فرار مغزها نتیجه غربال دانش آموزان در مدارس است
فرار مغزها نتیجه غربال دانش آموزان در مدارس است
معاون آموزش ابتدایی آموزش و پرورش در گفتگو با اطلاعات:
آموزش و پرورش چنان نهاد استراتژیکی است که به باور صاحبنظران هرزمان که نظام آموزشی راه خود را به درستی یافت می توان امیدوار بود حتما تمامی انتظارات از ارتقاء فرهنگ، اخلاق، سیاست و اقتصاد هم رخ می دهد. تحقق این مهم با استقرار یک نگاه پایدار علمی و البته دلسوزانه در آموزش و پرورش ممکن است. دکتر رضوان حکیم زاده، معاون آموزش ابتدایی وزارت آموزش و پرورش دارای دکترای برنامه ریزی درسی از دانشگاه تربیت معلم تهران و دانشیار دانشکده روان شناسی و علوم تربیتی دانشگاه تهران است و علاوه بر سوابق اجرایی مرتبط، دارای تالیفات متعدد علمی و پژوهشی است. در گفتگو با او نظراتش را پیرامون برخی مسائل بنیادی نظام آموزشی جویا شدیم.
– یکی از مهم ترین چالش های نظام آموزشی، نخبه پروری است. موضوعی که مدارس خاص بیش از پیش به آن دامن می زنند. برخی از این مدارس از همان دوران ابتدایی با گرفتن آزمون از بچه ها، دانش آموزان و خانواده های آنان را با بحث نخبه پروری درگیر می کنند. بفرمایید آیا نظام آموزشی همچنان قصد دارد به نخبه پروری ادامه دهد یا اینکه شما برنامه ای برای احیای اصل آموزش که متاسفانه امروز در سایه نخبه پروری به حاشیه رانده شده در دست دارید؟
من مایلم در این ارتباط ابتدا دیدگاه کلی دکتر دانش آشتیانی، وزیر محترم آموزش و پرورش را مطرح کنم. خوشبختانه آقای دکتر دانش آشتیانی معتقدند که ما باید به سوی یک آموزش یکپارچه حرکت و شرایطی را فراهم کنیم که بتوانیم به همه دانشآموزان خدمات خوبی ارائه کنیم. ما هم در معاونت ابتدایی معتقدیم با توجه حساسیت دوران کودکی و نقش این دوران در رشد مهارتهای زندگی بچهها، اهمیت این دوره بیشتر از آن است که فقط پرورش قسمتی از استعدادهای آنان مورد توجه قرار گیرد. به همین دلیل با پرکردن ذهن بچهها از محفوظات علمی که فرصت گذراندن دوران کودکی در یک محیط شاد و آرام به دور از استرس و دغدغههای غیرضروری را از بچه ها سلب می کند، مخالفیم و بر این باور هستیم که شالوده ی اصلی تربیت در همین دوران اتفاق می افتد و کودکان ما باید به مهارت های اصلی برای خوب زندگی کردن روبرو شوند به همین منظور، در دوره آموزش ابتدایی بحث ارزشیابی توصیفی از چند سال پیش شروع شده است. ارزشیابی توصیفی ایدهای مترقی است که هرچند در اجرا دچار مشکلاتی شده، ولی اصل آن براین است که به جای اینکه روح و روان بچه ها درگیر رقابت با یکدیگر باشد، بتوانند در یک محیط مشارکتی خودشان با خودشان مقایسه شوند و رشد کنند. این شکل ارزشیابی در تناقض آشکار با بحث استعدادهای درخشان و نخبهپروری است. من هم از زمان حضورم در معاونت ابتدایی اعلام کردم که ما به شدت با نخبه پروری مخالفیم و به ویژه در مقطع اول متوسطه به دنبال آن هستیم تا آزمون تیزهوشان را جمعآوری کنیم.
