باقر قاسمی
حدود سال ۱۳۷۵ معلم کلاس پنحم بودم. در کلاس درسم با دانشآموزی مواجه شدم که تکلیف به هیچ عنوان نمینوشت اگر هم مینوشت بسیار بدخط و ناخوانا بود.
هرچه به او تذکر داده و ارشادش مینمودم، فایدهای نداشت. به فکر چاره افتادم. از او خواستم که اصلاً تکلیف ننویسد و من هم کاری به کار او نداشته باشم. (لازم به یادآوری است تکالیفی که من تعیین میکردم با توجه به تفاوتهای فردی دانشآموزان و بسیار ناچیز بود.)
حدود دو هفته از این ماجرا گذشت. تکلیفی از او بررسی نکرده و درسی از او نمیپرسیدم، این ماجرا سبب شد مادر دانشآموز به مدرسه مراجعه و از من به مدیر آموزشگاه گلایه نماید.
در راهرو مدرسه چهار نفری (مادر دانشآموز، خودش، مدیر و من) با هم صحبت میکردیم که مدیر آموزشگاه پس از شنیدن سخنان مادر دانشآموز اظهار داشتند معلم ما حق این کار را ندارد. که خوشبختانه آه مظلوم اثر کرد و در همین حال معلم راهنمای شاهد وارد سالن آموزشگاه شد. پرسید جریان چیست؟
مادر دانشآموز با عجله گفت: این آقا تکلیف فرزندم را بررسی نمیکند و… معلم راهنما رو به دانشآموز کرد و گفت پسرجان دفتر تکلیفت کو؟دانشآموز دوید و دفتر تکلیف خود را آورد.
معلم راهنما شروع به نگاه کردن تکالیف دانشآموز کرد و در حالی که سر خود را تکان میداد پس از کمی تأمل به ولی دانشآموز گفت: من برای شما مثالی میزنم:
خانم اگر برای ناهار مقداری آرد و آب را مخلوط کنید و هم بزنید و هنگام ظهر سر سفرهی غذا بگذارید و پس از صرف نهار(مخلوط آرد و آب)شوهرتان بگویند عجب نهاری درست کردهاید، دستتان درد نکنه، معلم ما هم میتواند به این تکلیف پسر شما بگوید آفرین خوب نوشتهای.
این ماجرا سبب شد که ولی دانشآموز از صحبتهایی که در مورد من کرده بود عذرخواهی نماید.
لازم به ذکر است که دانشآموز پس از این ماجرا تمیز و در حد توان خوش خط مینوشت.