نظریه هوش های چندگانه و برنامه درسی
مفهوم هوش،ماهیت و ابعاد آن از دیرباز مورد توجه متفکران،فلاسفه،روانشناسان و صاحبنظران تعلیم و تربیت بوده است.گروهی آن را پدیدهای واحد و یکپارچه و عدهای آن را متشکل از اجزای متعدد دانستهاند.برخی آن را فطری و ثابت و تعدادی نیز اکتسابی و قابل تغییر دانسته و عدهی بسیاری کوشیدهاند به این مفهوم تجریدی حالتی عینی دهند و حتی سعی کردهاند آن را به طریق گوناگون و با آزمونهای مختلف، اندازهگیری و سنجش کنند.
یکی از نظریههایی که در دهههای اخیر در مورد هوش مطرح شده و مورد توجه و استقبال بسیاری از صاحبنظران قرار گرفته است،نظریهی هوشهای چندگانه است که توسط روانشناسان آمریکایی،هوارد گاردنر،ارائه شده است.این نظریه،مفهوم سنتی هوش به عنوان یک هستی منفرد و ثابت را به چالش میطلبد و آن را متشکل از تعدادی توانمندی در نظر میگیرد که جایگاه (*)-هریک در مغز مشخص است و بهطور بالقوه امکان تغییر و توسعه دارند.از جملهی این توانمندیها یا هوشها میتوان به هوش کلامی،هوش منطقی- ریاضی،هوش موسیقیایی،هوش بینایی-هوش درون فردی و…اشاره کرد.این نگاه جدید به هوش،خصوصا از این جهت که آن را پدیدهای قابل دستورزی و آموزش میداند،بسیار مورد توجه صاحبنظران تعلیم و تربیت قرار گرفته است. در مقالهی حاضر پس از مرور خلاصهی مفاهیم مهم مطرح شده در زمینهی هوش به معنای سنتی و رایج آن،به بررسی ابعاد گوناگون هوشهای چندگانهی گاردنر و تأثیرات احتمالی آن در طراحی و اجرای برنامههای درسی میپردازیم.
نظریهی هوشهای چندگانه و برنامهی درسی
نوشتهی:محمد حسن امیر تیموری*
چکیده
مفهوم هوش،ماهیت و ابعاد آن از دیرباز مورد توجه متفکران،فلاسفه،روانشناسان و صاحبنظران تعلیم و تربیت بوده است.گروهی آن را پدیدهای واحد و یکپارچه و عدهای آن را متشکل از اجزای متعدد دانستهاند.برخی آن را فطری و ثابت و تعدادی نیز اکتسابی و قابل تغییر دانسته و عدهی بسیاری کوشیدهاند به این مفهوم تجریدی حالتی عینی دهند و حتی سعی کردهاند آن را به طریق گوناگون و با آزمونهای مختلف، اندازهگیری و سنجش کنند.
یکی از نظریههایی که در دهههای اخیر در مورد هوش مطرح شده و مورد توجه و استقبال بسیاری از صاحبنظران قرار گرفته است،نظریهی هوشهای چندگانه است که توسط روانشناسان آمریکایی،هوارد گاردنر،ارائه شده است.این نظریه،مفهوم سنتی هوش به عنوان یک هستی منفرد و ثابت را به چالش میطلبد و آن را متشکل از تعدادی توانمندی در نظر میگیرد که جایگاه (*)-عضو هیأت علمی دانشکده علوم تربیتی دانشگاه علامه طباطبائی
هریک در مغز مشخص است و بهطور بالقوه امکان تغییر و توسعه دارند.از جملهی این توانمندیها یا هوشها میتوان به هوش کلامی،هوش منطقی- ریاضی،هوش موسیقیایی،هوش بینایی-هوش درون فردی و…اشاره کرد.این نگاه جدید به هوش،خصوصا از این جهت که آن را پدیدهای قابل دستورزی و آموزش میداند،بسیار مورد توجه صاحبنظران تعلیم و تربیت قرار گرفته است. در مقالهی حاضر پس از مرور خلاصهی مفاهیم مهم مطرح شده در زمینهی هوش به معنای سنتی و رایج آن،به بررسی ابعاد گوناگون هوشهای چندگانهی گاردنر و تأثیرات احتمالی آن در طراحی و اجرای برنامههای درسی میپردازیم.
این مقاله را جناب آقای دکتر محمد حسین امیر تیموری عضو هیأت علمی دانشکده علوم تربیتی و روانشناسی علامه طباطبایی تهیه و تدوین و در اختیار فصلنامه قرار دادهاند که بدینوسیله از ایشان تقدیر و سپاسگزاری به عمل میآید.G076G%
مقدمه
یک برنامهی درسی معتبر باید مبتنی بر درک صحیح و دقیق ابعاد روانشناختی انسان باشد.از جمله جنبههای روانی مهم انسان که با فرایند یادگیری و برنامهی درسی ارتباط نزدیکی دارد،مفهوم هوش است.
اگرچه عوامل گوناگونی نظیر سلامت جسمی و روانی،انگیزش و پشتکار در یادگیری مؤثرند اما تجربههای متعدد بیانگر این نکتهاند که افراد هوشمند با فراهم بودن سایر عوامل،مطالب را نسبت به دیگران بهتر،بیشتر و زودتر میآموزند،آموختههای خود را کاملتر به خاطر میسپارند،آنها را آسانتر به یاد میآورند و دیرتر از یاد میبرند و تواناییشان برای یادگیری مطالب پیچیدهتر نیز بیشتر است.