من از چند منظر منتقد این نوع جداسازی هستم. اولین بحثی که مطرح میشود، به خطر انداختن بهداشت روانی تعداد زیادی دانشآموز است که از بین آنها عده خاصی انتخاب می شوند و درگیر کردن خانوادهها در مسابقهای است که هزینههای زیادی برای آنان دارد. نقد دوم به این دلیل است که دانشآموزانی ممکن است به عنوان تیز هوش انتخاب شوند و بر چسب تیزهوش بخورند، درحالی که شاید لزوما تیزهوش نباشند و فقط سختکوش باشند. از دید ما دانش آموز تیزهوش، دانشآموزی است که سوال و مساله طرح می کند نه فقط حل مساله. بنابراین این نوع جداسازی ممکن است منطبق بر استانداردهای علمی نباشد. ضمن آنکه فرض کنیم این بچهها تیزهوش هم باشند، چه دلیلی دارد ما آنان را جدا کنیم؟! در گذشته در نظام آموزشی ما، معلمان از ظرفیت این دانشآموزان برای کمک به دیگر همکلاسی های آنان به عنوان دستیار معلم استفاده میکردند. ضمن آنکه این دانشآموزان هم یاد میگرفتند که از استعدادهای خدادادی خود در راستای خدمت به جامعه استفاده کنند. به همین دلیل شما میبینید بسیاری از نخبگان ما در دهه ۵۰ و۶۰ جز بچههای برگزیدهای بودند که با عشق و علاقه در مدارس عادی درس خواندند و بعد خود را وامدار جامعه دیدند و بهترین متخصصان پزشکی و مهندسی شدند. در حالی که ما امروز با جداسازی دانشآموزان، آنان را طلبکار بار میآوریم و سبب
می شویم این ذهنیت در آنان شکل گیرد، حالا که ما بهترین هستیم، جامعه برای ما چه میکند؟ درحالی که قاعدتاً باید بیندیشند که ما برای کمک به جامعه چه میتوانیم انجام دهیم.
ماجرای غمانگیز غربال کردن این دانشآموزان و خروج آن به شکل غمانگیزتری از کشور که به آن فرار مغزها و امروز به آن فرار ژنها گفته میشود، نتیجه جریان جداسازی در آموزش و پرورش است و من به جرأت میگویم که هیچکشوری در دنیا نیست که چنین روندی را دنبال کند تا جای دیگر از مغزهای آنان استفاده کنند.
آنچه شما فرمودید از لحاظ تئوریک بسیار جالب بود، اما در عمل چه باید کرد؟ الان این اتفاق در کشور میافتد و روز به روز هم شدت پیدا میکند. اصلا این مسأله باعث شده تا آموزش و پرورش بهسوی تجاری شدن پیش برود.
من فکر میکنم مسئولیت رسانهها در این زمینه بسیار سنگین است. به دلیل آنکه رسانهها به عنوان ابراز مهم آگاهسازی می توانند بسیار تاثیر گذار در این ارتباط ایفای نقش کنند. بسیاری از اتفاقاتی که در زمینه بحث جداسازی و نخبهپروری شکل گرفته به دلیل عدم آگاهی خانوادهها و قسمتی از جامعه فرهنگیان است که شاید به واقع مضرات این نوع جداسازی را چه در ارتباط با دانشآموزانی که قبول میشوند یا نمیشوند، نمیدانند. من خاطرم هست که فرزندم کلاس پنجم ابتدایی بود، آخر سال خانوادهها با توجه به اینکه من عضو هیأت علمی دانشگاه بودم از من پرسیدند که شما فرزندت را کدام مدرسه برای تیزهوشان ثبتنام کردی؟ من گفتم که جایی برای تیزهوشان ثبتنام نکردم، چون بچه من با یک هوش عادی اگر مثل همه بچهها در یک مدرسه عادی درس بخواند، موفق میشود و این سوال را مطرح کردم که اگر فرزند شما در این آزمونها قبول نشد، شما میتوانید ضربههای روحی که به او وارد میشود، پیشبینی کنید؟ در حالی که بچهها میتوانند بدون اینکه این پیام منفی را از سیستم آموزشی دریافت کنند، با سلامت روحی و روانی به تحصیلشان ادامه دهند.
