزجاذبه خاص داشت
درعز
درگذرشتاب آلود وپرهیجان این سالها بود که گوهرخاتون زوجه مولانا درگذشت(۶۴۰)ومولانا چندی بعد خودرا به تجدید فراش ناچار یافت.کراخاتون قونوی که ازشوهر سابق خود نامش شاه محمد فرزندی به نام شمس الدین یحیی نیز داشت زوجه جدید مولانا بود ص۹۵
هرچه درباره علم خویش،درباره وعظ ودروس خود،ودرباره شهرت وقبول خویش بیشتر می اندیشید بیشتر خار خار این اندیشه را در ضمیر خود احساس می کرد بیحاصلی علم ،بیحاصلی جاه فقیهانه ، و بیحاصلی شهرت عام هر روز بیش از پیش در خاطرش روشن می شد و هر روز بیش از پیش او را دچار تشویش می ساخت . علم بلاغت ، علم خلاف ، علم فقه و تمام آنچه در طی سالها عمر او را در مدرسه ها صرف خوش کرده بود رفته رفته به نظرش پوچ می آمد . ص ۱۰۱
طلوع شمس
در آن روز شنبه بیست و ششم جمادی الآخر سنه ۶۴۲ هجری که این شمس الدین محمد بن ملک داد تبریزی وارد قونیه شد جلال الدین محمد بلخی معروف به خداوندگار و مولانای روم ۳۸ سال داشت و به رغم کشمکش درونی که او را به رهائی می خواند . ص۱۰۴
ملاقات این غریبه با رقه ای جادوگونه بود که زندگی فقیه و مدرس بزرگ عصر را در قونیه به نحو معجزه آسایی دگرگونه کرد . از آن پس زندگی خداوندگار رنگ دیگر گرفت .
مولانا در صحبت شمس برای آنکه از ابرام طالب علمان ، از رفت و آمد مریدان و از زیارت کسانی که تردد آنها به خانه وی اوقات وی را مشوب می کرد در امان بماند از همان اولین روزهای دوستی با شمس خانه و مدرسه خود را رها کرد به خانه زرین کوب قونیه که او نیز از همان آغاز آشنایی با شمس مجذوب او گشته بود نقل کرد ص۱۱۴ خلوت سه ماه یا بیشتر طول کشید .مولانا در این مدت وجود خود را در وجود شمس دریافت . هر روز شمس از پیش مجذوب و مقتون او می گشت .
به جای اینها (درس و بحث) و به جای اشتغال به ریاضتهای زاهدانه وی را به التزام سماع واداشت که از طریق موسیقی و رقص انسان را با عالم دل و با عالم روح مرتبط می سازد .
این خلوت روحانی که جز صلاح الدین پیرو حسام الدین جوان هیچ کسی در حوالی آن مجال عبور نداشت که گاه در نوای نی و نغمه رباب غرق می شد . ص ۱۲۱
ناخرسندی ایشان از غلبه او بر مولانا به جایی رسید که بعضی از آنها دور از چشم مولانا به مجرد آنکه با وی در کوی برزن روبرو می شدند دست به تیغ می بردند یا زیر لب دشنامش می گفتند . و او را آشکار و پنهان تهدیدش می کردند .
پنهانی حتی قصد جانش را کردند و کار بر مرد سخت شد و بالاخره ناگهان و بی آنکه مولانا را از عزیمت خویش آگاه کند غیبت کرد (۶۴۳-۲۱ شوال ) و از قونیه ناپدید گشت . ص ۱۲۷
خبر غیبت شمس در خاطر مولانا تاثیر یک فاجعه عظیم ناگهانی را داشت . ص ۱۲۸
از همان روز که شمس از قونیه ناپدید شد مولانا از صحبت مریدان برید و هر گونه رابطه ای را با دنیای بیرون قطع کرد . ص ۱۲۸
تا اینکه نامه ای از شمس به او رسید و دانست که در دمشق است و پسرش سلطان ولد را به سوی او فرستاد . و دوباره شمس به قونیه بازگشت و استقبال فوق العاده ای از او شد .
شمس با کیمیا خاتون دختر زن دوم مولانا که از شوهر قبلی اش بود ازدواج کرد.اوهم اسیرعشق زمینی شده بود .ص ۱۳۷
که البته علاءالدین پسر کوچک مولانا در خط این کیمیا خاتون هم نیز بوده است . اما این ازدواج هم به یک سال نرسید و کیمیا خاتون در شعبان ۶۴۴ فوت کرد ص ۱۳۹
بدین گونه شمس بی آنکه به مولانا آگهی دهد قونیه را ترک کرد وبا این کارهم خود را ازخاطره کیمیا تا حدی نجات دهد.ص۱۴۰
تمام مدت طلوع و غروب شمس در افق قونیه دو سال بیش طول نکشید معهذا خاطره او در آثار مولانا برای همیشه زنده ماند و در نزد اصحاب مولانا همچنان طی قرنها دوام داشت با این حال جزئیات احوال او در هاله ای از افسانه های آمیخته به کرامات محاط ماند و حقیقت حال او را مستور داشت آگهی های اندک هم که دارای این گونه روایات از احوال او باقی است بر پاره ای اشارات پراکنده که در مقامات خود او انعکاس یافت مبتنی است . ص ۱۴۸
عشق شمس در وجود او مفتی فقیه را شاعر کرده بود . تمام وجود او در طی این سالهای جستجو به تصرف الهام شاعرانه درآمده بود . بازگشت به درس و وعظ برایش غیر ممکن بود . ص ۱۶۹
در شعر و شاعری مولانا از همان آغاز وارث دو شاعر بزرگ خراسان شد . سنائی که وی با آنکه چندین نسل بعد از وفات او به دنیا آمد برایش مرثیه ای عارفانه و پر معنی ساخت و عطار که ملاقات با او در صحبت پدرش در نیشابور سالهای قبل از کشتار مغول تاثیر عمیقی در خاطر او باقی گذاشت . ص ۲۳۹
مولانا تسلیم به قید وزن و قافیه بود علی رغم تمایل خودش .
مولانا قبل از دیدار شمس شعر می گفت اما آشکار نمی کرد و بعد از ملاقات با شمس علنی می کند .
نشانه هایی از تاثیر سنائی در کلام مولانا هست که علاقه وی را به سنائی قابل ملاحظه نشان می دهد این تاثیر تنها در مثنوی که قصه ها و مضمونهایی را از الهی نامه اخذ یا شرح می کند مشهود نیست در غزلیات هم دیده می شود . ص ۲۴۰
علاقه به عطار را مولانا از خاطره ملاقات سالهای کودکیش با او و از توافق مشربی که پدرش بهاء ولد را در عبور از نیشابور به دیدار این پیر اهل دردکشانده بود داشت . ص ۲۴۱
خصوصیات شعر او از ص ۲۴۲ تا ص ۲۶۷
آخرین بیماری در ۶۸ سالگی و قبل از آنکه آخرین دفتر مثنوی را به پایان آرد به سراغش آمد .
بیماری و مرگ