در آموزشگاهها و در بحثهای جاری در بین معلمان و حتی والدین و عامهی مردم،اصطلاحاتی چون دانشآموز هوشمند یا کمهوش،کودن،با استعداد،عقبماندهی ذهنی،دارای هوش استثنایی،نابغه و از این قبیل،به عنوان صفاتی ظاهرا مشخص،مطلق و ثابت زیاد به گوش میخورد.بحث هوش و شناسایی ماهیت و ابعاد آنچنان مورد علاقهی جدی صاحبنظران روانشناسان بسیاری در طول قرن بیستم تحقیقات خود را بر مطالعهی این پدیده متمرکز کردهاند.
براساس گزارش رسمی انجمن روانشناسان آمریکا( A P A )در حال حاضر در زمینه هوش رویکردهای گوناگونی نظیر روانسنجی،آزمونهای روانشناختی،زیستشناختی،تنوعات فرهنگی و نظریههای پیاژه۱، ویگوتسکی۲،استرنبرگ۳و گاردنر۴مطرح است و گرچه همهی آنها برای درک بهتر مفهوم هوش مفید به نظر میرسند اما رویکرد غالب روانسنجی
تاکنون بیشترین توجه را به خود جلب کرده و منشأ بیشترین تحقیقات بوده است.(۱)
در این میان،از جمله مباحث جذاب و بحثبرانگیز که در عین حال میتواند در عمل تعلیم و تربیت و در طراحی برنامههای درسی تأثیر مفیدی داشته باشد،موضوع هوشهای چندگانه است که روانشناس آمریکایی هوارد گاردنر آن را مطرح کرده است.
در مقالهی حاضر پس از مرور خلاصه مفاهیم مهم مطرح شده در زمینهی هوش به معنای سنتی و رایج آن،به بررسی ابعاد گوناگون هوشهای چندگانهی گاردنر و ارتباط آن با برنامههای درسی میپردازیم.
ماهیت هوش
با وجود کوششهایی که در زمینهی بررسی پدیدهی هوش صورت گرفته است،به لحاظ پیچیدگی و چند ساحتی بودن و نیز عوامل متعدد دخیل در آن هنوز صاحبنظران به اجماعی کلی در مورد ابعاد گوناگون هوش و حتی تعریفی دقیق از آن، دست نیافتهاند و در این باره حرف و سخن فراوان است.البته این عدم موفقیت در رسیدن به یک تعریف نظری از هوش،مانع فعالیتهای عملی روانشناسان و دیگر صاحبنظران در این زمینه نشده است.از اوایل قرن بیستم وسایل سنجش موسوم به آزمونهای هوش برای اندازهگیری تواناییهای ذهنی افراد طراحی شد و کوشش به عمل آمد تا رابطهی هوش با مواردی نظیر پیشرفت تحصیلی و موفقیت در زندگی حرفهای و شخصی مشخص شود.آلفرد بینه۵،روانشناسان فرانسوی و تدوینکنندهی اولین آزمون هوش،هوش را”توانای فرد در قضاوت،ادراک واستدلال”تعریف میکند.(۲)
دیوید وکسلر۶،روانشناس آمریکایی،هوش را”مجموعه یا کل قابلیت فرد برای فعالیت هدفمند،تفکر منطقی و برخورد کارآمد با محیط”میداند.(۳)
لوئیس ترمن۷،اولین روانشناس آمریکایی استانداردکنندهی آزمونهای هوش در ایالات متحده،هوش را”ظرفیت فرد در تفکر انتزاعی”تعریف کرده است.(۴)
به نظر ژان پیاژه،روانشناس فرانسوی”هوش نوعی فعالیت زیستی به حساب میاید که ایجاد و گسترش ساختهای ذهنی و در نتیجه،تعامل ثمر بخشتر بین فرد و محیط را امکانپذیر میسازد.”(۵)
استس۸میگوید:”هوش عبارت است از رفتار سازشی فرد که با بعضی از اجزای مسألهگشایی مشخص میشود و هدایتگر آن فرایندها و عملکردهای شناختی است.”(۶)
در دسامبر ۱۹۹۴،روزنامهی وال استریت جورنال بیانیهای را که توسط ۵۲ دانشمند از کشورهای مختلف تدوین شده بود،چاپ کرد.در این سند،۲۵ نکتهی اساسی در مورد هوش مطرح شده بود که در دنبالهی بحث به مواردی از آنها اشاره خواهد شد.در بیانیهی ۵۲ دانشمند از جمله در مورد معنا و مفهوم هوش آمده است:هوش یک دانش فرهنگنامهای ساده،یک توانایی تحصیلی خاص یا مهارت تستزنی نیست بلکه عبارت است از یک توانایی عمومی ذهن که انسان را قادر به استدلال،برنامهریزی،مشکلگشایی،تفکر انتزاعی،درک نظریات پیچیده،یادگیری سریع و یادگیری از تجارب صورت گرفته میکند.هوش منعکسکنندهی یک ظرفیت گسترده و عمیق درک محیط شخص یعنی آگاهی و درک پدیدهها و اشیا یا تصویر کردن ذهنی آنچه باید صورت گیرد،است.(۷)
عامل کلی،عاملهای گروهی و انوع هوش
گروهی از روانشناسان،هوش را پدیدهای واحد میدانند که در تمامی فعالیتهای ذهنی و شناختی شخص جریان دارد.این گروه معتقدند که برای هوش میتوان یک عامل کلی یا عمومی در نظر گرفت؛زیرا بین نمرات انواع آزمونهای هوش که هریک بر
جنبهای خاص از تواناییهای انسان-مثلا ریاضی،کلامی،یا فضایی،تأکید دارند، همبستگی مثبتی وجود دارد.این توانایی کلی ذهن را هوش عمومی یا عامل G میخوانند.عامل G را میتوان توانمندی ذهن در بررسی ابعاد گوناگون مسألهی موردنظر دانست.از جملهی این ابعاد عبارتند از:بررسی ارتباط بین عناصر موجود در مسأله،درک مفاهیم تجریدی،تحلیل،پیداکردن عناصر مشترک در پدیدههای ظاهرا متفاوت،استدلال و نیل به نتیجهگیریهای مبتنی بر دادهها.از طرف دیگر،مشخص شده است که نمرات آزمون برخی از تواناییهای خاص ذهن همبستگی بیشتری با یکدیگر دارند؛مثلا آزمونهای گنجینهی لغات،درک واژگان،تمثیلها و درک عبارتها از همبستگی مثبت بیشتری با یکدیگر برخوردارند و اینها میتوانند بیانگر وجود توانایی ذهنی یا عامل گروه خاصی به نام عامل کلامی هوش باشند.از این جمله میتوان عاملهای گروهی ریاضی،فضایی و کلامی را برشمرد.