به اعتقاد من، این آگاهسازی رسالتی است که رسانهها به عهده دارند. صدا و سیما به عنوان فراگیرترین رسانه، به جای اینکه خانوادهها را تشویق کند که بچهها را در مؤسسات آموزشی پایه و موازی ثبتنام کنند و از این طریق به بحث آزمونها دامن بزند، میتواند از ظرفیتی که در اختیار دارد، به منظور آگاهسازی استفاده کند. به عنوان اولین گام، همین کاری که شما انجام میدهید و به این بحث میپردازید تا بتوانیم یک آگاهی عمومی ایجاد کنیم، بسیار تاثیر گذار است. تجربه هم نشان داده وقتی مردم آگاه میشوند، خیلی خوب جواب میدهند و میتوانیم نگرشهای غلط را اصلاح کنیم.
ما هم در بدنه آموزش و پرورش می توانیم از طریق سیاستگذاریها، به سمتی حرکت کنیم که جهتگیری نظام آموزشی را از تنوعبخشی به مدارس و جداسازی به سوی یکپارچهسازی ببریم. به عنوان اولین قدم، امسال قسمت استعدادهای درخشان مایل بودند که ۲۶ مدرسه دیگر را در مقطع اول متوسطه به مدارس تیزهوشان اضافه کنند که با مخالفت آموزش و پرورش مواجه شدند و با درایت وزیر این بحث متوقف شد. البته من با شما همعقیده هستم که مؤسسات مختلفی وارد قضیه شدهاند و سودجویی میکنند، اما اگر ما بتوانیم مؤسسات را در این راستا سوق دهیم که در کنار مدارس از ظرفیتشان برای آموزش مهارتهای اصلی به بچهها استفاده کنند به جای اینکه ذهن آنان را از محفوظات تستزنی پُر کنند، میتوان به اصلاح وضع موجود امیدوار بود.
البته باید این نکته را اضافه کنم تمامی نظام های آموزشی پیشرو در جهان، برنامههای خاصی را در مدارسشان برای غنیسازی بچههایی که مستعدتر هستند، اجرا می کنند، اما در واقع غنیسازی محیط یادگیری برای این بچهها در کنار بچههای عادی انجام می شود.
شما در صحبتهای خود اشاره داشتید که یکی از الزامات خروج از نخبهپروری، پایان تنوعسازی مدارس است. ولی در شرایطی که مردم می بینند مرتبا بر تنوع مدارس افزوده میشود، چهطور میتوان باور کرد که آموزش و پرورش واقعاً قصد دارد به بحث نخبهپروری پایان دهد؟ تنوعسازی مدارس موضوع عدالت آموزشی را هم تحتالشعاع قرار داده به شکلی که در شرایط حاضر آموزش به نوعی کالایی شده به این معنا که افرادی که توان مالی بهتری دارند، به خدمات آموزشی مطلوب هم دسترسی دارند.
یکی از موارد مهمی که جا نیفتاده مفهوم عدالت آموزشی است. ما با اندکی مماشات صرف دسترسی یک کودک را به یک کلاس درس به معنای عدالت آموزشی گرفتیم. در حالی که مفهوم واقعی عدالت آموزشی، برخورداری دانشآموزان از فرصتهای برابر یاددهیـ یادگیری است. یعنی به عبارتی دانشآموزان ما در اقصی نقاط ایران از همان کیفیت آموزشی باید بهرهمند باشد که دانشآموز پایتختنشین از آن استفاده میکند. اگر چنین شرایطی را فراهم کردیم، میتوانیم مدعی باشیم که عدالت آموزشی برقرار شده، نه اینکه یک کلاسی را تحت هر شرایطی ایجاد و دانش آموز
را ثبتنام کنیم و بعد یک معلمی را با هر شرایطی که ممکن است آموزشهای لازم را هم ندیده باشد، در کلاس قرار دهیم و نام آن را عدالت آموزشی بگذاریم. در حالی که دسترسی آموزشی، گام اول به سوی عدالت آموزشی است و لزوماً عدالت آموزشی نیست. مقایسه دستاوردها و عملکردهای دانش آموزان در مدارس مختلف، گواه آنچه است که از آن صحبت کردم که ما تا عدالت در فرصتهای یاددهی- یادگیری فاصله داریم.
