عکس تزیینی سمیعه عثمانی- بوکان
این تجربه به اوایل سال ۸۰ برمیگردد. در آن هنگام، ۶ سال از خدمت من در پست مشاوره میگذشت و بعد از سالها، هنوز یک تجربه، تازگی و خاطرات مخصوص آن روز را برایم حفظ کرده است. البته به نظر من تجربهی موفقی بود شاید از این جهت که توانستم با روشهای مشاورهای، به اعماق ضمیر یک نفر دانشآموز، نفوذ کرده و آنچه را که خودش نیز از آن آگاه نبود به یادش آورده و افقی تازه برای آیندهای روشن در برابر دیدگانش بگشایم. اکنون شرح ماجرا … محجوب بود و مغموم … وقتی وارد شد این را فهمیدم که قبلاً بارها دیده بودمش اما دقت زیادی نکرده بودم. بسیار آرام در زد و اجازهی ورود گرفت. راستی! او چه میخواست؟ این سؤالی بود که سریع به ذهنم آمد. برخلاف آنچه انتظار داشتم، سؤالی بسیار ساده داشت: – خانم! مرا راهنمایی کنید چه شغلی را انتخاب کنم؟ سال دوم رشتهی علوم انسانی بود.
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۰ فروردین۱۳۸۹
|