کارول۹(۱۹۶۳)،اظهار میدارد:”هوش به مفهوم علمی آن ممکن است از بیش از ۶۰ توانایی تشکیل شده باشد که نمرات مربوط به عامل G بیانگر برایند عناصر موجود در این تواناییهاست.”(۸)
آزمونها و بهرهی هوشی
دانشمندان از دیرباز با مشاهدهی افراد بسیار هوشمند،افراد عادی و افراد عقبماندهی ذهنی همواره مشتاق طراحی ابزارهایی برای سنجش میزان هوش بودهاند.این امر مورد علاقهی خاص آموزشگران در رابطه با شاگردان نیز بوده است.آزمونهای هوش۱۰ ابزارهایی هستند که با اندازهگیری آنچه هوش نامیده میشود،قصد پیشبینی میزان موفقیتهای احتمالی تحصیلی،شغلی و اجتماعی فرد را دارند.روان سنجان برحسب تعریفی که از هوش در نظر داشتهاند،انواع مختلفی از این آزمونها را طراحی کردهاند. برخی از آزمونها،هوش را بهطور کلی میسنجند و بعضی نیز به اندازهگیری استعدادهای گوناگون و جداگانهی متشکلهی هوش نظر دارند.تعدادی از این آزمونها به سنجش دانشهای وابسته به فرهنگ خاص(مثلا معنای واژهها یک زبان
میپردازند و بعضی نیز درک فرد از مفاهیم عام و جهانشمول مانند بالا/پایین،کم/ زیاد،بزرگ/کوچک را مورد سنجش قرار میدهند.عمدهترین اشکالی که منتقدان به آزمونهای هوش وارد کردهاند،این است که اغلب آنها به عوامل فرهنگی و اجتماعی وابستهاند و عمدتا مبتنی بر ارزشهای طبقات متوسط و مرفه و فرهنگ غالب جامعهاند. اما انجمن روانشناسی آمریکا( A P A )،با ردّ این انتقاد معتقد است که”براساس، اطلاعات موجود ایرادهای حاکی از جهتگیریهای اجتماعی،فرهنگی،اقتصادی،… آزمونهای استاندارد شدهی هوش پشتوانهی علمی-تحقیقی لازم را ندارند.مع هذا کوشش در جهت هرچه کاملتر کردن این آزمونها ضرورت دارد.”(۹)
به رغم فعالیتهای گوناگونی که خصوصا در دهههای ۸۰ و ۹۰ قرن گذشته در زمینهی آزمونهای هوش صورت گرفته است،میتوان گفت که “آزمونهای عمومی هوش-نظیر آزمونهای بینه و وکسلر-به میزان زیاد با پیشرفت درسی در مدرسه و قدری کمتر از آن،ا پیشرفتهای فرد در دوران بعد از مدرسه همبستگی دارند اما این آزمونها چیزی که به نظر برخی متخصصان عنصر اصلی هوش است-یعنی خلاقیت و نوآوری فکری-را نمیسنجند.”(۱۰)
برای استفادهی بهتر از نتایج آزمونهای هوش در محاسبه و مقایسهی هوش افراد مختلف با یکدیگر از مفهوم بهره یا ضریب هوشی۱۱( I.Q استفاده میشود.عددی که از تقسیم سن عقلی بر سن تقویمی ضرب درصد حاصل میشود،بهرهی هوشی نام دارد.به این ترتیب،فردی که از نظر هوشی متوسط با به هنجار باشد،دارای بهرهی هوشی ۱۰۰ خواهد بود.به گفتهی بینه و سیمون،کودکی دارای هوش متوسط یا به هنجار است که بتواند کاری را انجام دهد که پنجاه درصد کودکان همسال او میتوانند انجام دهند.
توزیع تودهی مردم براساس عملکرد آنها در آزمونهای هوش و نمرهی هوشی آنها کاملا مبتنی بر توزیع طبیعی است.به این ترتیب که اکثریت در
محدودهی نقاط مرکزی(با بهرهی هوشی ۱۰۰ IQ )قرار دارند و تعداد قلیلی خیلی ضعیف یا خیلی هوشمندند.