به نظرم بزرگترین مشکلی که در نظام آموزشی ما وجود دارد، نادیده گرفتن و قربانی شدن مدارس دولتی است. ما با بهانههایی مانند مشارکت مردم، تعدادی از مدارس را جدا کردیم تا خانوادههایی که شرایط مالی بهتری دارند، در امر آموزش فرزندان شان
سهیم باشند. هیچ کس منکر ضرورت مشارکت مردم در امر آموزش نیست، اما ما میتوانیم راههای بهتری برای مشارکت پیدا کنیم. به طور مثال در کشورهای دیگر شهرداریها به عنوان نمایندگان مردم، قسمتی از مسأله حفظ و نگهداری فضا و امکانات مدارس را برعهده دارند، اما متاسفانه نظام آموزشی ما مدلی را برای مشارکت مردم برگزیده که نتیجه آن طبقاتی شدن آموزش است. نمود این مساله الان در نظام آموزش عالی هم قابل مشاهده است. به دلیل نابرابری در فرصتهای آموزشی قبل از دانشگاه، کد رشتههای محل خوب در اختیار طبقات مرفه و برخوردار است و دانشگاههایی که در همان ۸ سال رشد ۲۸۰ درصدی بدون پایه و اساس داشت و استانداردهای لازم را هم ندارند، سهم طبقات محروم میشود که این باز هم به نابرابری طبقات اجتماعی دامن میزند و خیلی نگرانکننده است. در واقع نظام آموزشی با استفاده از مطالبهگری موجود در خانواده ها و علاقه مندی آنان به تحصیل فرزندانشان در مدارس و دانشگاه های خوب، هزینه کردن برای آموزش و پرورش و آموزش عالی را سبد تمام خانوارها جا انداخته است. تصور میکنم شاید نظارت و توجه بیشتر بر مدارس دولتی و غنی ساختن آنها میتواند این اعتماد را به خانوادهها برگرداند که فرزندانشان را مجدداً در مدارس دولتی ثبتنام کنند. من اذعان میکنم که معلمان این مدارس بسیار معلمان خوبی هستند و زحمت میکشند و گرنه اینکه بچهها را با معدل ۱۹ به بالا غربال کنیم و بعد بگوئیم که معلمان آنان کارآمد هستند، قابل پذیرش نیست. معتقدم معلم اگر در مدرسهای کار کرد که دانشآموزان آن جزء طبقه فرودست هستند و اگر توانست این بچهها را با انگیزه سرکلاس نگه دارد و معدل ۱۵ آنان ۱۷ شد، در آن صورت وظیفه معلمی خود را ادا کرده است. من با افتخار می گویم در اقصی نقاط ایران در مناطق مرزی در یک کانکسهای ۶ متری معلمانی داریم که در کلاسهای چند پایه، بدون هیچ ادعایی به بچهها خدمت میکنند. ارج نهادن به این معلمان از دیگر راه کارهایی است که می تواند مانع رشد طبقاتی شدن آموزش شود.
