زهره لطفیزاده
در تاریخ ۲۰/۱۱/۶۳ در یکی از روستاهای منطقهی کیار(استان چهارمحال و بختیاری)مشغول به کار شدم.تازه دیپلم گرفته بودم و به صورت حق التدریس استخدام شدم و تجربهی کار معلمی،نداشتم.
نمیدانستم که موفق میشوم یا نه؛در ضمن به علت کمبود نیروی انسانی یک کلاس دوپایه را به من دادند(پایهدوم و چهارم)؛اصلا فکر نمیکردم؛اما موفق شدم و خاطرات خوبی را از آن سال در ذهن دارم.
در تابستان ۶۴ یک دورهی ضمن خدمت ۲۰۰ ساعته را گذراندم. بعد از آن احساس کردم که میتوانم پیشرفت کنم و در کارم موفقیت بیشتری را به دست آوردم.دو سال در پایهی پنجم تدریس کردم و مجددا به پایهی چهارم برگشتم.در بین خدمت،مدرک فوقدیپلم را از دانشگاه آزاد اسلامی در رشتهی آموزش ابتدایی گرفتم و هر سال تجربه و موفقیت بیشتری کسب میکردم؛اگرچه هرکلاس با دانشآموزان مختلف و روحیات متفاوتی بود ولی تجربهی خیلی خوبی بود.
آموزگار باید بداند که چه عواملی باعث موفقیت و پیشرفت میشود (چگونگی تدریس،تشویق،نوع آزمایش،برخورد معلم و…).
هفده سال است که در پایهی چهارم تدریس میکنم و این سه سال اخیر تأثیر زیادی در من گذاشت؛به این نتیجه رسیدم که تشویق، رفتار معلم و دوستی با دانشآموزان میتواند انگیزهی یادگیری را در آنان ایجاد کند.
در سال تحصیلی ۸۴-۸۳ برای تدریس پایهی چهارم در یک دبستان غیرانتفاعی پسرانه در شمال شهر ابلاغ گرفتم و مشغول تدریس شدم.
فضای مدرسه مانند خانهای بود که در آن زندگی میکردیم؛ولی چون تعداد اتاقهایش زیاد بود و حیاط نسبتا بزرگی داشت،شکل مدرسه را به خود گرفته بود و من باید یک سال تحصیلی در این مدرسه تدریس میکردم.
هیجده سال دانشآموز فوق العاده بازیگوش ولی زرنگ و باهوش داشتم. بچهها تکفرزند یا نهایتا فرزند دوم خانواده بودند. اولیای آنها دارای معلومات عالی یا فرهنگی بودند و مشکلی نداشتم.
پس از ارزیابی متوجه شدم که بچهها تواناییهای خوبی در یادگیری دارند و طالب درس هستند؛بهجز دانشآموزی که مشکل رفتاری داشت و مدام با دیگران،حتی با خودش،قهر میکرد و نمرات خوبی نداشت.
نامش محمد بود تصمیم گرفتم با تشویق،به قول معروف هندوانه زیر بغلش گذاشتن،او را به راه بیاورم؛ولی فایدهای نداشت.سایر بچهها در مقالهنویسی و کارهای پژوهشی-تحقیقی،علاقه نشان میدادند و من نیز زمینهی بیشتری برای آنها فراهم میکردم و به آنها امتیاز و جایزه میدادم.باید برای محمد کاری میکردم.روزی در درس علوم متوجه شدم که او به کار عملی در زمینهی جریان الکتریسیته ذوق و شوق نشان میدهد.من هم فرصت را غنیمت شمردم و او را به وسط کلاس آوردم و به بچهها گفتم:از این به بعد ما در کلاس یک مهندس برق داریم و شما میتوانید اشکالات برقی خود را از او سؤال کنید و برای هفتهی آینده همگی مدار موازی و متوالی را درست کنید؛ اگر سؤالی داشتید از محمد بپرسید.
این کار جرقهای در محمد ایجاد کرد.او یک هفته هرروز به مغازهی الکتریکی یکی از آشنایان میرفت تا پاسخ سؤالهای خود را بگیرد و هم بتواند مدار خوبی بسازد؛خلاصه تمام فوت و فنهای جریان الکتریسته و مدارها را یاد گرفت.روز موعود همهی بچهها وسایل خود را آوردند و محمد با اشتیاق،تمام مدارهای موازی و متوالی بچهها را در حضورشان توضیح داد و از اول باز میکرد و مجددا نصب میکرد.این امر باعث پیشرفت محمد در همهی زمینهها شد؛اخلاقش نیز خیلی خوب شد و توانست با همهی بچهها ارتباط عاطفی خوبی برقرار کند؛حتی خانوادهی او از تغییر رفتارش متعجب شده بودند و این نتیجهی تشویق و کشف توانایی او بود و در آخر سال هم با معدل هیجده قبول شد.