در بیانیهی روانشناسان در روزنامهی وال استریت جورنال آمده است: “بهرهی هوشی افراد با موفقیتهای اجتماعی،اقتصادی و آموزشی آنها ارتباط نزدیک و مستقیم دارد.مع هذا بهرهی هوشی بالا تضمینکنندهی موفقیت حتمی فرد در زندگی نیست و بهرهی هوشی پایین نیز لزوما به معنای عدم موفقیت در زندگی نخواهد بود.به عبارت دیگر،آثار بهرهی هوشی بیشتر جنبهی احتمالی دارد تا الزامی در عین حال،تفاوت افراد در بهرهی هوشی تنها عامل مؤثر بر فعالیتهای آموزشی یا عملکرد در مشاغل پیچیده نیست اما به نظر میرسد که مهمترین عامل باشد.”(۱۱)
نگاهی جدید به مفهوم هوش
هر دو نظر معتقد به هوش عمومی و عاملهای هوش،هوش را پدیدهای نسبتا ثابت و بهطور عمده ذهنی و شناختی تلقی میکنند اما در دهههای اخیر،نظریاتی مطرح شده که اساسا با نقطهنظرهای روانسنجان و طراحان انواع آزمونهای هوش متفاوت است.از جملهی این نظریات جدید،اعتقاد به قابل آموزش بودن آنچه هوش خوانده میشود و نظریهی هوشهای چندگانه است.
در نظریهی قابل آموزش بودن رفتار هوشی،هوش مجموعهای از فرایندهای ذهنی مجزای پردازش اطلاعات دانسته میشود که از طریق تمرین و ممارست قابل یادگیری و افزایش بخشیدن است(رابرت استرنبرگ،۱۹۸۵).(۱۲)
در نظریهی هوشهای چندگانه،هوارد گاردنر با ابزار تردید در وجود یک مفهوم کلی و یکپارچه برای هوش به وجود حد اقل هشت نوع هوش متفاوت -که وابستگیهای ناچیزی با یکدیگر دارند اشاره میکند.
هوارد گاردنر،استاد تعلیم و تربیت دانشگاه هاروارد،در سال ۱۹۸۳ در کتابی با عنوان”چارچوبهای ذهن:نظریهی هوشهای چندگانه”(۱۳)مفهوم
سنتی هوش به عنوان یک هستی منفرد و ثابت را که معمولا با بهرهی هوشی ( I.Q )اندازهگیری میشد،به چالش طلبید.
برخلاف نظر سنتی مبنی بر اینکه هوش یک هستی صرفا زیستی است که محل آن در مغز بوده و بدون توجه به موقعیت یا شرایط به گونهای معتبر از طریق آزمونهای هوش و استعدادسنج قابل اندازهگیری است،نظریهی هوشهای چندگانهی گاردنر با توجه به ویژگیهای مغز انسان،فرایند تکامل زیستی و تفاوتهای موجود در فرهنگهای مختلف،در پی طرح و آشکارسازی مجموعه تواناییهای انسان است.او معتقد است که تمامی انسانها نه صرفا از یک یا دو نوع هوش،بلکه از تنوعی از هوشها برخوردارند و همانطور که همه در عین داشتن چهره،صورتهای متفاوتی دارند،از لحاظ هوشی نیز کاملا مشابه یکدیگر نیستند.هر انسان معمولی مقادیری متفاوت از هر هوش را دارد اما چگونگی ترکیب و اختلاط آنها با هنم به همان تنوع چهرهها و شخصیتهای گوناگون است.
به اعتقاد گارنر،نظریهی بهره هوشی که در حدود یک قرن پیش برای پیشبینی چگونگی وضعیت تحصیلی دانشآموزان مطرح شد،از طریق آزمونهای هوش و استعداد به سنجش توانمندیهای کلامی،منطقی،ریاضی و گاه فضایی افراد میپردازد.دلیل قدرت پیشبینی این آزمونها هم این است که مدرسهها بهطور سنتی بر مهارتهای زبانی و ریاضی یعنی همان چیزی که آن آزمونها میسنجند-تأکید میکنند اما این آزمونها هیچ نشانهای از چگونگی سایر استعدادهای فرد به دست نمیدهند؛مثلا مشخص نمیکنند که فرد تا چه اندازه ذوق هنری دارد،خلاق است،تعهد شهروندی دارد و خود را به رعایت اصول اخلاقی ملزم میداند و شانس موفقیت وی در زندگی شخصی و حرفهایاش چگونه است.گاردنر ضمن رد و جود یک مفهوم کلی به نام استعداد تحصیلی معتقد است که مدارس به جای تربیت”تستزنهای خبره”و
دانشگاهها در عوض گزینش اینگونه تستزنها باید در فکر تربیت و انتخاب افرادی باشند که بتوانند از مغز خود به خوبی استفاده کنند.جامعهی حال و آینده به افرادی جدی و کنجکاو نیاز دارد که میدانند مسائل را چگونه وارسی و حل کنند.
او در مقالهی خود در کتابی که توسط ویلیام مودی۱۲(۱۹۹۰)تدوین شده است،میگوید:”تحقیقات روزمرهی من آموختههایم را مورد تردید قرار میداد.تحقیقات من این نظر را که هوش پدیدهای یکپارچه است و شما میتوانید آن را با یک آزمون مداد-کاغذ بسنجید و نیز این نظر را که تمامی وجوه هوش در آنچه که پیاژه آن را کل ساخت یافته۱۳مینامد درهم تنیدهاند ،به چالش میطلبید.(۱۴)
او در مصاحبه با مجلهی رهبری آموزشی هوش را چنین توصیف میکند: مفهوم هوش به توانایی انسان در حل مسایل یا ساختن چیزهایی که در یک یا چند فرهنگ ارزشمند شمرده میشود اشاره دارد.(۱۵)به اعتقاد او،این توانایی باید به چند معیار منطبق باشد،از جمله،در مغز باید مکان ویژهای برای برای آن توانایی یا هوش وجود داشتهباشد.مثلا در مورد هوش کلامی بخشهای خاصی از نیمکرهی چپ در ناحیهی ورنیکه۱۴و بروکا۱۵در این مورد تخصص یافتهاند.معیار دیگر اینکه باید افرادی با میزان بالایی از آن توانایی یا با معلولیت مشخصی در آن زمینه وجود داشته باشند.موتزارت از افراد شاخص در هوش موسیقیایی است و معیار سوم اینکه باید یک تاریخ تحولی از آن هوش در جانورانی جدا از انسان قابل مشاهده باشد؛مثلا در مورد هوش طبیعتگرا،بقیهی جانوران نیز میدانند که از دست چه شکارگرانی فرار کنند یا به شکار چگونه حیواناتی بپردازند.