یکی از انتقادات وارد بر نظام آموزشی، تربیت بچهها به شکلی است که در اصطلاح به آن گل آپارتمانی می گویند. بچه ها با کوچکترین مسألهای دچار بحران میشوند و در سالهای بالاتر مسأله اعتیاد و درگیر شدن با سایر آسیب های اجتماعی پیش میآید. ضمن آنکه این انتقاد هست که دانش آموزان خیلی از مفاهیم تربیتی مثل تعامل کردن، کنترل خشم، گفتگو کردن را در مدارس یاد نمیگیرند. بفرمایید نوع نظام آموزشی در این زمینه چقدر تاثیرگذار است؟ مثلاً در نظام آموزشی کشوری مثل فنلاند بچه تا ۳ سال سرکلاس نمیرود و فقط بازی میکند، اما در مدارس ما ناظم چوب دست میگیرد و اصلاً به بچه میگوید که حق نداری بدوی.
در خصوص نوع تربیت بچه ها در مدارس باید پیش از آن به اتفاقی که در سطح جامعه افتاده، اشاره کنم. در یک تغییر نگرش والدین به این باور رسیدهاند که فرزندان شان باید خیلی راحت بزرگ شوند و هیچ سختی را نباید تحمل کنند. همه امکانات برای برای آنان مهیا باشد و به تبع آن در مدرسه هم دنبال این هستند که به بچهها خوش بگذرد. در حالی که باید توجه داشت خوش گذشتن به بچهها در مدرسه و کودکی کردن آنان ، دو بحث متفاوت است.بچه ها هم باید با واقعیت های دنیای خارج از مدرسه آشنا شوند و هم باید کودکی کنند ما اعتقاد داریم که ما کودکی را از بچهها دزدیده ایم. اولین جایی که هم که این اتفاق افتاده، ساختمان مدارس است. وقتی بچهها وارد مدارسی با دیوارهای بلند و خاکستری می شوند که یک پارچه برزنتی هم دم در نصب شده، احساس میکنند دیوار بزرگی بین مدرسه و دنیای خارج وجود دارد. در این شرایط بچهها را مجبور میکنیم که به زور و به قول سهراب سپهری “در تن خود” در کلاس درس حاضر شوند.در حالی که روحشان در جایی دیگر سیر می کند. این یعنی فضایی که برای آنان در مدرسه فراهم کردیم با فضایی که باید در آن کودکی کنند، بسیار متفاوت است. من برحسب تجربه ی شخصی، در یک مدرسه روستایی بزرگ شدم که از پنجره کلاس حیاط را نگاه میکردیم، استخر آب و گل و درخت میدیدیم و این اشتیاق برای بازی کردن در ما بود. من فکر میکنم ما نسلی هستیم که کودکی کردیم و بعدها خیلی راحتتر سختیها را هم تحمل کردیم، اما متاسفانه امروز، راحتطلبی مورد توجه قرار گرفته است. موضوع دیگری که شما به آن اشاره داشتید اینکه آموزشهای ما دربردارنده فرصتهای یادگیری مهارتهای اصلی تربیتی برای بچهها نیست. حتما مهارت هایی مانند گفت و شنود، انعطافپذیری، پذیرش تفاوتهای دیگران، پذیرش خود، جرأت نه گفتن زمینهساز واکسینه کردن کودکان در مقابل آسیبهای اجتماعی هستند. اینکه چرا این آموزش ها نیست، برمیگردد به اینکه در خود آموزش و پرورش تصمیمگیریهای مربوط به آموزشهای مهارتهای زندگی و فرصتهای یاددهی ـ یادگیری در ساختار معاونتها در آموزش و پرورش اتفاق نمیافتد، اما اینکه برنامه ما چیست؟ اولین برنامهای که دکتر دانش آشتیانی، وزیر آموزش و پرورش از ما خواستند این است که یک مدرسه مطلوب متناسب با تمامی نیازهای دانش آموزان طراحی کنیم و الزامات آن را مشخص کنیم. ما هم روی این موضوع کار کردیم. الزامات آن شامل فضای فیزیکی، جو عاطفی، محیط یادگیری و جو تعلق اجتماعی مطلوب است. تامین بهداشت روانی بچهها و یادگیری مهارتهای اصلی زندگی در کنار مهارتهای علمی لازم توامان در آن لحاظ شده است. در این طراحی در عین اینکه بچهها باید کودکی کنند، آمادگی ورود به اجتماع، درک سختیها و درک درست از زندگی اجتماعی، مسائل محیطزیستی و مسائلی مثل برابری و همزیستی هم به آنان آموزش داده می شود.