گاردنر در ۱۹۸۳ در کتاب”چارچوبهای ذهن:نظریهی هوشهای چندگانه”هفتهوش یا توانایی ذهن برای انجام هفت شکل تحلیل گوناگون
را که به اعتقاد او با آن معیارها انطباق داشتند،معرفی کرد.یک دهه بعد در ۱۹۹۵،در نسخهی جدیدتر همان کتاب،به بسط و گسترش این نظریه و پاسخدهی به انتقادهای وارد بر آن همت گماشت و هوش هشتمی را نیز به مجموعهی قبلی افزود.او و همفکرانش طی مصاحبهها،مقالههاو پروژههای تحقیقاتی متعدد به شرح و بسط و ارائهی راهکارهایی برای استفادهی عملی از این نظریه در برنامههای درسی اقدام ورزیدند.تا امروز انواع دیگری از هوشهای چندگانه معرفی شدهاند؛به طوریکه در حال حاضر انواع آنها را میتوان چنین برشمرد:۱-هوش کلامی،۲-هوش منطقی-ریاضی،۳-هوش فضایی،۴-هوش موسقیایی،۵-هوش جنبشی،۶-هوش درون فردی،۷- هوش بین فردی و ۸-هوش طبیعتگرایانه.او از احتمال وجود هوشی موسوم به وجودگرایانه نیز سخن به میان آوردهاست(چکلی،۱۹۹۷).توضیحات مربوط به هریک از این هوشها و نقشها آنها در فرایند یاددهی-یادگیری در صفحات بعد خواهد آمد.
گارنر معتقد است که افراد انسانی میتوانند به محرکهای محیطی از راههای گوناگون پاسخ دهند و هر فرد معمولی دارای حد اقل توانمندیهای بنیادی در هریک از انواع هوش است اما هرکس در برخی هوشها نسبت به دیگر هوشها برجستگی بیشتری دارد؛مثلا یک نفر میتواند نویسندهی ارزندهای باشد،زیرا از لحاظ هوش کلامی بسیار قوی است اما همین شخص به دلیل ضعق در هوش فضایی ممکن است هنگام رانندگی در بزرگراهها نتواند مسیر خود را به راحتی بیابد.شخص دیگر ممکن است به دلیل برخورداری از گنجینهای غنی از هوشهای فضایی و جنبشی بتواند تابلوهای نقاشی بسیار جذاب و گویایی رسم کند اما به خوبی نتواند در مورد فرایندهای خلاقانه درونیاش که وی را به رسم آن تابلوها هدایت میکند،توضیح دهد؛زیرا او احتمالا در هوش کلامی و درون فردی قدرت بالایی ندارد.به این ترتیب،باG076G%
قبول وجود هوشهای چندگانه باید در صحت این نظریه شک کرد که کودکانی که در یک زمینهی خاص سرآمدند،لزوما باید در تمامی رشتهها این چنین باشند.
یکی از وجوه جالب و مهم نظریهی گاردنر وابسته دانستن هوش به زمینههای فرهنگی است(گاردنر،۱۹۹۱).به اعتقاد وی،مصداق فرد هوشمند در جوامع و فرهنگهای گوناگون میتواند با یکدیگر متفاوت باشد.موفقیت هر فرد در زندگی به میزان توسعهی هوش یا هوشهایی بستگی دارد که برای عملکرد موفق در فرهنگ وی مورد نیاز است.در جامعهای با اقتصاد مبتنی بر شکارگری،هوش جنبشی و هوش طبیعتگرا اهمیت بیشتری دارد.در فرهنگ غربی،هوش کلامی و ریاضی-منطقی دارای کاربرد بیشتری است.به این ترتیب،در هر فرهنگی هوشهای مورد تأیید ابتدا توسط والدین و بعدها از طریق مدارس مورد حمایت و توسعهی بیشتر قرار میگیرند.برعکس، هوشهایی که مورد بیاعتنایی آن فرهنگاند و چه بسا مورد تنبیه قرار میگیرند،در کودکان توسعه نیافته باقی میمانند و هرچند که یک کودک در این هوش با استعداد باشد،در بزرگسالی وی چندان نمود پیدا نمیکند.
مغز و هوشهای چندگانه
بخشی از پیشفرضهای نظریهی هوشهای چندگانه برگرفتهاز ویژگیهای ساختاری و عملکردی مغز انسان است.در موقعیتهای ناشی از سکتههای مغزی یا جراحات جمجمه که طی آن بخشهایی از مغز از فعالیتهای جاری خود بازماندند،اطلاعات دقیقی دربارهی عملکرد اختصایص آن بخشها و ارتباط و هماهنگی آنها با دیگر بخشهای مغز در اختیار دانشمندان قرار گرفت.از جمله مشخص شد افرادی که مثلا توانایی موسیقیایی خود را از دست دادهاند،میتوانند قدرت بیان خود را حفظ کنند.در جایی که با از دستدادن یک توانایی،انسان هنوز توانمندیهای دیگری دارد که برای حل مسائل زندگی خود میتواند آنها را به کار برد،نمیتوان فقط از یک هوش منفرد
سخن گفت بلکه این نظر تقویت میشود که مابا هوشهای چندگانه روبهرو هستیم. قشر مخ مرکز عالیترین فعالیت ذهنی-یعنی تفکر-است.در قشر مخ مناطق مختلف حسی و حرکتی و ارتباطی وظیفهی جمعآوری و تجزیه و تحلیل اطلاعات و تصمیمگیری دربارهی اعمال لازم را بر عهده دارند.هریک از مناطق حسی و حرکتی دارای دو بخش اولیه یا اصلی و ثانویه یا ارتباطیاند.مناطق حسی اولیه محل اصلی دریافت حسها هستند و مناطق حسی ثانویه در تجزیه و تحلیل و درک کامل حس دخالت دارند.مناطق حرکتی اولیه،حرکتهای ماهیچههای اسکلتی را سبب میشوند و منطقههای حرکتی ثانویه وظیفهی هماهنگی و یکپارچهسازی الگوهای حرکتی پیچیده را بر عهد دارند.