ضرورت توانمندسازی معلمان در پیشبرد این اهداف هم مورد توجه ماست. اینکه مدیران و معلمان در شناسایی نیازهای خود برای حرکت در این راستا مهیا باشند، طرحی را تحت عنوان طرح “کارآمد” شروع خواهیم کرد که در عین حال با آموزشهای معمول ضمن خدمت متفاوت است. در این طرح، علاوه بر تعیین چارچوب صلاحیتهای اصلی معلمی با توجه به دانش، نگرش و مهارتها ی
لازم برای تربیت، هر معلمی خودش تشخیص میدهد که فراتر از بستهای که ما تهیه میکنیم به چه چیزهایی نیاز دارد. مثلاً شاید معلمی عنوان کند که من به یک بسته آموزشی ارتقای سلامت روان در بچه ها نیاز دارم. در همین جا باید به نکته ای در خصوص نقش معلمانمان در تعیین مسیر دانش آموزان اشاره کنم. بازخوردهای کوچکی که معلمان به دانشآموزان میدهند، نقش اساسی در خودپنداری دانشآموزان دارد. همه ما اگر به خاطرات دوران مدرسه مراجعه کنیم، میبینیم تصویری که ما از خود ساختهایم، تا حدود زیادی تحت تأثیر همان بازخوردهای اولیهایست که از معلمان مان گرفتهایم. پژوهشهای متعدد نشان می دهد زندگی همه ما را معلمانی شکل دادهاند که ما را باور کردند. ولی شاید معلمان ما نمیدانند که گاهی اوقات گفتن یک کلمه چه مثبت و چه منفی، چه تأثیری در زندگی بچهها دارد.
ما مدرسه را به عنوان یک مجموعه بهم پیوستهای از دستاندرکاران شامل خانوادهها، مدیر، معلمان و دانشآموزان میبینیم. در الگوهای تربیتی برخی اوقات خانوادههای ما در واقع یا سختگیری یا تساهل بیش از حد دارند. ما در مدرسه به دنبال یک مدل تربیتی محبت آمیز مبتنی بر اقتدار هستیم که آن را به خانوادهها آموزش دهیم. اینکه خانوادهها خطوط قرمز را در تربیت رعایت کنند، در عین حال سختگیری بیش از حد نداشته باشند. مصمم هستیم مدرسهمحوری، معلممحوری، استفاده از تجربیات گفتوشنود به جای خطابهمحوری را در راس برنامه ها قرار دهیم.
در همین ارتباط یعنی مدل تربیتی آموزش و پرورش، در یک نگاه انتقادی، خانواده ها معتقدند که سیستم آموزشی فقط متکی به الگوی تربیتی خود است و به نظر میرسد که مشارکت خانوادهها را در تربیت دانشآموزان به رسمیت نمیشناسد و در بسیاری مواقع کادر آموزشی مدارس در برابر اظهارنظرها در این خصوص از سوی والدین معمولاً جبههگیری دارد. حتی اظهار نظر والدین تحصیلکرده دانش آموزان در مدارس هم در مواردی مورد توجه اولیاء مدرسه نیست.
من با شما موافقم. من به شما میگویم که در کنار والدین تحصیلکرده، حتی خانوادههایی که سواد خواندن و نوشتن ندارند، آنها هم میتوانند کمک خوبی برای ما باشند. معتقدم آموزش و پرورش باید به سویی برود که خود را پاسخگوی مطالبات اجتماعی ببیند. در واقع سیستمی که باید در خدمت خانوادهها باشد. اولین قدم هم به رسمیت شناختن مطالبات خانواده هاست. پس از آن در نظر گرفتن نوع آموزش و روش تربیتی مدنظر آنان است. امیدوارم در سطح کل وزارتخانه از ظرفیت انجمنهای اولیا و مربیان در تحقق این اهداف به درستی استفاده شود. متاسفانه طی سال ها تلقی مدارس ما از نقش خانوادهها این بوده که هرجا که بچهها خوب کار میکنند، دستاورد مدرسه است و هرجا که ضعفی وجود دارد، وظیفه خانوادههاست که آن را جبران کنند. این گفتمان بسیار غلطی است که اولیاء مدرسه، والدین را خطاب قرار می دهند که فرزند شما در این درس ضعیف است و فکری برای او بکنید. پس مدرسه برای چیست؟ مگر نه آنکه، زمانی که اکثر خانوادههای ایرانی بیسواد بودند، از دل آنان بهترین متخصصان کشور در زمینههای مختلف شکل گرفت؟ اینکه خانوادهها مشارکت کنند خیلی فرق میکند تا اینکه خانواده، مسئول ضعفهای آموزشی و تحصیلی بچهها باشد. این مطالبه از نظر من باید برعکس باشد.
موضوع ورود سودجویان کنکور به مدارس که متاسفانه حتی به مدارس ابتدایی هم نفوذ کرده اند، تجارتی را در آموزش و پرورش شکل داده که فقط به فکر درآمدزایی هر چه بیشتر است. شما چه برنامه ای برای مقابله با این تجارت دارید؟
از نظر من آنچه به این مسأله دامن میزند، صدا و سیماست. شما به صورت واضح در ساعات مختلف، برنامه هایی را در کانال های
مختلف تلویزیونی می بینید که نام آن را فرصتهای برابر میگذارند. افرادی به این برنامه ها دعوت می شوند، بعد اعلام میکنند که شما ۱۵۰ هزار تومان به فلان شماره حساب واریز کنید تا برای شما یک سی دی ارسال کنیم. وقتی رسانه ملی که برد کشوری دارد، به این تجارت دامن میزند، نمیتوان توقع داشت که آموزش و پرورش با امکانات محدودش به تنهایی جلوی این موسسات را بگیرد. حل این مشکل نیازمند همدلی، مشارکت و همافزایی تمام نهادهایی است که باید با هم کمک کنند.
اما مدارس هم به این مسأله دامن میزنند. گزارشهایی است که حتی مدیران برخی مدارس کتابخانه مدرسه را به کتابهای یک مؤسسه آموزشی خاص اختصاص دادهاند. یا حتی خانوادهها را از همان ابتدای سال حتی در دوران ابتدایی ملزم می کنند تا بستهای از این کتاب ها را با مبالغ بالا تهیه کنند.
البته مدارس هم جزئی از این جریان میشوند. وقتی شما میبینید که رسانه ملی به عنوان یک نهاد معتبر که قرار است آگاهسازی کند، درست برعکس عمل میکند، شما چه توقعی از مدیر مدرسه دارید. این به نوعی تائید این اتفاق است. ما به سهم خودمان برای اینکه جلوی این جریان را بگیریم، جلوی گسترش بی رویه مدارس تیزهوشان در مقاطع اول متوسطه را داریم میگیریم. بهخصوص در دوره تحصیلی ابتدایی که به من مربوط میشود، ورود این مؤسسات به هر شکل به مدارس ممنوع است، اما برای اینکه این اقدامات ضمانت اجرایی پیدا کند، نیازمند یک حرکت ملی برای رفع این مشکل هستیم. آموزش و پرورش قطعاً مهمترین مسأله جامعه ماست ولی علیرغم این مسأله اول رسانههای ما نبوده و به ابعاد مختلف آن پرداخته نشده یا حتی در هیاهوهای سیاسی خیلی از مسائل اصلی تحتالشعاع قرار گرفته است.