مناطق ارتباطی قشر مخ در ارتباط با فعالیتهای عالی مغز،نظیر تعبیر و تفسیر و نتیجهگیری از اطلاعات دریافت شده و سازماندهی رفتارهای مناسب برای شرایط خاص عمل میکنند.به نظر میرسد که هریک از مناطق ارتباطی نیمکرههای راست و چپ در انجام فعالیتهای خاص تخصص یافتهباشند.در اکثر افراد راست دست،نیمکرهی چپ در فعالیتهایی نظیر نوشتن، سخن گفتن،درک زبان،درک ریاضی و تحلیل منطقی اطلاعات نقش اساسی دارد.نیمکرهی راست عمدتا در زمینههای غیرکلامی نظیر مهارتهای بینایی، درک سه بعدی فضا و تواناییهای هنری،مانند درک موسیقی،تخصص یافته است.روش تفکر نیمهی راست مخ برخلاف نیمهی چپ آن روشی کلنگر است.اگرچه چنین به نظر میرسد که در هر فرد یکی از نیمکرهها بر دیگری تفوق نسبی داشته باشد.مع هذا برای داشتن شعور کارآمد،ذهنیت متعادل و تفکر فراگیر،سلامت و فعالیت توأم هر دو نیمکره ضروری است.(امیر تیموری،۱۳۷۶)
در حالات سکتهی مغزی،براساس نظر هوش یکپارچه برحسب شدت صدمه دیدگی مغز باید کل بهرهی هوشی به میزانی کاهش یابد اما در عمل مشاهده میشود که برحسب محل ضایعه،نوع خاصی از توانمندیهای
شخص صدمه میبیند.به گفتهی گاردنر،برخی از افرادی که قطعهی پیشانی مغز آنها صدمه دیده است،از آزمونهای هوش حتی نمرهی ۱۴۰ نیز کسب کردهاند؛درحالیکه این افراد اغلب در تمام روز مانند یک گیاه ساکت در گوشهای نشسته و هیچگونه ارتباطی با دیگران برقرار نمیکنند و کاری انجام نمیدهند.نمرهی آزمون هوش آنها حاصل دانش قدیمی ایشان است که در حال حاضر بلااستفاده مانده است.آنها هیچگونه مسألهای جز مسائل آزمونهای هوش را نمیتوانند حل کنند.(گاردنر،۱۹۹۱)
نظریهی هوشهای چندگانهی گاردنر بر این فرض مبتنی است که در مغز نظامهای جداگانهای برای فعالیتهای انطباقدهندهی مختلف-که وی آنها را هوش مینامد-تحول یافته است.او معتقد است که هریک از هوشهای چندگانه دارای ساختارهای و راههای عصبی خاص است و صدمات مناطق مختلف مغز میتواند یک یا چند تا از این هوشها را تحت تأثیر قرار دهد؛ مثلا جراحت منطقه مغزی مربوط به سخنگویی میتواند هوش کلامی و صدمه دیدگی مخچه میتواند هوش جنبشی را تحت تأثیر قرار دهد.برخی از افرادی که در ناحیهی خاصی از مغز خود دچار آسیب شدهاند،مثلا میتوانند با مهارت و زیبایی نقاشی کرده یا موسیقی اجرا کنند،درحالیکه مانند یک کودک نمیتوانند موقعیت و تعاملات اجتماعی خود را تشخیص دهند یا حتی صحبت کنند.اختلال در کار بخشی از مغز موسوم به بادامه میتواند سبب خاموشی هوش هیجانی یا به گفتهی گلمن۱۶″کوری هیجانی”شود.
انواع هوش
۱-هوش کلامی۱۷
هوش کلامی عبارت است از تونایی کاربرد موثر زبان مادری و احتمالا سایر زبانها به صورت شفاهی(سخنگویی)یا مکتوب)نوشتاری).به عبارت دیگر،توانایی بیان آنچه در ذهن داریم و نیز درک گفتههای سایرین را هوش کلامی گویند.نویسندگان از هر
نوع خصوصا شعرا،سخنرانان،واعظان،ناطقان،وکلای دادگستری و خلاصه هر آن کس را که زبان برای او یک ابزار حرفهای به شمار میآید،میتوان دارای هوش کلامی بارز دانست.کسانی که میتوانند به سرعت کتاب بخوانند یا با مطالعهی کتابهای درسی مطالب را به راحتی و به سرعت درمییابند،کسانی که توانایی نگارش مقاله یا رسالههای تحصیلی را دارند و میتوانند گزارشهای شفاهی قابل فهم و جذابی ارائه دهند،دارای هوش کلامی برجستهاند.کلمات برای ایشان جذاباند؛چه بنویسند،چه بخوانند،چه بشنوند و چه بگویند.کلمات،عشق و زبان زندگی اینگونه افراد است.