البته این نقد هم بر آموزش و پرورش هست که این نهاد هم تلاش درخوری برای ارتباط دوسویه با رسانهها در جهت آگاهسازی خانوادهها نداشته است.
من نمیتوانم مطلب شما را رد یا تأیید کنم. به سهم خودم در فرصتی که مسئولیت معاونت ابتدایی را عهده دارم، هر زمان دوستان رسانهای خواستهاند من در خدمتشان بودم، اما دیدگاه خود من این است که به شدت رسانهها را مهم میدانم و به رسمیت میشناسم. رسانهها میتوانند با نقدشان، با تلنگرهایی که به ما میزنند و با انتقال مطالبات جامعه به ما کمک کنند که تصمیمات درستی بگیریم. من همصدا با شما اعلام میکنم که مخالف این تجارت در آموزش و پرورش هستم و آرزوی ماست که مدارسمان محل هیچگونه سودجویی نباشد. به همین منظور همچنان بر راهکار تقویت مدارس دولتی تاکید می کنم. اگر همه مدارس دولتی ما خوب باشند، بسیاری از آسیبهای اجتماعی از جامعه ما رخت برمیبندد. جریان اصلی دانشآموزی ما مراکز دولتیاند. وقتی ما از آنان غفلت میکنیم، در واقع از دانشآموزان که بعداً شهروندان این مملکتند، غفلت کرده ایم. آیا ما نمیخواهیم این دانش آموزان در هر شغلی که باشند، راستی، امانت، تحمل، پذیرش و مدارا و حفظ حقوق دیگران در آنان نهادینه شده باشد؟ فکر میکنم اقدامی که رئیس جمهور محترم در تدوین حقوق شهروندی شروع کردهاند، میتواند محمل مناسبی و سنگبنای خیلی خوبی باشد که یکی از حقوقهای اساسی شهروندان یعنی حق برخورداری از فرصتهای یاددهی- یادگیری برابر رعایت شود. من شخصاً معتقدم که دیدگاههای ما را رئیس جمهور محترم در بحث حقوق شهروندی دنبال می کنند. نگاه صددرصدی به همه آحاد جامعه که ایشان مطرح کردند، اصل آن بر جدا نکردن و همه را با هم دیدن است و این پشتوانه خوبی برای ماست.
در یک جمعبندی کلی بر دو نکته تاکید می کنم. اول آنکه، آموزش و پرورش باید به عنوان اولویت اول کشور مدنظر مردم و همه مسئولان قرار گیرد. در این صورت به تامین نیازهای مالی آموزش و پرورش نه به عنوان هزینه بلکه به عنوان سرمایهگذاری نگریسته می شود. این باور باید باشد که حتی بحث حقوق و دستمزد آموزش و پرورش هم هزینهای نیست، بلکه شما به معلمی حقوق میدهید که او با تربیت بچهها، امروز و آینده شما را میسازد. اگر این اتفاق بیفتد تحول در آینده، براساس سرمایهگذاری که ما امروز در آموزش و پرورش داریم، اتفاق میافتد. کما اینکه آقای دکتر روحانی هم بعد از انتخاب شدنشان به ریاست دولت دوازدهم در اولین پیام، از اولین قشری که از آن تشکر کردند، معلمان بودند و این نوید بخش تلاش در این راستاست.
نکته دوم این است که ما نیازمند تغییر نگرش جدی در سطح معلمان، خانوادهها و فرهنگیان هستیم که هدفشان را از آموزش و پرورش بهدرستی با آنچه در سند تحول بنیادین آمده، منطبق کنند و آن هدف اصلی، تربیت و شکوفایی همه استعدادهای بچه هاست. در این صورت پیوند مدرسه با دنیای واقعی شکل خواهد گرفت و مدرسه جدای از دنیای واقعی نخواهد بود.
گفتگو از: حسین آقایی- سمیه میرزایی