۲-هوش منطقی-ریاضی۱۸ این هوش مبتنی بر توانایی دست ورزی اعداد با درک نظامهای منطقی است.افراد سرآمد در هوش منطقی-ریاضی میتوانند با اعداد و مقادیر به شیوهی ریاضیدانان عمل کنند یا همانند دانشمندان و منطقیون،اصول اساسی نظامهای علّی را دریابند.آنها به خوبی از عهدهی مناظرههای تحلیلی،ارائهی استدلالهای قانعکننده و حل مسایل ریاضی برمیآیند و نظم و منطق بر ایشان مهم است.این افراد مفهومی و تجریدی میاندیشند و میتوانند به انکشاف الگوها و رابطهها بپردازند.
۳-هوش دیداری-فضایی۱۹ این توانایی،بیانگر قدرت بازنمایی فضای بیرون از ذهن در درون ذهن و توانایی تفکر در قالب شکلها و الگوهاست.خلبانی که هواپیمای خود را در فضای فاقد هرگونه نشانه و علامت،صرفا با استفاده از نقشه و تجسم ذهنی هدایت میکند با ناخدایی که کشتی خود را به همین ترتیب در دریا به سوی مقصد پیش میراند،عمدتا از هوش فضایی خود بهره میگیرند.هوش فضایی را میتوان در هنرها یا علوم به کار گرفت. افراد برخوردار از هوش دیداری-فضایی به محیط خود بسیار حساس و از آن آگاهاند. دوست دارند نقاشی کنند و نقشهها را به خوبی میفهمند.اگر شما هوش فضایی چشمگیری دارید و میخواهید در یک زمینهی هنری به فعالیت بپردازید،به احتمال بیشتر نقاش یا مجسمهساز یا معمار خواهید شد تا موسیقیدان یا نویسنده.
به همین ترتیب،اگر بخواهید در یک زمینهی علمی کار کنید،احتمالا رشتهی تشریح یا مکانشناسی۲۰را انتخاب میکنید.هنگامی که چشمانتان را میبندید،میتوانید آنچه را میخواهید تصور کنید،در ذهنتان به هر جا سفر میکنید و هر چیز را که بخواهید،میآفرینید.
۴-هوش جنبشی۲۱ این هوش به توانایی بهرهگیری از کل یا بخشهایی از بدن،دستها،پاها،انگشتان، چهره،و…برای حل مسائل،درست کردن چیزی با شکلدهی به کالا و تجسم حالتی اشاره دارد.
برجستهترین نمونهی افراد هوشمند از این نوع،ورزشکاران و افراد شاغل در هنرهای نمایشی از جمله هنرپیشگان،اجراکنندگان پانتومیم و بالرینها هستند.این افراد از طریق زبان بدن به خوبی با دیگران ارتباط برقرار میکنند. قدرت دستورزی ماهرانهی اشیاء نظیر استفاده از ابزارها،رانندگی کردن، جراحی کردن و تولید صنایع دستی از توانمندیهای افراد برخوردار از این هوش است.
۵-هوش موسیقیایی ظرفیت تفکر در حیطهی موسیقی،نظیر حساسیت نسبت به صداها و ضرباهنگهای محیط زندگی،درک و به خاطر سپردن الگوهای موسیقیایی،تشخیص دادن و متمایز کردن اصوات و ساختن موسیقی است.افرادی که هوش سرشار موسیقیایی دارند،صرفا قطعات آهنگین را به خاطر نمیسپرند.در واقع،این قطعات به قدری ذهن آنها را به خو مشغول میکند که نمیتوانند به سادگی آنها را از ذهن خارج سازند.
قدرت تحلیل،اجرا و ساخت موسیقی،قدرت درک ریتم و ملودی از توانمندیهای این افراد است.آنها شاید نوازندگان ماهری نشوند ولی به
شکلی با موسیقی عجیناند.کسب مهارت در نوازندگی علاوه بر هوش موسیقیایی به هوش جنبشی نیز نیازمند است.
۶-هوش درون فردی۲۳(ادراک درونی)
این توانایی به داشتن درکی مناسب از خود اشاره دارد؛دانستن اینکه که هستید،چه کارهایی میتوانید انجام دهید،چگونه نسبت به محیط خود واکنش نشان میدهید،از چه چیزهایی دوری میکنید و به چه چیزهایی گرایش نشان میدهید،به چه هدفهایی تمایل دارید و چه چیزهایی رفتار شما را بر میانگیزد.داشتن بصیرت نسبت به احساسات خود در همان لحظهای که روی میدهد.
(خودآگاهی لحظهای)،توانایی کنترل احساسات خود در زمان و مکان، خود نظمدهی،توان آرامشبخشی خود را در موقعیتهای استرسزا برای تصمیمگیری عاقلانه نیز از ویژگیهای این هوش است.
ما اغلب جذب افرادی که درک خوبی از خویشتن دارند میشویم؛زیرا احساس میکنیم که این افراد خودشان هستندو به چیزی یا کسی بودن یا نبودن تظاهر نمیکنند.آنها میدانند که از عهدهی چه کارهایی برمیآیند یا چه کارهایی را نمیتوانند انجام دهند.آنها شناخت دقیقی از خود دارند،به خوبی میتوانند با خود ارتباط برقرار کنند و اغلب میدانند که در صورت نیاز باید به کجا مراجعه کنند.
۷-هوش بین فردی۲۴(درک اجتماعی)
توانایی درک،برقراری ارتباط و تعامل با سایر افراد و گروها را هوش بین فردی گویند.این هوش مورد نیاز تمام افراد است اما خصوصا کسانی نظیر معلمان،پزشکان، مدیران،فروشندگان،سیاستمداران و تمامی اشخاصی به نوعی با دیگران سروکار دارند،باید از این هوش به قدر کافی برخوردار باشند.فرد دارای هوش بین فردی در موقعیتهای اجتماعی رفتاری صحیح از خود نشان میدهد؛زیرا قادربهدرک احساسات و نیازهای سایر افراد پیشبینی رفتارهای ایشان است.معمولا حدس
اینگونه افراد در مورد اینکه دیگران تا چه میزان در گفتار و رفتارشان صادقاند،به حقیقت نزدیکتر است.تخصص ایشان درک رفتارها و احساسات افراد دیگر است. مارتین لوترکینگ،رهبر سیاهان آمریکا،یکی از افراد سرآمد در این مقوله بود.
به اعتقاد گاردنر،هوش بین فردی در زندگی اجتماعی واجد اهمیت بسیار است و لازم است مدارس در زمینهی پرورش آن اقدامات لازم را به عمل آورند.کسی که در این مورد به خوبی پرورش نیافته باشد،ممکن است حتی در انتخاب همسر و شغل و ادارهی زندگی خانوادگی و حرفهای با مشکلاتی روبهرو شود.
اخیرا در مجامع روانشناسی موضوع”هوش هیجانی”۲۵یا عاطفی مورد توجه قرار گرفته است که میتوان آن را در بر گیرندهی دو هوش بین فردی و درون فردی مطرح شده از سوی گاردنر دانست.برخی از افراد از نظر هوش هیجانی با هوش ترند و برخی مبتلا به”کوری هیجانی”هستند؛یعنی ارزیابی هیجانی و تسلط بر خویش را از دست میدهند.به گفتهی گلمسن”شواهد بسیاری ثابت میکنند افرادی که مهارت هیجانی دارند،در هر حیطهای از زندگی ممتازندو افرادی که نمیتوانند بر زندگی عاطفی خود تسلط داشته باشند،درگیر کشمکشهای درونیای هستند که از توانایی آنان برای انجام کار متمرکز و تفکر روشن میکاهد.”(گلمن،۱۳۸۰)
۸-هوش طبیعتگرا۲۶ هوش طبیعتگرا بیانگر توانایی در تشخیص وتمایز انواع گوناگون پدیدههای طبیعی نظیر گیاهان،جانوران،سنگها،ابرها،صخرهها و امکان تشخیص الگوهای طبیعی و دستهبندی آنهاست.توانایی ادراک تنوعات موجود در دنیای طبیعی،احساس نزدیکی به آنها و قدرت بهرهگیری از آن ادراکات از دیگر مشخصههای این هوش است.هوش طبیعتگرا خصوصا از لحاظ گذشتهی تکاملی انسان به عنوان موجودی شکارچی، گردآور غذا و کشاورز واجد اهمیت بسیار است و هنوز نیز در حرفههایی نظیر
گیاهشناسی و آشپزی اهمیت فراوان دارد.به اعتقاد گاردنر،در زندگی امروز نیز مثلا در زمینهی شناسایی و متمایز کردن اشیا و الگوها اتکای زیادی به این هوش وجود دارد؛ مثلا توانایی تشخیص و تمایز قایل شدن بین مصنوعات فرهنگی نظیر اتومبیلها، کفشها،پارچهها و از این قبیل را نیز میتوان مربوط این هوش دانست.به نظر میرسد در برخی فرهنگها،مثلا فرهنگ آفریقایی در مقایسه با فرهنگ آمریکای شمالی یا فرهنگ روستایی در مقایسه با فرهنگ شهری این هوش مورد تشویق و حمایت بیشتری قرار میگیرد.
شاید بتوان داروین را بارزترین نمونهی افراد واجد هوش طبیعتگرا دانست؛زیرا او ماهیت اشیای طبیعی را بهطور عمیق مورد بررسی قرار داد. همهی ما در اطراف خود افرادی را سراغ داریم که با انواع گیاهان وحشی و خواص آنها آشنایی دارند یا با کودکان سه-چهار ساله برخورد کردهایم که انواع دایناسورهای را بهتر از ما میشناسد.
۹-هوش وجودگرایانه۲۷یا بینادگرایانه۲۸
گاردنر براساس تحقیقات بعدی خود از احتمال حضور هوش جدیدی در مجموعه هوشهای چندگانه خبر میدهد.این هوش که هوش وجودگرایانه یا بنیادگرایانه نام گرفته،بیانگر تمایل انسان به طرح و جستوجوی پاسخ برای پرسشهای بنیادی دربارهی وجود و هستی است.اینکه ما که هستیم،از کجا آمدهایم و به کجا رهسپاریم، هدف از هستی چیست و چرا میمیریم،از مظاهر هوش وجودگرایانه است(شر، ۱۹۹۹)؛مثلا کودکان دربارهی این مسایل فکر میکنند و همین پرسشها پایهی بسیاری از مذاهب،علوم،هنرها و فلسفههای ما بوده است.هوش وجودگرایانه انسان را قادر به شناخت و درک جهان خارج نامریی میسازد.مفهوم حیات سرّی است که نخبگان این هوش در پی کشف آن هستند.گاردنر در محسوب کردن این هوش در زمرهی هوشهای چندگانهی خود تردید داشته است؛زیرا به رغم یکی از معیارهای هوشی که مطرح کرده است،تاکنون شاهدی مستدل مبنی بر وجود بخشی مربوط به این درG076G%
دستگاه عصبی نیافته است(چکلی،۱۹۹۷).شاید بتوان فلاسفه و شعرایی مانند عمر خیام را از جمله افراد سرآمد در این هوش دانست.
